خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,113
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
عمریست چنین به خود مینالم

بشکست سبوی عمر رفت امالم

ای دوست بیا و بنگر این وقت

از هجر تو بی حال بگشته حالم

همه گان چشم بغرند به من

گوئیا کفر نموده حالم

آنکه بر من یار بود و همدمی

تیر زه را بزدی بر حالم

بال بشکست و شدم ذله و خوار

کافران گریه کنند بر حالم

ساقیا:خوار بگشتن تا کی

دیگران می بخورند من برود احوالم

مگر این عمر چه ها میسازد؟

که من از ظلم کسان مینالم.

که من از ظلم کسان مینالم


اشعار حسین سپهری

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,113
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
روزها بگذشت و یک روزدگر امد پـدیـــد

چشم ما جز رنج و آه غم بدیدارش ندید

این چه دور انیست دوران جــــدیــد

قلبها از سنگ شد گــاه از حــــدیــد

دوستان یـکدفــعــه گــردنــد نـا پـــدیـــد

وقـــت سخــتــیـها و در وقــت و عــیـــد

هیچ نتوانی بیابی ای رفیق

چه عزا باشد چه در هنگام عید

کودکان با مهر مادر زیستند

وای بر آنکس که مادر را ندید

روزگار ما چونان روز و شبی

گربیاید از جهان باید برید

دوستان:این عمر ازمایش است

واسه رفتن بیاوردش پدید

توشه گر بردی سلامت میروی

ورنبردی اتشی اید پدید

روز رستاخیز می اید به زود

بایدی ببرید از سنگ و حدید

جمله این منزل رها باید نمود

خانه کردار می باید خرید

خانه کردار نی با پول و زر

بلکه بااخلاق می اید پدید

انکه کردارش نکو نیکو خرید

و انکه بدها کرد دوزخ را بدید

اهل منزل در جهان کمیابند

وای بر انکس که دنیا را خرید

این جهان بازیچه است و جای لهو

هر که از لهوش برد جنت بدید

اهل جنت اهل ایمانند و بس

نی دغل بازان دل سنگ و حدید

آنکه اخری را به این دنیا فروخت

حتم داند آخرت اتش بدید


اشعار حسین سپهری

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,113
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
گلی در باغ خود دیدم صباحی

که از بوی خودش سر سرخوش بوده

به اطرافش نگاهی گرم کردم

که عقل هرچه بلبل را ربوده

همه اطراف خود حیران گشته

که کس از انهمه در خود نبوده

سوال از هرکه میکردم جوابی

ندیدم چون همه مدهوش بوده

نظر بر ساق و برگش کردم ای دوست

که این گل بوده یا عود کبوده

بدان این بوی از ان گل نبوده

که بوی از باغ گلهایم ربوده

گل خرزهله که بویی ندارد

اگر دارد ز گلزارم ربوده

اگر بوی گلستانم نـــبــــودی

بوی خرزهله که بویی نبوده


اشعار حسین سپهری

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,113
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
گویند هستی چه در خواب چه در سرخوشی

همه عالم چه غیب و چه هستی

همه عقاید را چه عدالت چه بت پرستی

چه عشق چه نفاق چه پستی

همه وهمه را نظارهگر هستی

تو می ایی از همه جا هرجا که هستی

خونها جاری میشود از هر گنه پرست پستی

همه وهمه را تو موا هستی

تو موعودی تو امامی تو همه عالم و هستی

تو که نوری تو جمالی تو همه عالم هستی

تو امید هر سیه روز تو عصای همه هستی

تو پیام اور حقی تو تضاد رشوه هستی

وقتی ایی همه جا گل همه جا شادی و سرخوشی

همه اشک شوق ریزند مهدیا چون که تو هستی

پرده سیاه ظلمت تیغ تو برد به نستی

مهدیا عشق خدایی

همه عالمم تو هستی

رنگ درهم و پشیزی همه را برد به سرخوشی

مهدیا روز عذا نیست روزی که در ان تو هستی

آی ای مهدی موعود بزدا تو بت پرستی

همه سجاده بدوشند لیک در عالم سرخوشی

اهل سجاده بیایند ان زمانی که تو هستی

آی ای منجی بر حق بی تو عالم رو به پستی

به امید مقدم تو من کنم خدا پرستی

تو نباشی همه عالم رو برد به بت پرستی

آی ای ابن پیمبر ای تو جان بخش به هستی

صلوات هر دو عالم بر تو ای جمال هستی

همه ملک فدایت از ملائک تا به هستی

تو بیا و با خودت آر

جبه نجات هستی

کاش این لحظه بیایی تا رود خفت و پستی

مهدیا جان به فدایت

هر کجا نشسته هستی.


اشعار حسین سپهری

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,607
امتیاز واکنش
31,891
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
219 روز 23 ساعت 55 دقیقه
اندکی کودک احساس مــــــرا ناز کنید
رحم بر این دل بشکسته ی پرواز کنید
یک شبی را به تمنای هم آوازی عشق
صفحه ی بی غرضی با دلم آغاز کنید
لحظه ای دیده ببندید ز میخانه ی خود
جام لـ*ـب مملو زآن بـ*ـو*سه ی طناز کنید
عشق دیرینه ی ما دست حرامی ندهید
بند بیچاره گی از دست دلــــم باز کنید
شعر مـــــا را دگرش هیچ نخواند لیلی
گریه ی شعر مرا زوزه ی یک ساز کنید
یک سخن از سخنان مـــن ییچاره دمی
گوشه ی گنجه گذارید و زخود تاز کنید
تا به کی کرده ی نیکم همه بر باد فنا
خوب نادیده مرا عرضه به صد آز کنید


اشعار حسین سپهری

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,607
امتیاز واکنش
31,891
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
219 روز 23 ساعت 55 دقیقه
دگر از بارش باران نگو بامن!
که من عمریست دلگیرم
و از سیل همان باران آنروزت دگر سیرم
تو میدانی:
جوانم در خیالت لیک در چشم زنم پیرم
هنوز از دست آن سوگند لیلی من هراسانم
وکابوس قسمهایش و پیوندش به دستانم
وچنگ او
که عمری گشته آویز گریبانم
دگر از آن دعای بارش باران ویرانگر
پشیمانم پشیمانم.
چه زود آمد سراغم لحظه ی دیرم
تورا یک دوست دانستم وجان دادم به بالینت
ولی افسوس بارانت چوطوفان است و عشقت گشته زنجیرم
تو را میگویم ای آنکس که لیلی را نماد عشق می دانی!
و لالایی برای ماندنش خوانی
تو ذکر بارش باران نخوان دیگر
اگر باران آنروزت بخواهد باز برگیرد
وطوفانی مخالف با سرای من
وبرق آسمانش قلب فرزندم نشان گیرد
که لیلی شاد گردانی زاشک من
تبر بر ریشه ام خوانی زدست شوم یارانت
بگو هرگز نیاید باز باران
بگو هرگز نیاید باز بارانت


اشعار حسین سپهری

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,607
امتیاز واکنش
31,891
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
219 روز 23 ساعت 55 دقیقه
سر روی دلم گذار تا شب نشود
بی نور تو این کویر پُرتب نشود
بی نام تو این زبان چرخش نکند
بر قبله و هر خدای کرنش نکند
چشمان تو ای عزیز آیینه کنم
گنجی شود و نهان در سـ*ـینه کنم
آنان که مرا به عشق محکوم کنند
خود را چو نبی همیشه معلوم کنند
از عشق فقط لـ*ـذت تن میدانند
یا نوکر خود همیشه زن میدانند
از قوم پلید وبی مروت چه رسد
جز غوطه وری به قعردریای حسد
سرزنده شوم به رخ نمایت بانو
بی شرم زنم به آن ردایت زانو
گرعشق بود کفر و برون از دینی
تو قبله گه و مسجدی و آیینی


اشعار حسین سپهری

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,607
امتیاز واکنش
31,891
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
219 روز 23 ساعت 55 دقیقه
به پاییز رسده است!
درخت احساسم
حتا:
برگهایش ریخته
اما سبز مانده است
برگ محبت تو.


اشعار حسین سپهری

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,607
امتیاز واکنش
31,891
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
219 روز 23 ساعت 55 دقیقه
حرفی ست در این سـ*ـینه و گفتار چه سخت است
دل بستن با روبه و کفتار چه سخت است
دردیست در این دیده ی پر خون رخ من
ناچار روم خدمت بیطار چه سخت است
روزی همه را عشق و چومعبود ستودم
ناگه بشوم از همه بیزار چه سخت است
از دست عدو ضربه ی شمشیر چه نیک است
خنجر به کمر از کف دلدار چه سخت است


اشعار حسین سپهری

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,607
امتیاز واکنش
31,891
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
219 روز 23 ساعت 55 دقیقه
جنگجو نیستم!
اما…
دستهایم:
گره خورده اند به دیواره ی کمر
با آنکه درحصار دوست زندانیم!
سایه هایم زخمیست


اشعار حسین سپهری

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا