رمان اصیل و خونخوار (جلد دوم) | کیمیا وارثی کاربر انجمن رمان ۹۸

~Kimia Varesi~ · 29/12/22

آیوان اخم پررنگ‌تری کرد و گفت:
- که بیای و بلایی سرت بیاد؟ این سفر خطرناک و پُر ریسکه، ممکنه آسیب ببینی.
رویا حرصی گفت:...

~Kimia Varesi~ · 30/12/22

با صدایی که یهویی از پشت سرم اومد از جا پریدم و سریع برگشتم. یه جفت نور بنفش زیبا بهم زل زده بودن. بهش نگاه کردم و آروم گفتم:
- آره!
به...

~Kimia Varesi~ · 30/12/22

شیشه‌ی سمت شاگرد پایین اومد و سر رویا بیرون اومدو با نیش باز برامون دست تکون داد و بلند گفت:
- چطورین دوستان؟
همه مات نگاهشون کردیم و آیوان...

~Kimia Varesi~ · 31/12/22

آروم از جام بلند شدم و خواستم به سمت خروجی چادر برم که کسی خیلی آهسته صدام کرد:
- افسانه؟
سریع چرخیدم و آیوان رو دیدم که نشسته و داره بهم نگاه...

~Kimia Varesi~ · 31/12/22

رویا بلند گفت:
- دره؟
من توی شوک حرفش بودم و داشتم هضمش می‌کردم که یهو چشمم از شیشه‌ی جلویی به چیزی افتاد. سریع از جا پریدم و داد زدم:...

~Kimia Varesi~ · 2/1/23

صدای غرش ماشین و جیغ‌ همه باهم ترکیب شده بود و صحنه‌ی سقوط ما به داخل دره شبیه یه صحنه‌ی ترسناک و اکشن بود. انگار دقیقه‌ها دیر می‌گذشتن و گویا مدت طولانی‌ای بود که درحال سقوط بودم و بالاخره سرمای عمیقی من رو دربر گرفت و با شدت بالایی به داخل دریا یا رودخونه‌ی عمیقی پرتاب شدم و آب‌ها با شتاب...

~Kimia Varesi~ · 2/1/23

نقشه‌ای که داغون شده بود رو توی دستم بالا آوردم و سعی کردم توی اون تاریکی جنگل ازش سر در بیارم. نمی‌تونستم از روی نقشه تشخیص بدم که الان دقیقا کجاییم. به انتهای سفرمون، یعنی غار تاریکی که روی نقشه مشخص شده بود نگاه کردم.
روش ضربدر...

~Kimia Varesi~ · 3/1/23

دستم رو روی قلبم گذاشتم و بی‌قرار همون‌جا نشستم. اینا چی بود که من دیدم؟ کابوس؟ اما کاملا واقعی به‌نظر می‌رسیدن، واقعی‌تر از یه خواب و رویا یا یه کابوس. انگار که تموم اونا رو من یه زمانی تجربه کرده بودم‌. انگار که داشت به یادم می‌اومد....

~Kimia Varesi~ · 3/1/23

«فاطمه»

با سرمای عجیبی که حس کردم و باعث لرزیدن بدنم شد، تکونی خوردم و بیدار شدم. به سختی چشم‌هام رو باز کردم و به دوروبر نگاهی انداختم. بقیه هنوز خواب بودن.
خمیازه‌ای...

~Kimia Varesi~ · 4/1/23

ناله‌ای کردم و آروم از جام بلند شدم که یهو کسی داد زد:
- افسانه!
سریع برگشتم و آیوان رو دیدم که دویید و لبه‌ی صخره ایستاد و بقیه هم پشتش دوییدن و بهش رسیدن. سریع...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین