خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
شده در خلوت خود گاه مرا یاد کنی؟
یاد آن عاشق دلخسته چو فرهاد کنی؟


شده از کرده ی خود گاه پشیمان گردی
خانه ی آخرتت را شده آباد کنی؟


شده ترسی زِ خدا در دلت افتد که شبی
دل از این بند خطا و گنه آزاد کنی؟


من چه کردم که چنین رنج به من میبخشی
شده جانا که تو یکبار دلی شاد کنی؟


تو که نازک دلی و شهره به شیرین سخنی
در مرامت بخدا نیست که بیداد کنی


بخدا وقت هنوز هست شبی تا به سحر
از در توبه درآ تا که خود ارشاد کنی


اشعار سینا اسعدی

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli و unknown :)

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
بانگ بر من میزند آواز عشق
پس کجا رفتی تو ای دَمسازِ عشق


راه را بی عشق هَرگز طی نکن
گر نباشد بابِ مِیلت نازِ عشق


اختیارت را رها کن تا که او
مینوازد رقص کن با سازِ عشق


مدعی بسیار در این ماجرا
هر کسی را نیست فهمِ رازِ عشق


هرچه رَنجت بیشتر مشتاق تر
این بُوَد زیباترین اِعجازِ عشق


اشعار سینا اسعدی

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli و unknown :)

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
زیبای بی پروای من ، با من مدارا کن کمی
محض رضای خالقت، رحمی تو بَرما کن کمی


دریا به پیش چشم و من لـ*ـب تر نکردم اندکی
این ناز تا کی میکنی مِهرت هویدا کن کمی


تقصیر چشمانِ تو شد من اینچنین شیدا شدم
با مِهر بِنگر در دلم شوری تو برپا کن کمی


خود را نمیبینم دگر ، زان رو که حیران تواَم
حیرانِ من هم نیستی ، مارا تماشا کن کمی


تا کِی تمنا کردنو بی اعتنایی کردنت
گر میتوانی اُلفتی بر این تمنا کن کمی


سرتا به پا دل میبری ، زایل نکن عقل مرا
اسرارِ این افسونگری، برما تو افشا کن کمی


جانم به قربانت مرا دیگر نمانده طاقتی
خودرا برای وصل هم، امشب محیا کن کمی‌


اشعار سینا اسعدی

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli و unknown :)

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
به کجـا رفت شتـابان، نفهمیـدم من
خسته‌ام بس که زِ دلدار جفا دیدم من


هرچه از دوست رسد نیک نباشد، لیکن
هر بلایی که سرم آمده بخشـیدم من


خواستـم بارِ دگــر مهـر بـورزم امـا
آن ستـمکار به یـاد آمد و ترسیـدم من


عُمرِ آدم که چو خوابـی به سـَر آید اما
یک شب آسـوده و آرام نخوابیدم من


لحظه ای غافل و یک عمر پشیمان گشتم
آنچـنان رفت که وَاللّه نفهـمیدم من


همه امّید به او بستم و قسمت این شد
که بسوزد به جوانی همه امّیدم من


چشمه‌ی اشک سرازیر شد از دیده‌ی تَر
بَس که چون ابرِ بهاری شده باریدم من


هنرِ دلبـری‌اَش گشت نصـیب دگـران
آن گُلی که به هـوای هنرش چیدم من


اشعار سینا اسعدی

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli و unknown :)

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
به خاکستر نشستم رنگ آبادی نمی‌بینم
ز بیخ و بن شکستم من که بنیادی نمی‌بینم


دلم را بر تـو دادم با خیالِ اینکه دل دادی
صدافسوس آن دلی را که به من دادی نمی‌بینم


دگر تـاب و تـوانــی بَهر دلبستـن نـدارم من
درون خـود دگــر آن عَـزم پـولادی نمی‌بینم


رهایـم کرده‌ای ای‌کـاش با من مهربـان بودی
منـم محبوسِ در زنـدان کـه آزادی نمی‌بینم


جهانم رنگ‌و‌رویش را به‌این ظلمت‌سرا بخشد
میـان رنـج و غـم هایـم دل شــادی نمی‌بینم


ز بیـدادی که بر من رفـت باید آسـمان گرید
خـدایا حکـمتت را گـو کـه امـدادی نمیبینم


اشعار سینا اسعدی

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli و unknown :)

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
خبر از یار ندارم ، به کجا باید رفت؟
تا ببینم رُخ یارم ، به کجا باید رفت؟

طاقت از کف رَود اَر یار نبیند چشمم
بَهرِ دیدار نگارم ، به کجا باید رفت؟

نکند بر دل سنگش اثری داد و هَوار
خسته از داد و هَوارم ، به کجا باید رفت؟

هرچه کردم نه نشانی به کف آمد از یار
گره افتاده به کارم ، به کجا باید رفت؟

دل اگر تنگ شود وای به حال مجنون
وای از این دلِ زارم ، به کجا باید رفت؟

من نه ایّوبم و از صبر ندانم چیزی
رفته آرام و قرارم ، به کجا باید رفت؟


اشعار سینا اسعدی

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli و unknown :)

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
هنگامه ی صیدش همه تیرم به خطا رفت
بگریخت از این معرکه ی عشق، کجا رفت؟

دل هر چه که در چنته ی خود داشته از مهر
بخشید به آن یار که با جور و جفا رفت

از کار دل خویـش بماندم که هنـوزم
در بند همانم که ز من گشت رها، رفت

از خامیِ من بود که دلبستم و امروز
او در پی خویش است و ندانم که چرا رفت

ای دل بپذیر از تو گذشت، آنکه تو خواهی
ای دل بپذیر اصل حقیقت، بخدا رفت

من هرچه به پایش بنشستم که بماند
بی حاصلی شد حاصل من، با رقبا رفت


اشعار سینا اسعدی

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli و unknown :)

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
همچنان دل در گِرو داری نمیدانی چرا
بی جهت بر او امیدواری نمیدانی چرا


هر چه خواهد بر دل بی تاب میتازد ولی
بر نیاید از دلت کاری نمیدانی چرا


خیر هم از او ندیدی تا که جبرانش کنی
تا ابد بر او وفاداری نمیدانی چرا


سهم او از زندگانی خنده بر لـ*ـب های او
سهم تو شد گریه و زاری نمیدانی چرا


سوختی چون شمع و شمع دیگری آورد او
باز با این حال پِی یاری نمیدانی چرا


اشعار سینا اسعدی

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli و unknown :)

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
تشنه ی یک نیم نگاهم من، نگاهم کرده ای؟
روز و شب مشغول آهم من، نگاهم کرده ای؟

از پریشان حالی اَم قدری پریشان گشته ای؟
غرق تقدیر سیاهم من، نگاهم کرده ای؟

خرّم و آباد و سرخوشی و خرامان میروی
نااُمیدم من، تباهم من، نگاهم کرده ای؟

در میان خِیلِ مشتاقان وصلت، جانِ من
سوزنی در بین کاهم من، نگاهم کرده ای؟

سرزمین عاشقانت را تو شاهی دلبرا
از نگهبانان شاهم من، نگاهم کرده ای؟

راه را بر من نشان ده تا ببینم روی تو
خسته ای در بین راهم من، نگاهم کرده ای؟


اشعار سینا اسعدی

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli و unknown :)

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
زیر باران بودم و یادت کنارم بود، یار
در میان بی قراری ها قرارم بود، یار

در سکوتی عاشقانه در مسیری دلپذیر
این خیال بودنت، دار و ندارم بود، یار

زیر باران عشق بود و مهر بود و اشتیاق
اجتماعی اینچنینی انتظارم بود، یار

در تمام مدّتی که دور بودی از نظر
نقش رویت حک به سنگ روزگارم بود، یار

هر که گوید دست شستم من زتو باور نکن
عشق تو انعامی از پروردگارم بود، یار

از پریشان حالی گَهگاه من پرسیده اید
این نمیشد گر همیشه در کنارم بود یار

هر نسیمی کز دیارت میوزد یعقوب وار
عالمی را گویم این عطر نگارم بود، یار


اشعار سینا اسعدی

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli و unknown :)
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا