خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کدومشون کراش‌تره؟ ^^

  • کارولین

  • رابرت

  • اُلیور

  • مایا


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

ZaHRa

سرپرست بخش جهانی دیگر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,726
امتیاز واکنش
20,449
امتیاز
418
محل سکونت
☁️
زمان حضور
83 روز 36 دقیقه
نویسنده این موضوع


7238_1_y1oj.gif

به‌نام‌عصاره‌بخش‌وجودها...
نام رمان: توازن جاودانه
ژانر: فانتزی، معمایی
ناظر: MaRjAn
نویسنده: زهرا حمیدی کاربر انجمن رمان 98
سطح: برگزیده
خلاصه:
قلبش به تاریکی شب‌های بی‌ماه شده بود، گویا تقدیر با او بد تاکرده بود. کودکی‌اش در پرده‌ای از ابهام گذشت؛ حال او آمده تا ورق را برگرداند و همه‌چیز را به نفع خود تمام کند.
اکنون دیگر قدرت در دستان اوست، تقدیر جرئت ندارد برخلاف خواسته‌های او رقم بخورد.
او اصیل‌زاده‌ای است از تبار خاندان سلطنتی؛ اصیلی که انسان‌های گرگ‌نما را لایق زیستند نمی‌بیند و می‌خواهد هستی را از وجود منحوس آن موجودات پاک کند.

***
«توجه، توجه: این رمان اختصاصی انجمن رمان۹۸‌ ِ ، و هرگونه کپی برداری از ایده‌های رمان، چه کوچیک چه بزرگ؛ که مگه تو این ایده رو اختراع کردی یا ... پذیرفته نمی‌شه و پیگرد کیفری قانونی داره و واقعا شوخی‌بردار نیستم.»


بـــــــرگزیده رمان توازن جاودانه | ZaHRa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Thr، آرال، Fatty و 69 نفر دیگر

ZaHRa

سرپرست بخش جهانی دیگر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,726
امتیاز واکنش
20,449
امتیاز
418
محل سکونت
☁️
زمان حضور
83 روز 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه
:

شاید این دیکتاتور بی‌رحم زمانی دل داشته!
شاید زمانی جای نیشخند کنج لـبش خنده بر لـب داشته.
کسی چه می‌داند او در گذشته چه داشته؟
شاید اگر تقدیر می‌دانست از او این می‌سازد ورق را برمی‌گرداند.
حال چگونه بدهد تقدیر پاسخ، چرا این کودک اندوه در دل داشته؟
شاید این کودک خندان دیروز، یا هم که جوان بدپیله امروز، بگیرد انتقامی سخت، از تقدیر بی‌رحم دیروز!
***

سخن نویسنده: درود، اول از همه بگم راجب شخصیتی که در مقدمه و خلاصه ذکر کردم؛ در پارت بیست و دوم رمان وارد صحنه رمان می‌شه. از پارت اول به بعد شخصیت دوم، رمان رو پیش می‌بره و در پارت بیست و دوم تحویل شخصیت اول رمان میده.
طی پیش بردن رمان، متوجه اتفاق‌های عجیب و جذاب رمان خواهید شد؛ پس زود قضاوت نکنید!
این رمان مجموعه‌ای سه‌جلدی جذابیه که هر بخش داستان مجزایی داره که به بخش قبل مرتبطه!
همچنین در آخر از دوست عزیزم مرجان حبیبی ممنونم که تا آخرش کنارم موندی و بهم کمک کردی.
موفق و موید باشید، با تشکر زهرا حمیدی.

پ.ن: آیا از معجزه‌ی لایک و نظراتتون اطلاع دارین؟! اگه دارین که درود بر شرفتون
!:big_grin:


بـــــــرگزیده رمان توازن جاودانه | ZaHRa کاربر انجمن رمان ۹۸

 

پیوست ها

آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ریحانه صادق نژاد، Thr، آرال و 69 نفر دیگر

ZaHRa

سرپرست بخش جهانی دیگر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,726
امتیاز واکنش
20,449
امتیاز
418
محل سکونت
☁️
زمان حضور
83 روز 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
«بخش اول، طغیان تاریکی»
با قرار گرفتن نیم‌تاج طلایی رنگ سلطنتی روی انبوه موهای مواج طلایی‌اش، نگاه کهربایی‌اش را به تصویر منعکس شده‌ی خودش در آینه دوخت:
- اینم دوست ندارم.
اگنِس ندیمه‌ شخصی شاهدخت کارولین درحالی‌که پیراهن سفید ابریشمی‌ای که مخصوص ندیمه‌ها بود را بر تن داشت و موهای کوتاه مشکی‌اش را با روبانی سفید بسته بود؛ خنده‌ای کوتاه سر داد:
- امشب خیلی حساس شدین بانوی من؛ این تاج مورد علاقتون بود!
کارولین چشمانش را تنگ کرد و به اگنس نگریست:
- دیگه موردعلاقم نیست!
اگنس دامن کارولین را مرتب کرد و با سوزن قسمت‌های مورد نیاز را تنگ می‌کرد:
- به تیم جواهرسازی دربار می‌گم براتون تاج جدید بسازن؛ گویا این تاج‌ها سلیقتون نیست.
سری تکان داد و بی‌حرف به تصویرش در آینه نگریست؛ تصویری که بی‌شباهت به مادرش نبود، مادری که کمبود نبودش امروز بیشتر از باقی روزهای سال سنگینی می‌کرد.
- سرورم... آخ!
نگاهی به دست زخمی اگنس انداخت و گفت:
- همیشه بهت می‌گم مراقب باش ولی گوش نمی‌کنی.
اگنس بی‌حرف چسب زخمی از روی میز برداشت و زخمش را بست؛ خم شد و دوباره سوزن به دست مشغول چک لباس کارولین شد:
- می‌گم امروز سالگرد تولد ملکه بود؟
کارولین شوکه نگاهش کرد؛ فکر نمی‌کرد بعد از چندین سال مرگ مادرش کسی روز تولدش را به یاد داشته باشد؛ اگنس با لبخند درحالی که انگار در آن روز ها زندگی می‌کرد گفت:
- یادش بخیر؛ هرسال پادشاه به نحوی ملکه رو سوپرایز می‌کرد و براش بهترین مهمانی رو می‌گرفت، اون زمان دربار و قصر پر از حس زندگی بود؛ خدمه آشپزخانه با شور و شوق بهترین غذاها رو طبخ می‌کردند و خیاط خانه بهترین پیراهن هارو برای ملکه می‌دوخت؛ اما بعد مرگ ملکه انگار حس زندگی توی دربار مُرد، می‌بینید یه لباس و باید ده بار با سوزن تنگ و گشاد کنی درحالی‌که زمان ملکه همچنین چیزی ممکن نمی‌شد!
اگنس داشت فکری را که کارولین به زحمت ته مغزش فرستاده بود را به راحتی کالبد شکافی می‌کرد و نمی‌دانست بعدش چه اتفاقی می‌افتد:
- به زودی من ملکه می‌شم و روند کاری دربار رو دوباره برنامه‌ریزی می‌کنم؛ همه‌چیز مثل قبل می‌شه‌.
اگنس متوجه این شده بود که شاهدخت علاقه‌ای به بحث راجب مادرش را ندارد ولی هیچ وقت علتش را نفهمیده بود؛ با سوزنی مخصوص، یقه‌ی شاهدخت را کمی تنگ‌تر کرد، سپس گیپور سفید رنگی که بر روی آرنج‌هایش قرار داشت را مرتب کرد. بعد از تمام شدن کارش از کارولین فاصله گرفت و به نشانه‌ی احترام خم شد:
- بانوی من کار لباستون تموم شد!
کارولین همان‌طور که از آینه‌ی سراسری جادویی روبه‌رویش چشم نگرفته بود و خود را در آن برانداز می‌کرد، ایستاد.
با ایستادنش حجمی عظیم از دامنش که روی زمین انباشته شده بود موج‌وار هموار شد. لبخندی زد و دستی به پیراهن سرخ مخمل‌گون کشید:
- فکر نمی‌کردم این رنگ انقدر بهم بیاد!
اگنس لبخندی زد و تایید کرد:
- و اولین پیراهنی که بدون ایراد گرفتن انتخاب کردین!
باری دیگر خود را در آینه برانداز کرد؛ لباس سرخ‌رنگ مخمل‌گون اشرافی که به زیبایی دوخته شده بود و به‌همراه گردنبند مرواریدی که از ملکه به ارث برده بود، همچنین نیم‌تاج طلا او را هرچند ساده ولی زیبا آراسته بود.
- چیزی نیاز ندارید بانوی من؟
به پاسخ اگنس جواب منفی داد و از اتاق لباس و جواهرات بیرون آمد، دنباله‌ی او اگنس به همراه چند محافظ سلطنتی برای محافظت از شاهزاده به راه افتادند، وارد راه‌روی عریض مجسمه‌های سحرآمیز شدند.
با ورود به‌سالن اگنِس کمی خود را جمع کرد؛ گویی از این سالن سحرآمیز وحشت داشت و خاطره ی خوبی در عمق ذهنش وجود نداشت. ناگهان مجسمه اژدهای قرمز، با ورود آنان غرشی بلند سر داد که اگنس ترسیده دستانش را در آ*غو*ش گرفت و فریاد کشید:
- نه!


بـــــــرگزیده رمان توازن جاودانه | ZaHRa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ریحانه صادق نژاد، فریده_غ، Thr و 75 نفر دیگر

ZaHRa

سرپرست بخش جهانی دیگر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,726
امتیاز واکنش
20,449
امتیاز
418
محل سکونت
☁️
زمان حضور
83 روز 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
مجسمه میمون افسانه‌ای که از واکنش اگنس خوشش آمده بود، از جایگاهش تکانی خورد و بالای سرش روی سقف ایستاد و دستش را دراز کرد و موهای اگنس را کشید.
اگنس با گریه باری دیگر فریاد کشید:
- احمق ولم کن.
سپس درحالی که از ترس می‌لرزید؛ خود را درمیان حصار شوالیه‌ها و پشت شاهدخت پنهان کرد؛ همیشه از این سالن فوبیا داشت، سالنی زنده که مجسمه‌هایش هر واکنشی می‌توانند داشته باشند و این برای اگنس دردناک بود.
شاهدخت که از ترس و واکنش اگنس کلافه شده بود، گام‌هایش را بلندتر برداشت و فاصله‌اش را با درب ورودی کمتر کرد.
مجسمه‌ی فرشته نگهبان* که کنج سقف جای خوش کرده بود، برای عبور شاهدخت و همراهانش بال بزرگش که راه را سد کرده بود، بلند کرد و سپس به شاهدخت با مهربانی گفت:
- مراقب خودت باش کارولین.
این جمله کافی بود تا حس ترس در وجودش جان بگیرد و کم‌کم اضطراب وجودش را به آتش بکشد و حس شیرینش را از بین ببرد. فرشته نگهبان هیچ‌گاه سخن نمی‌گفت، مگر به اتفاق خطری ناگوار!
سالن مجسمه‌های سحرآمیز به در سالن جشن سلطنتی پایان می‌یافت.
شوالیه‌ای که زره‌ای نقره‌ای با طرحی حک شده از ققنوس و آتش برنزی رنگ در تن داشت، قدم جلو گذاشت و در را برای ورود شاهزاده باز کرد.
کارولین تاجش را لمس کرد و آرام مانند همیشه زمزمه کرد:
- دنبالم نیاین.
اگنِس دامنش را گرفت و به نشانه احترام، کمی خم شد:
- چشم سرورم.
با باز شدن در طلایی موجی عظیم از بوی خوش گل‌های رز بر صورتش شلاق زد.
نگاه براقش را به دیواره‌های کاخ دوخت؛ همه‌‌جا را با ریسه‌های گل‌ رز سرخ تزیین کرده بودند، نیشخندی زد و آهسته با خود زمزمه کرد:
- گل سرخ، برای گیج کردن موجودات تاریک!
نگاه روشنش را در سالن بزرگ و پهناور قصر دَوَراند، با دیدن پادشاه که با ابهت روی تختی از الماس‌های بلورین جای داشت چیزی در دلش تکان خورد، پادشاه با دیدنش لبخندی زد و برای استقبال از شاهدُختش ایستاد.
متحیر به پدرش خیره شد و قطره اشکی از میان گوی چشمانش لیز خورد؛ تاج طلایی درخشان در میان موهای خاکستری و پریشان پادشاه جای گرفته بود، ابروان کم پشت و کمی کشیده باعث می‌شد صلابت و اقتدار پادشاه بیشتر نمایش داده شود، چشمان نیلی پادشاه با دیدن اشک و چهره محزون او خشمگین شد. شاهدخت به خود آمد و دلتنگ قدم تند کرد و خود را در آغـوش پدر پرت کرد! پادشاه عمیق دخترش را در خود فشرد، سپس به چشمان کهربایی‌اش نگریست:
- درود فرمانروا بر تک دخترش، کارولین.
شاهزاده لبخندی زد و گفت:
- درود بر پادشاهِ من.
پادشاه دستی بر عصای طلایی در دستانش که در دهانه‌ی آن ققنوسی بود که گوی سفید رنگ درخشان در دهانش جای می‌گرفت‌، کشید و به او نگریست:
- شاهزاده‌ی من آماده‌ست؟
شاهزاده که از قبل از حرف فرشته نگهبان نگران بود، مضطرب نگاهی به چشمان نیلگون نگران پدرش دوخت:
- برای چه‌کاری؟
پادشاه لبخند مهربانی زد و دستی نوازش بار بر روی گیسوان دردانه‌اش کشید:
- برای هر اتفاقی که امشب قراره چیزهای زیادی رو دگرگون کنه!
مردمک چشمان شاهدخت لرزید، حال معنی حرف فرشته نگهبان را فهمیده بود؛ درحالی‌که قشری نازک از اشک چشمانش را می‌پوشاند با لبانی لرزان به سخن آمد:
- من نمی‌تونم پدر.
پادشاه نگاهی به چهره‌ی شاهدخت انداخت و درحالی‌که آینده‌ی جهان را در آن چهره می‌دید لبخند گرمی زد:
- تو تنها نیستی دخترم، همیشه کسانی هستن که بهت کمک کنن.
کارولین لبخند غمگینی زد و درحالی‌که قطره‌ی اشکی از حصار چشمانش خارج شده بود و بر گونه‌اش می‌چکید، بر روی تـ*ـخت بلورین و زیبای خود جای گرفت‌.
***

۱- فرشته نگهبان فرشته‌ای است که برای محافظت و راهنمایی یک شخص خاص، اختصاص یافته.


بـــــــرگزیده رمان توازن جاودانه | ZaHRa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ریحانه صادق نژاد، فریده_غ، Thr و 67 نفر دیگر

ZaHRa

سرپرست بخش جهانی دیگر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,726
امتیاز واکنش
20,449
امتیاز
418
محل سکونت
☁️
زمان حضور
83 روز 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
کم‌کم سالن قصر لبریز از اشرافیان و مردم عام شد. با اشاره پادشاه ویولن‌زن‌ها شروع به نواختن کردند؛ آن‌ها درحالی‌که ویولن را روی شانه چپ‌شان قرار داده بودند و آرشه در دست راست‌شان بود، درحال نواختن موسیقی‌ روح‌نوازی بودند....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان توازن جاودانه | ZaHRa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ریحانه صادق نژاد، Thr، آرال و 55 نفر دیگر

ZaHRa

سرپرست بخش جهانی دیگر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,726
امتیاز واکنش
20,449
امتیاز
418
محل سکونت
☁️
زمان حضور
83 روز 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
‌در لحظه‌ای دود سیاهی از دروازه‌ی قصر بیرون زد و قامت بلند پادشاه تاریکی نمایان شد.
کارولین نگاهش را به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان توازن جاودانه | ZaHRa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ریحانه صادق نژاد، Thr، مبینا زارع و 51 نفر دیگر

ZaHRa

سرپرست بخش جهانی دیگر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,726
امتیاز واکنش
20,449
امتیاز
418
محل سکونت
☁️
زمان حضور
83 روز 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
ویولن‌زن‌ها مجدد موسیقی خود را آغاز کردند، لبخند کم‌رنگی به‌خاطر برگشت نشاط به مجلس روی لـ*ـب‌هایش شکل گرفت، که با دیدن شوالیه‌ای که نفس‌زنان جمعیت را می‌شکافت و به‌سمت پادشاه می‌‌آمد، نفس در سـ*ـینه‌اش حبس شد....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان توازن جاودانه | ZaHRa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ریحانه صادق نژاد، Thr، مبینا زارع و 53 نفر دیگر

ZaHRa

سرپرست بخش جهانی دیگر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,726
امتیاز واکنش
20,449
امتیاز
418
محل سکونت
☁️
زمان حضور
83 روز 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
‌پادشاه سپیدی درحالی‌که از مرگش باخبر بود، با لبخند به پادشاه تاریکی نگریست و آگاه جمله‌ای مرموز بر زبان آورد:
- زمانی مرگ روشنایی فرا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان توازن جاودانه | ZaHRa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ریحانه صادق نژاد، Thr، مبینا زارع و 58 نفر دیگر

ZaHRa

سرپرست بخش جهانی دیگر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,726
امتیاز واکنش
20,449
امتیاز
418
محل سکونت
☁️
زمان حضور
83 روز 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
لحظه‌ای ثانیه‌ها به درازا کشید و صحنه‌ها آهسته شد. شمشیر تیز و بُرنده تا فرق سرش تنها سه سانتی‌متر فاصله داشت! همان‌طور که دستش روی سنگ زمرد قرار داشت، چشمانش را بست و بیرون قصر را تصور کرد و آهسته زمزمه کرد:...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان توازن جاودانه | ZaHRa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ریحانه صادق نژاد، Thr، مبینا زارع و 56 نفر دیگر

ZaHRa

سرپرست بخش جهانی دیگر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,726
امتیاز واکنش
20,449
امتیاز
418
محل سکونت
☁️
زمان حضور
83 روز 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
جسم کرخت و بی‌جانش مانند کاهی بی‌وزن از سراشیبی کوه می‌غلتید و خارها و کلاخ‌ها او را آزرده می‌کردند....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان توازن جاودانه | ZaHRa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ریحانه صادق نژاد، Thr، مبینا زارع و 50 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا