خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام: په‌ژاره (به معنی دلتنگی)
نویسنده: میم.ز (کاربر انجمن رمان98)
ژانر: اجتماعی، عاشقانه، تراژدی
ناظر: Matiᴎɐ✼
سطح: برگزیده
«جلد دوم رمان مجموعه‌هایش»
خلاصه:
تنها یک تصمیمی که وابسته به نظر دیگران بود، باعث شد مسیر زندگی‌اش تغییر کند. تصمیمی که برخلاف آنچه تصور می‌کرد، سرانجام دیگری برایش رقم زد. سرانجامی که باعث شد عقلش کیش و مات شود و صدای فریاد قلب شکسته‌اش، گوش آسمان را کَر کند.

پ.ن: جلدهای مجموعه‌هایش، به هم مرتبط نیستند و هرکدام روایت‌کننده‌ای متفاوت دارند.​


بـــــــرگزیده رمان په ژاره | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tiralin، Essence، ترنم واژه ها و 20 نفر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع

مقدمه:
«ماییم که از باده‌ی بی‌جام، خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام، خوشیم
گویند سر انجام ندارید شما
ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم»
- مولانا

سر فصل‌ها:
فصل اول: یک هیچ به نفع تو
فصل دوم: شیر موز ریخته شده
فصل سوم: میم مثل...
فصل چهارم: ...
فصل پنجم: ...


بـــــــرگزیده رمان په ژاره | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tiralin، Essence، Tabassoum و 17 نفر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
«بسم الله الرحمن الرحیم»
فصل اول: «یک هیچ به نفع تو»
دسته‌ای از موهای مشکی‌رنگش را به دور انگشتش تاباند و با مکث از روی صندلی چوبی بلند شد. صدای قیژقیژ صندلی، فضای کوچک اتاق را در برگرفت و خنده بر لـ*ـب‌هایش آورد.
- یه بار نشده من بلند شم و تو قیژقیژ نکنی.
شانه‌های ظریفش را بالا انداخت و انگشتش را روی دسته‌ی صندلی کشید. لکه‌های کوچک و بزرگ رنگ روی صندلی خودنمایی می‌کردند و او علاقه‌ای به پاک کردن این رنگ‌ها نداشت. با این رنگ‌ها زندگی می‌کرد و نمی‌توانست زندگی‌اش را پاک کند.
دستمال سفیدرنگی که روی میز شیشه‌ای کنارش بود را برداشت و با آن لکه‌های رنگی روی دستش را پاک کرد. بعد از اتمام کارش نفس عمیقی کشید، آن‌قدر عمیق که بوی رنگ درون سـ*ـینه‌اش حبس شد و بیرون نیامد.
با ضربه‌ای که به در خورد، قلم‌موی آبی‌رنگش را پشت گوشش گذاشت و نجوا کرد:
- بله؟
روی پاشنه‌ی پا چرخید و به پشت سرش نگاه کرد. چشم‌های مشکی فرد روبه‌روش از حس تحسین لبریز شده بود و لـ*ـب‌های کشیده‌اش به خنده باز شده بودند.
دست به سـ*ـینه ایستاد و با غرور اطراف اتاقش را زیر نظر گرفت. تابلوهای کوچکی که اثر دستش بودند را بر روی گوشه و‌ کنار دیوارها گذاشته بود و قلبش با نگاه کردن به آن‌ها لبریز از حس خوب می‌شد، حس خوبی که فریاد می‌زد: «دیدی من تونستم؟».
دل از کنار پنجره کَند و قدمی به جلو گذاشت، دست‌هایش را در هم قلاب کرد و آرام لـ*ـب زد:
- خوب شده؟
نگاه مرد روبه‌رویش، بر روی قلم‌مویی که پشت گوشش جا گرفته بود، ثابت ماند. لبخند روی لـ*ـبش پررنگ‌تر شد، دستی به ته ریشش کشید و محکم گفت:
- عالی شده.
چشم‌های سبزش را در حدقه چرخاند و مجدد اتاق را زیر نظر گرفت. انگشت اشاره‌اش که آغشته به رنگ سبز شده بود را به سمت بزرگ‌ترین تابلوی داخل اتاق گرفت و گفت:
- حس می‌کنم جای این تابلو مناسب نیست.
پیچیدن بوی گلاب زیر بینی کشیده‌اش خبر از نزدیک شدن مرد می‌داد. دست‌هایش را به بازوهایش رساند و آن‌ها را بـ*ـغل کرد. رد آفتاب که از میان پرده‌ی صورتی رنگ وارد اتاق شده بود را دنبال کرد تا به نیم‌رخ مرد کنارش رسید. آفتاب درون چشم‌های مرد جا خوش کرده بود و به جذابیت صورتش اضافه می‌کرد. تارهای سپید میان موهایش زیر نور آفتاب خودی نشان می‌دادند، ولی دلیل نمی‌شد که او را دوست نداشته باشد.
دست پر از پینه‌ی مرد جلو آمد و قلم‌مو را از پشت گوشش برداشت و با خنده گفت:
- می‌ترسم آخرش یه روز حواست پرت شه و یه کارد بذاری پشت گوشِت.
لـ*ـب‌هایش به خنده باز شدند و چال کوچکی که روی صورتش بود، به نمایش گذاشته شد. نگاهش را مجدد به تابلو‌ دوخت و گفت:
- نگفتی، جاش خوبه؟
مرد کمی خم شد و قلم‌مو را درون لیوان شیشه‌ای روی میز گذاشت‌. بعد از اتمام کارش، کمر صاف کرد و مجدد به تابلو خیره شد. تصویری که در تابلو نقش بسته بود، خبر از نقصش می‌داد، نقصی که هیچ‌وقت قادر به برطرف کردن آن نبود.
ترکیب رنگ قهوه‌ای با زرد در تابلو خیره کننده بود، با قلبی که لبریز از حس خوب شده بود به سمت دخترش چرخید. دستش را به موهای مشکی دخترش رساند و به نرمی آن‌ها را پشت گوشش فرستاد.
- جاش خوبه.


بـــــــرگزیده رمان په ژاره | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tiralin، Essence، لاله ی واژگون و 17 نفر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
ابروهای کمانی‌اش را بالا پراند و دست به سـ*ـینه ایستاد.
- همین؟ فقط جاش خوبه؟
لـ*ـب‌هایش را غنچه کرد و منتظر به چشم‌های پدرش خیره شد. مثل همیشه منتظر بود تا پدرش کلی از نقاشی‌هایش تعریف کند و او با اعتماد به نفس بیشتر به کارش ادامه دهد.
قدم‌های بلند پدرش به سمت تابلو برداشته شد و عینک گردش را روی بینی‌اش جابه‌جا کرد. سرش را نزدیک تابلو برد، بوی رنگ زیر بینی‌اش پیچید و ظرافت هنر دست دخترش بیشتر به چشم خورد. دستی به محاسن سفیدش کشید و با لبخند گفت:
- حالا که فکر می‌کنم از خوب هم خوب‌تره، کمند بابا.
کمند دست‌های رنگی‌اش که هنوز به درستی پاک نشده بودند را به صورتش نزدیک کرد و با ذوق گفت:
- همین‌ رو می‌خواستم بشنوم.
مرد کمر صاف کرد و دست‌هایش را پشت سرش برد. روی موکت خاکستری‌رنگ چرخید و به چشم‌های سبزرنگ دخترش خیره شد. بدون ‌آن‌که قدمی به جلو بردارد لـ*ـب زد:
- هیچ‌ وقت همه‌ی آدم‌ها موافق اثر و کارت نیستن، همیشه خودت رو برای مخالفت‌ها آماده کن.
دست‌های کمند از روی گونه‌اش سر خوردند و با پایین آمدن‌شان رد رنگ سبز را به جا گذاشتند. نگاهش رنگ تردید به خود گرفت و هرچه اعتماد به نفس جمع کرده بود، یک دفعه پرید.
- یعنی بده بابا علی؟
علی قدمی به جلو گذاشت و با انگشتش رنگ نشسته بر روی گونه‌ی کمند را پاک کرد.
- نه، من گفتم بده؟
نگاه کمند بین تابلو و چشم‌های پدرش در نوسان بود. چیزی در دلش فرو ریخت و با تردید لـ*ـب زد:
- پس این حرف‌ها...
علی موهای کمند را پشت گوشش فرستاد و از او فاصله گرفت. پارچه سفیدرنگ را از روی میز برداشت و حین این‌که انگشتش را با آن پاک می‌کرد، گفت:
- چیزی بود که می‌بایست بشنوی، و دلیل گفتنش این نیست که کار تو بد بوده.
سرش را به معنی «فهمیدم» بالا و پایین کرد و مجدد نگاهش را به تابلو دوخت. با شنیدن صدای بسته شدن در، سرش را به عقب چرخاند و با جای خالی پدرش مواجه شد. گوشه‌ی لـ*ـبش را اسیر دندان‌هایش کرد و دست به سـ*ـینه به تابلوی روبه‌رویش خیره شد. فکر این‌که ممکن است یک نفر از کار او ایراد بگیرد، اصلاً به مزاجش خوش نمی‌آمد.
کلافه، پوفی کشید و بی‌خیال کشیدن ادامه‌ی تابلویش شد. روپوش سفیدرنگش را از تن در آورد و روی صندلی پرت کرد. آستین‌های لباس نخی‌اش را پایین کشید و به سمت در اتاق گام برداشت.
دستگیره‌ی چوبی در را پایین کشید و با باز شدن در، بوی خوش ماکارونی زیر بینی‌اش پیچید. بدون این‌که در را ببندد، از راهروی باریک رد شد و به هال رسید. دست‌هایش را داخل جیب پیراهن چهارخانه‌ی تنش برد و گوشه به گوشه‌ی هال را زیر نظر گرفت. با ندیدن مادرش، به سمت راست قدم برداشت و حین این‌که به سمت آشپزخانه می‌رفت، دکمه‌ی کولر را زد. به چارچوب خاکستری‌رنگ در تکیه داد و قامت مادرش را زیر نظر گرفت. لباسی گل‌گلی به تن کرده بود که هیکلش را درشت‌تر از قبل نشان می‌داد. مادرش مثل همیشه از بوی رنگ، حضور کمند را تشخیص داد و به عقب چرخید.چشم‌های سبزرنگش، لکه‌ی رنگ روی صورت کمند را هدف گرفتند، کفگیر چوبی درون دستش را کنار گاز گذاشت و فاصله‌ی ده قدمی بین خودش و کمند را پر کرد.


بـــــــرگزیده رمان په ژاره | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tiralin، Essence، SelmA و 16 نفر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
ابروهایش را به هم نزدیک کرد و با زبان اشاره گفت:
- باز تو صورتت رنگیه؟
کمند بی‌توجه به حرف مادرش، لـ*ـب‌هایش را به خنده باز کرد و با تکان دادن دست‌هایش به مادرش گفت:
- فدایِ سرت.
دست گندمی مادرش را گرفت و به دنبال خود کشاند. از آشپزخانه بیرون آمد و به انتهای راهرو رسید؛ جلوی در سفید اتاق ایستاد، روی پاشنه‌ی پا چرخید و به چهره‌ی متعجب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان په ژاره | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Essence، لاله ی واژگون و 16 نفر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پلک‌هایش را بر روی هم قرار داد تا از ریزش اشک‌هایش جلوگیری کند. همین‌ که مادرش از اتاق بیرون رفت، پلک‌هایش را گشود و با چشم‌هایی که پرده‌ای از اشک آن‌ها را پوشانده بود، به تابلوهایش خیره شد. دست‌هایش مشت شدند و قلبش تیر کشید. فکرش را هم نمی‌کرد مادرش چنین برخوردی داشته باشد.
دستش را به دیوار پشت سرش رساند و آرام‌آرام سُر خورد و کنار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان په ژاره | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Essence، لاله ی واژگون و 15 نفر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستش را بر روی نرده‌ی طلایی‌رنگ گذاشت و از ده‌ تا پله‌ای که روبه‌رویش بود، بالا رفت.
فضای طبقه‌ی بالا برایش همیشه دل‌چسب بود، نفس عمیقی کشید و به سمت اولین درِ قهوه‌ای‌رنگ قدم برداشت. با سر انگشت‌هایش دستگیره‌ی در را پایین کشید و آن را گشود.
با باز شدن در، بوی گل نرگس به مشامش خورد و احساسات بد را از او ربود. قدمی به داخل اتاق گذاشت و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان په ژاره | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Essence، لاله ی واژگون و 15 نفر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشم‌های مادرش بر روی لـ*ـب‌های کمند قرار گرفت و بعد از کمی مکث متوجه حرفی که زده بود، شد. طرحی از لبخند بر روی لـ*ـب‌های بی‌رژش نقش بست و از کنار کمند رد شد.
بوی ادکلن محبوب مادرش زیر بینی‌اش پیچید، بر روی پاشنه‌ی پا چرخید و از پله‌ها پایین آمد.
بدون این‌که اطراف را زیر نظر بگیرد، حین این‌که به سمت در اصلی می‌رفت لامپ‌های خانه را روشن کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان په ژاره | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Essence، SelmA و 13 نفر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
- یه کم خسته شدم، همین.
صدای تیک‌تیک راهنما در گوشش پیچید و ماشین به سمت راست هدایت شد. شیشه را پایین کشید و هوای گرم شب‌های کرمان را بلعید. هوایی که خالص بود و عاری از هر گونه دود.
- بعداً صحبت می‌کنیم؛ باشه کمند؟
دستش را از شیشه بیرون برد و حین این‌که به صدای برخورد دستبند‌هایش گوش می‌داد، لـ*ـب زد:
- باشه.
زیر چشمی به آیینه‌ی جلو نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان په ژاره | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Essence، SelmA و 14 نفر دیگر

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,463
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
نفسش را با دهان بیرون فرستاد و قبل از این‌که لـ*ـب بگشاید و از گرمای هوا شکایت کند، در باز شد و چهره‌ی خندان یوسف در چارچوب در نقش بست.
- سلام، خوش اومدین.
یوسف از جلوی در کمی کنار رفت و نگاه کمند به جاکفشی که پشت سر یوسف قرار داشت، کشیده شد.
میان کفش‌های جفت شده، دنبال یک جفت کفش مشکی زنانه می‌گشت که متعلق به ماه‌جبین بود.
بعد از پیدا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان په ژاره | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Essence، Tabassoum و 14 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا