خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Alireza Hajipour

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/6/23
ارسال ها
53
امتیاز واکنش
550
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
9 روز 1 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
از در کلبه خارج شدم و چشمام رو بستم و روی خونه تمرکز کردم؛ چشمام رو باز کردم و دیدم علیرضا، امیرحسین و امیر بالای سرم جمع شدن و با ترس بهم زل زدن!
- چی شده؟
امیرحسین با تعجب گفت:
- کجا غیبت زده بود؟ اصلاً چطوری رفتی؟ علی که می‌گه اصلاً از اتاقت بیرون نیومدی!
علیرضا گفت:
- الانم که یهو ظاهر شدی! نزدیک بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خانه متروکه | Alireza Hajipour کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 4 نفر دیگر

Alireza Hajipour

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/6/23
ارسال ها
53
امتیاز واکنش
550
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
9 روز 1 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از خداحافظی با بچه‌ها سعی کردم با امیر ارتباط برقرار کنم. چشمام رو باز کردم، توی همون جای تاریک بودم؛ امیر هم مقابلم بود.
امیر گفت:
- چی شده که این‌قدر زود دلتنگم شدی؟
- می خواستم راجع به...
- اسماعیل؟
- تو از کجا می‌دونی؟
- روح مثل جسم محدودیت نداره! یه جورایی هرکسی، هر جا و هر کاری بکنه می‌بینم!
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خانه متروکه | Alireza Hajipour کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 4 نفر دیگر

Alireza Hajipour

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/6/23
ارسال ها
53
امتیاز واکنش
550
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
9 روز 1 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
یهو همه جا روشن شد و دوباره توی اتاقم بودم. از پله‌ها پایین رفتم و وارد پذیرایی شدم؛ پدرم روی کاناپه خوابیده بود و مادرم داشت شام رو آماده می‌کرد.
مامان با لحن مهربانی گفت:
- سلام پسرم، خوبی؟
- سلام، ممنون.
- حالت چطوره؟
- خوبم مامان جان!
- نمی‌خوای باهامون دردل کنی؟
- وا! واسه چی؟
- همون قضیه‌ی مرگ دوستت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خانه متروکه | Alireza Hajipour کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Delvin22، YeGaNeH، M O B I N A و 4 نفر دیگر

Alireza Hajipour

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/6/23
ارسال ها
53
امتیاز واکنش
550
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
9 روز 1 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
«دو روز بعد»
امیرحسین با ناراحتی گفت:
- واقعاً باورم نمی‌شه داریم امیر رو خاک می‌کنیم!
- نگران نباش! این موقتیه!
علیرضا با ناامیدی گفت:
- نمی‌تونی همین الان تا قبل از این‌که خاکش کنن، برش گردونی؟
- نه! ریسکش خیلی زیاده! هنوز به تمرینات بیشتری نیاز دارم؛ به علاوه اگر هم بتونم، اصلاً نمی‌دونم الان چطوری باید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خانه متروکه | Alireza Hajipour کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: Delvin22، YeGaNeH، M O B I N A و 4 نفر دیگر

Alireza Hajipour

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/6/23
ارسال ها
53
امتیاز واکنش
550
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
9 روز 1 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمام رو بستم و تنها راهی که برای درست کردن همه چیز به ذهنم می‌رسید رو تصور کردم؛ آرزو می‌کردم کاش می‌تونستم یه جوری در زمان به قبل از مرگ امیر برگردم و همه چیز رو درست کنم! ولی افسوس که همچین چیزی غیرممکن بود! چشمام رو باز کردم و اشکام رو از جلوی چشمام کنار زدم؛ ولی از چیزی که می‌دیدم خشکم زد! توی همون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خانه متروکه | Alireza Hajipour کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Delvin22، YeGaNeH، M O B I N A و 3 نفر دیگر

Alireza Hajipour

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/6/23
ارسال ها
53
امتیاز واکنش
550
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
9 روز 1 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
«ده روز بعد»
همراه با امیرحسین و امیر و علیرضا و با ماشین عبوری به سمت روستا حرکت کردیم.
تقریباً به حداکثر قدرتم رسیده بودم؛ ده روز پشت سر هم تمرین می‌کردم! بالاخره به روستا رسیدیم؛ تا نزدیکای قبرستون با ماشین رفتیم و بقیه‌ی راه رو پیاده رفتیم. ساعت تقریباً ده صبح بود؛ هوا به شدت ابری و تاریک بود؛ نزدیکای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خانه متروکه | Alireza Hajipour کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Delvin22، YeGaNeH، M O B I N A و 2 نفر دیگر

Alireza Hajipour

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/6/23
ارسال ها
53
امتیاز واکنش
550
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
9 روز 1 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
یهو پشت سر همزاد آرمینا حدود سی نفر مرد با چشمای کاملاً مشکی و رداهای بلند ظاهر شدن!
همزاد آرمینا با نیشخندی گفت:
- رفیقات به دردت نمی‌خورن!
دست...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خانه متروکه | Alireza Hajipour کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Delvin22، YeGaNeH، M O B I N A و 2 نفر دیگر

Alireza Hajipour

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/6/23
ارسال ها
53
امتیاز واکنش
550
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
9 روز 1 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیر گفت:
- ولی اون کسی که پیش مادرت موند کی بود؟
- صرفاً یه همزاد مرده! همونی که به جای من خاکش کردن!
امیرحسین با تعجب گفت:
- چرا تو رو با خودشون بردن؟
- حتماً می‌خواستن بیشتر روی ساختن همزاد کار کنن! همون‌طور که دیدین اولین همزادی که ساختن اصلاً زنده نبود! شاید با آزمایش روی من تونستن همزادهای زنده بسازن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خانه متروکه | Alireza Hajipour کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Delvin22، YeGaNeH، M O B I N A و 2 نفر دیگر

Alireza Hajipour

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/6/23
ارسال ها
53
امتیاز واکنش
550
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
9 روز 1 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
- تو این‌جا چی‌کار می‌کنی؟ اصلاً با چه رویی اومدی من رو ببینی؟ اونم بعد از دروغ بزرگی که بهم گفتی!
اسماعیل با نیشخندی گفت:
- دروغ گفتم؟
- آره! گفتی تمرین کنم و امیر رو نجات ندم و یه راه دیگه هم واسه نجاتش هست! ولی دروغ گفتی!
- پس چطور الان رفیقت زنده‌اس؟ اومدم تا سوءتفاهم‌ها رو برطرف کنم پسرجان! برای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خانه متروکه | Alireza Hajipour کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Delvin22، YeGaNeH، M O B I N A و 2 نفر دیگر

Alireza Hajipour

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/6/23
ارسال ها
53
امتیاز واکنش
550
امتیاز
178
سن
22
زمان حضور
9 روز 1 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
نمره به ناظر: خوب
پی گیری: خوب
تایید رمان: در سریع ترین زمان ممکن
فرستادن تاپیک های مفید و مرتبط: متوسط
ویرایش: متوسط
ایده و کمک: خیلی خوب
اخلاق: بسیار صبور و خوش اخلاق
زمان جواب دهی: در سریع ترین زمان ممکن
میزان رضاریت شما: ۱۰۰ درصد


رمان خانه متروکه | Alireza Hajipour کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Delvin22، ~ĤaŊaŊeĤ~، YeGaNeH و یک کاربر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا