رمان بوی مرگ | mohadese22 کاربر انجمن رمان ۹۸

~MOHADESE~ · 8/2/23

بوی عطر مزخرفش مدام توی دماغم می‌پیچید و حال بدم رو بدتر می‌کرد. سنگینی نگاه کسی رو حس می‌کردم و خوب می‌دونستم اون نگاه متعلق به کیه. حس دستای اصلان، بوی عطرش، نگاه بدش، همه و همه مثل طنابیه که راه نفسم رو بسته. با تموم شدن آهنگ مثل ماهی‌ای که به آب رسیده باشه، ازش جدا شدم و خودم...

~MOHADESE~ · 8/2/23

پویان در رو پشت سرش بست و درحالی که به اتاق نگاه می‌کرد گفت:
- بنظرت واقعاً راه مخفی‌ای وجود داره؟!
سری تکون دادم و گفتم:
- داره، حس ششم من هیچ‌وقت اشتباه نمی‌کنه.
سری تکون داد و گفت:
- پس شروع کن.
شروع کردیم به گشتن اتاق و از همون اول چشم من به کمد دیواری بود. رو به پویان گفتم:
- مطمئنم پشت این کمد دیواری...

~MOHADESE~ · 8/2/23

با خروج‌مون از عمارت با انبوهی از پلیس و مأمور مواجه شدم. همون‌طور مات بهشون خیره بودم که بارمان به یکی از ماشین‌ها که دور ایستاده بود اشاره کرد و گفت:
- دخترها اون‌جان، برو پیششون.
با ذوق خواستم به سمت ماشین برم که سرجام ایستادم و درحالی که با نگرانی به سمتش برمی‌گشتم گفتم:
- اما تو مگه نمیای؟!
با آرامش...

~MOHADESE~ · 8/2/23

درد بی‌امون دست و پاهام اجازه‌ی یک‌ذره تکون خوردن هم بهم نمی‌داد. چشمم به در باز عمارت خیره بود که فقط چند قدم باهاش فاصله داشتم تا ازش خارج بشم. مدام از بیهوشی جلوگیری می‌کردم و سعی کردم فقط یه قدم برای بیرون رفتن بردارم؛ اما نمی‌شه...

~MOHADESE~ · 8/2/23

با دیدن مامان که توی فرودگاه منتظرم بود به سمتش دویدم و خودم رو توی بـ*ـغلش انداختم. با صدای بلند و از ته دل زار زدم:
- مامان... مامان...
با گریه بـ*ـغلم کرد و جواب داد:
- جان دل مادر... قربون اشک هات بشم... گریه نکن مادر تموم شد.
زار زدم:
- تموم نشده... تموم نشده... آخه من چطور تحمل کنم؟!
ازش جدا شدم و با گریه...

~MOHADESE~ · 8/2/23

نامه رو توی دستم فشردم و از ته دل زار زدم. مگه قول ندادی همیشه پیشم باشی؟! پس چرا رفتی؟! چرا ازم گرفتنت بارمان؟! من بدون تو چی‌کار کنم؟! چطور تحمل کنم؟! چطور فراموش کنم؟! ای‌کاش هیچ‌وقت نمی‌ذاشتم برگردی...