خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,008
امتیاز
168
سن
16
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
جلوی در ویلا ماشین را نگه داشت، سرایدار که مرد میانسالی بود، در را برایش باز کرد و او ماشین را داخل برد. ساکت بدون فضا شکش را به یقین تبدیل کرد که مهمانی که مادرش و عدنان گرفته بودند در باغ پشت ویلا گرفته خواهد شد و کارگران در باغ مشغول تدارک دیدن هستند. بی حوصله از ماشین پیاده شد و به سمت در ورودی قدم برداشت. قبل از اینکه در را باز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,008
امتیاز
168
سن
16
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
دقایقی بود که همگی ساکت، مشغول خوردن غذایشان بودند و صدایی جز قاشق هایی که به بشقاب می خوردند و گاهی صدای ریز دخترک که چیزی را از مادرشان می خواست، نبود. باوان آنقدر کلافه بود که هیچ میلی به خوردن نداشت و با غذایش بازی می کرد و این از چشمان تیز بین مادرش و نریمان دور نماند. از وقتی که برگشته بود فهمیده بودند، کلافه است و بخاطر درسا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر

زینب عشقه

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/5/23
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
1,008
امتیاز
168
سن
16
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
دخترک از بغض لـ*ـب برچید و خودش را در آ*غو*ش پر مهر مادرش انداخت، پاهایش را دور کمر او حلقه کرد و سرش را روی شانه اش گذاشت و زیر گریه زد. قلب باوان از صدای هق هق هایش فشرده شد و دستانش پشت کمر نحیف او نشست و با صدای آرام گرفته زیر گوشش دخترک زمزمه کرد.
- چیشده دورت بگردم؟ چرا گریه میکنی گنجشک کوچولوی مامان؟ نمیگی مامان دق میکنه برا یه قطره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سیدا | زینب عشقه کابر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Arti، حدیث امن زاده، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا