خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Tabassoum

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
31/3/22
ارسال ها
1,148
امتیاز واکنش
5,506
امتیاز
258
محل سکونت
کنج اتاق:)
زمان حضور
25 روز 12 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت چهل و نهم
من کتاب می‌خوندم، آروشا و لاله سریال می‌دیدند، زهرا و فاطمه هم حرف می‌زدند بقیه هم توی اتاق کوچیک کناری خواب بودند.
فاطمه با صدای بلند گفت:
- راستی رستا تو چجوری اومدی مگه ترم اولی نیستی؟
نگاهم رو از روی کتاب گرفتم و به چشماش خیره شدم. گفتم:
- یه سال بیشتر از دیپلم که بخونی می‌تونی آزمون بدی واسه بورسیه‌ی آلمان.
سرش رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شراره‌ی اشک | Tabassoum کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 2 نفر دیگر

Tabassoum

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
31/3/22
ارسال ها
1,148
امتیاز واکنش
5,506
امتیاز
258
محل سکونت
کنج اتاق:)
زمان حضور
25 روز 12 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت پنجاهم
با صدای راضیه بیدار شدم، نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۹ بود و یک ساعت دیگه باید می‌رفتیم دانشگاه‌.
تقریبا همه بیدار بودند، آبی به صورتم زدم و دوتا لقمه نیمرو خوردم، هودی مشکی رنگم رو با شلوار مشکی پوشیدم، پالتوم رو برداشتم؛ همه آماده بودند.
کتاب‌ها رو توی کیفم گذاشتم و کیف رو کج روی شونه‌م انداختم.
همه طبقه‌ی همکف وایساده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شراره‌ی اشک | Tabassoum کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 2 نفر دیگر

Tabassoum

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
31/3/22
ارسال ها
1,148
امتیاز واکنش
5,506
امتیاز
258
محل سکونت
کنج اتاق:)
زمان حضور
25 روز 12 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت پنجاه و یکم

سری تکون داد و گفت:
- درست می‌گی اما آدم یه موجود اجتماعیه تو نمی‌تونی از همه دوری کنی و تنها زندگی کنی دیوونه می‌شی! می‌دونی وقتی اینجوری حرف می‌زنی حس می‌کنم درونت پر از رمز و رازه که هیچ کس جز خودت و اون کاغذی که روش نوشتی خبر نداره...
لبخند تلخی زدم و گفتم:
- شاید، شاید چون من هنوز خودم رو نمی‌شناسم! هنوز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شراره‌ی اشک | Tabassoum کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 2 نفر دیگر

Tabassoum

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
31/3/22
ارسال ها
1,148
امتیاز واکنش
5,506
امتیاز
258
محل سکونت
کنج اتاق:)
زمان حضور
25 روز 12 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت پنجاه و دوم

ساعت سه بود که رسیدیم به هتل قبل از اینکه در اتاق رو باز کنم رو بهش کردم و گفتم:
- خیلی خوش گذشت مرسی.
باز کمی مکث کردم و گفتم:
- داداش!
لبخندی زد و گفت:
- به منم خیلی خوش گذشت مرسی که اومدی آجی.
خندیدم و خداحافظی کردم، خسته کیفم رو انداختم کنار و افتادم روی تـ*ـخت!
آروشا گفت:
- کجا بودی پس؟
با چشمای بسته گفتم:
- رفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شراره‌ی اشک | Tabassoum کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 2 نفر دیگر

Tabassoum

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
31/3/22
ارسال ها
1,148
امتیاز واکنش
5,506
امتیاز
258
محل سکونت
کنج اتاق:)
زمان حضور
25 روز 12 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت پنجاه و سوم

فرامرزی که تازه فهمیده بودم اسمش امیره گفت:
- آقای دکتر آزمایش‌ها ازشون گرفته شده.
رو کرد به من و گفت:
- جواب آزمایش ها رو بده.
به سمت گرفتم که ازم گرفت و به دست دکتر داد. با دیدن آزمایش‌ها کمی فکر کرد و گفت:
- دو روز یک بار باید بیاید برای شیمی درمانی.
گفتم:
- یعنی وخیمه؟!
دکتر با آرامش گفت:
- نه شما فقط امید داشته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شراره‌ی اشک | Tabassoum کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 2 نفر دیگر

Tabassoum

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
31/3/22
ارسال ها
1,148
امتیاز واکنش
5,506
امتیاز
258
محل سکونت
کنج اتاق:)
زمان حضور
25 روز 12 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوساعت نشسته بودم و گریه می‌کردم؛ هق هق نبود؛ قطره اشک‌هایی بود از سر دلتنگی و حال بد و بدبختی‌هام!
با کمک امیر بلند شدم، تن بی حالم بهم اجازه ی راه رفتن رو نمی‌داد!
آروم توی ماشینش نشستم، کیک رو به سمتم گرفت و آروم گفت:
- بخور داری غش می‌کنی دختر!
از دستش گرفتم و مشغول خوردن کیک شدن گفت:
- نمی‌دونستم انقدر دلت پره و گرنه زودتر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شراره‌ی اشک | Tabassoum کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا