خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
17
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
با بالا تنه برهنه دمر روی تـ*ـخت خوابیده بود که با صدای آلارام موبایلش، به زور لای یکی از چشمانش را گشود، دست دراز کرد و گوشی را از روی پا تختی چنگ زد و صدایی که روی اعصاب و روانش رژه می رفت را خفه کرد. کمی در آن حالت ماند، تمام عظلاتش خشک شده بود. گوشی را باز کرد و به پیام های جدیدی که از طرف مادرش و سپهر و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، -FãTéMęH- و 13 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
17
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
به حرفای پدر و شوهر خاله اش گوش می داد و بعضی موقع نیز در بحث هایشان دخالت می کرد، با صدای جیغ مانند کیمیا از جایش پرید و بهت زده به سمتش برگشت.
- وای داداش اومدی؟
کیمیا جستی زد و به طرف او قدم برداشت و خود را در آ*غو*ش او انداخت. کیسان از بهت بیرون آمد و دستانش را دور کمر خواهرش حلقه کرد و زیر گوشش با حرص...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، -FãTéMęH- و 13 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
17
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
کلافه دستی در موهایش کشید. نزدیک ظهر بود و خستگی و گرمای سوزان افتاد که مستقیم به پس کله اش می خورد، کلافه اش کرده بود. برای چندمین بار نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و لعنتی به سپهر فرستاد. چندین دقیقه بود که کلاسش تمام شده بود و در محوطه ی دانشگاه منتظر او بود. پوفی کشید و شقیقه اش را با انگشت شست و سبابه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، -FãTéMęH- و 13 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
17
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
در آن وضعیت از لحن طلب کار او خنده اش گرفته بود. تولد دوست مشترکشان بود و او به اجبار سپهر و ناراحت نشدن امید مجبور شده بود، با او همراه شود و باهم به آنجا بروند و حال دیر شده بود و آنها حتی به لطف خرابکاری سپهر کادو هم نگرفته بودند. به سختی سعی کرد، خنده اش را کنترل کند و بالحن جدی بگوید.
- اوکی، زود بیا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، -FãTéMęH- و 12 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
17
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
با بغضی که بیخ گلویش را گرفته بود و هر لحضه امکان داشت، جانش را بگیرد به اسمی که روی سنگ قبر مشکی هک شده بود، خیره شد."حسام تهرانی" نام پدرش، پدری که هیچ وقت طعم آ*غو*ش حمایتگرش را نچشیده بود. هیچ وقت خودش را برای او لوس نکرده بود و هیچ وقت با او بازی نکرده بود، نگذاشته بودند. نگذاشته بودند که طعم پدر داشتن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، YeGaNeH و 12 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
17
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
قطره های شدیدی که روی شانه اش می افتاد، همچون تازیانه ای به تن و بدنش می خورد و لرز گرفته بود؛ اما همچنان آنجا کنار پدرش نشسته بود، هنوز حرف هایش تمام نشده بود.
- من دلم سوخته، من جیگرم آتیش گرفته برای نامردی این دنیایی که هرچی که مال من بود، مطلق به من بود و با بیرحمی تمام از چنگم در آورد.
تمام لباس هایش خیس از آب بود و تنش می لرزید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، YeGaNeH و 12 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
17
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگران کنار پنجره ایستاده بود و به بارانی که به شدت می بارید نگاه می کرد، باوان هنوز برنگشته بود و او هم دلشوره گرفته بود و می ترسید اتفاقی برایش بیفتد.
- مامانی مامانم چلا بل نمی گلده؟
به دخترک نگاه کرد، لـ*ـب برچیده کنار پایش ایستاده بود و سراغ مادرش می گرفت، درست مثل کودکی های خود باوان. لبخندی زد و خم شد و سر دخترک را نوازش کرد.
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، YeGaNeH و 12 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
17
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
به دختر قوی و خود ساخته روبه رویش در آینه لبخندی زد. مرتب و رسمی تر از همیشه به نظر می رسید. همه چیز عالی پیش می رفت؛ اما استرس داشت، برای روبه رویی با او استرس داشت. خود را برای هر واکنشی آماده کرده بود؛ ولی باز هم احساس می کرد هنوز برای این رویارویی آماده نیست و مشکلی پیش خواهد آمد.
- باوان!
با صدای مادرش افکار پریشانش را کنار زد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، YeGaNeH و 12 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
17
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
ماشین مقابل شرکت بزرگ و مجللی ایستاد، راننده در را برایشان باز کرد و از ماشین پیاده شدند. باوان از جیب کتش اسپری اش را برداشت و چند پاپ زد. استرس وحشتناکی که همچون خوره در جانش افتاده بود توانایی کشتنش را داشت. قرار بود، بعد از سال ها مردی را ببیند که روزی همه کسش بود و خودش باعث شده بود که برای دیدن دوباره او عذاب بکشد؛ اما او مجبور...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، YeGaNeH و 12 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,011
امتیاز
168
سن
17
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
هردو بدون اینکه لحضه ای پلک بزنند، بهت زده به یکدیگر خیره بودند‌. باوان با اینکه از قبل می دانست، با او روبه رو می شود و باید احساساتش را کنترل کند و عادی رفتار کند؛ اما همچنان با تپش قلب شدید و مردمک های لرزان، ایستاده بود و به او، به پدر دخترش نگاه می کرد. حتی توان جلو رفتن را هم نداشت و نمی شنید آوای مادرش را. کیسان هم شوکه و بهت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 10 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا