خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجب رمان سیاه و سفید؟

  • رمان قشنگیه میخونم و دنبال میکنم:))

  • رمان خوبیه میخونم و سعی میکنم دنبال کنم:)

  • خوب نیست نمیخونم:/


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

YaSnA_NHT๛

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
میکسر انجمن
  
  
عضویت
21/2/22
ارسال ها
2,782
امتیاز واکنش
13,960
امتیاز
373
محل سکونت
کنار موتورم!
زمان حضور
135 روز 7 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
بسم الله الرحمان الرحیم
نام رمان: سیاه و سفید
ژانر: جنایی-مافیایی، عاشقانه
نویسنده: YaSnA_NHT๛ کاربر انجمن رمان ۹۸
ناظر: YeGaNeH
خلاصه:
شخصی که مانند سایه باشد را سخت می‌توان گیر انداخت؛ ولی او خود سایه بود! و بالاخره سایه خود را نشان داد! با شخصی که نقطه‌ی مقابلش بود آشنا شد... سیاه و سفید؛ مگر متضاد یکدیگر نبودند؟ ولی همه‌ی تضادها به اندازه‌ی این دو زیبا نیستند!
***
برای اطلاع از پارت گذاری، تاپیک را اشتراک کنید.

«این اثر اختصاصی انجمن رمان 98 می‌باشد!»


V.I.P رمان سیاه و سفید | YaSnA_NHT๛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Mohadeseh.f، ZaHRa، SelmA و 45 نفر دیگر

YaSnA_NHT๛

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
میکسر انجمن
  
  
عضویت
21/2/22
ارسال ها
2,782
امتیاز واکنش
13,960
امتیاز
373
محل سکونت
کنار موتورم!
زمان حضور
135 روز 7 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
56488e78dcd5f26a.jpg


مقدمه:
زندگی‌است دیگر!
گاهی به سود تو، گاهی به زیان تو
عشق است دیگر!
گاهی به کام تو شیرین، گاهی به کام تو تلخ
گاهی باعث درد است و گاهی باعث خوشحالی. گاهی در عشق فداکاری لازم است اگر آن عشق واقعا عشق باشد.
عشق گر عشق باشد حتی حرف دیگران ندارد برایش اهمیتی ، آری، کمیاب است انسان هایی که عشق برایشان معنی
مهمی داشته باشد.
این است زندگی دختری که درد زیادی کشید، از نوجوانی تا بزرگسالی

سخن نویسنده:
خب، اول از همه شما تشکر میکنم که وقت میزارین و رمان رو میخونید.
دوم اینکه رمان رفته رفته جذاب میشه و خیلی از معما ها حل میشه پس امیدوارم اول رمان قضاوت نکنید.

خانم یسنا نهتانی^__^

#یا_حق


V.I.P رمان سیاه و سفید | YaSnA_NHT๛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Sajede Khatami، حبیب.آ، SelmA و 45 نفر دیگر

YaSnA_NHT๛

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
میکسر انجمن
  
  
عضویت
21/2/22
ارسال ها
2,782
امتیاز واکنش
13,960
امتیاز
373
محل سکونت
کنار موتورم!
زمان حضور
135 روز 7 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت اول رمان سیاه و سفید.

قلبم از فرط عصبانیت مانند گنجشگ می‌زد، نفس کشیدن برایم سخت بود، آن جو وحشتناک، آن عمارت خفقان‌آور روحم را عذاب می‌داد. توده‌ای بزرگ از جنس بغض درون حلقم جا خوش کرده بود... .

سکوت کل عمارت بزرگ صرافیان را فرا گرفته بود و تنها صدایی که به گوش می‌رسید، صدای ساعت بزرگ عتیقه پدر بزرگ بود.
پدربزرگ راضی بود از تصمیمش، تصمیمی که زمانی برای دختر کوچکش هم گرفته بود!
پدر مانند آتشفشانی که هر لحظه امکان فوران داشت شده بود، می‌توانستم حسش کنم، اینکه پدر از درون در حال آتش گرفتن است! من دخترش بودم، دختر ته تقاری پدر، اما این سکوتش عجیب آزارم می‌داد!
پدر بزرگ با رضایتی که در صدایش مشهود بود گفت:
- برای اخر هفته آماده باشین.
از عصبانیت دست‌هایم را چنان مشت کرده بودم که انگشتانم رنگشان رو به سفیدی می‌زد! ‎‌
صدای گوش‌خراشی از حنجره‌ام تولید کردم و لگد محکمی به میز کوچکِ وسط اتاق پذیرایی زدم، از شدت عصبانیت قفسه سـ*ـینه‌ام بالا و پایین می‌شد، به صورت متعجب پدر بزرگ چشم دوختم! انگشت اشاره‌ام را به سمتش گرفتم ولی چه می‌توانستم بگویم؟ غیر از جیغ زدن کاری از دستم بر می‌امد؟ دستم را مشت کردم و پایین آوردم و خیره به پدر که از چشم‌هایش کاملا واضح بود بغض بدی راه نفس کشیدنش را بند کرده بود شدم، نفسی عمیق سر دادم و به سرعت از آن جمع فاصله گرفتم، توجهی به فریادهای بلند پدر بزرگ، و یا مهرداد و بقیه اعضای خانواده نداشتم و فقط سعی بر فاصله گرفتن از آنها داشتم... .
مسافت عمارت را تا ماشین با سرعت طی کردم تا صدای عذاب‌اور پدر بزرگ که همانند سوهان به روحم آسیب میزد دیگر به گوش نرسد.
پشت فرمان مروارید‌هایی از جنس اشک راهشان را روی گونه‌هایم پیدا می‌کردند.
صدای هق هقم فضای اتاقک ماشین را پر کرده بود، هیچ زمان خود را به این صورت درمانده ندیده بودم... .
خارج از شهر در جاده‌ها بی‌هدف رانندگی می‌کردم، چشمانم بر اثر گریه زیاد مانند آتش حرارت زیادی داشت و رو به خشکی می‌زد و این حالم را خراب‌تر از آنچه که بود می‌کرد، قلبم به دیواره های سـ*ـینه‌ام خود را وحشیانه می‌کوبید و درد وحشتناکی درون بدنم حس می‌کردم، کمی چشم‌هایم را بستم تا آرام گیرم.
چشمانم را که باز کردم که در یک‌آن از آن‌ور گردنه‌ی جاده ماشین سنگینی با سرعتی زیاد به سمت من می‌آمد و... همه چیز در ده ثانیه صورت گرفت... وارد شدن نور زیاد به چشمانم، صدای جیغم و صدای بوق بلند، چپه شدن ماشین و حس مایه گرمی لا به لای موهایم درد طاقت‌فرسایی به جانم تزریق کرد. حال مغزم توصیف زمان را یاری نمی‌کرد فرو رفتن به خوابی عمیق که معلوم نبود بعد از به پایان رسیدن این خواب چه چیزهایی در انتظارم هستند، روح از بالینم گرفت!


V.I.P رمان سیاه و سفید | YaSnA_NHT๛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Mohadeseh.f، ZaHRa، دختر اقیانوس و 50 نفر دیگر

YaSnA_NHT๛

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
میکسر انجمن
  
  
عضویت
21/2/22
ارسال ها
2,782
امتیاز واکنش
13,960
امتیاز
373
محل سکونت
کنار موتورم!
زمان حضور
135 روز 7 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دوم رمان سیاه و سفید.

سه ماه بعد
لباس سفیدی بر تن داشتم، بادی ملایم می‌امد و گیسوانم را به بازی می‌گرفت، مدت‌ها بود در این مکان بودم ولی مغزم یاری نمی‌داد چگونه، به چه دلیل در اینجا هستم.
چیز عجیبی نظرم را جلب کرد، دو در کاملا شبیه به هم، به سمت یکی از آنها رفتم، گویا آن در مرموز مرا به سمت خود مانند آهن‌ربایی هدایت می‌کرد، گویا چیزی در عمق وجودم مرا وادار می‌کرد.

دستگیره در را لمس کردم، موجی از تردید به سمتم هجوم آورد و عجیب حال درونم را دگرگون کرد.
با این حال دستگیره آن در مرموز را فشردم؛ در یک آن... .
***
ناگهان چشمانم را باز کردم و هوا را بعیدم و به داخل ریه‌هایم هدایت کردم، فشار زیادی روی قفسه سـ*ـینه‌ام حس می‌کردم، آن درد طاقت‌فرسا که به جانم تزریق شده بود گویا بدنم را در بر گرفته بود و حتی اجازه حرکت هم نمی‌داد.

پرستار‌هایی که با سرعت در حال جنب و جوش بودند آزار دهنده شده بودند.
بدنم انگار تحمل این حجم از درد را نداشت، تنها چیزی که در بین انبوه حرف‌ها شنیدم از زبان آن مرد بود:
- تپش قلب بیمار به حالت نرمال برگشت، خطر رفع شد.
پلک‌هایم دیگر تحمل منقبض بودن را نداشتند، چشم‌هایم بسته شد.
صحنه تصادف، رعشه به تنم می‌انداخت و آن صحنه هر ثانیه‌اش جلو چشم‌هایم بود.
صداهای مبهم مرا به مرز جنون می‌کشاند و تحمل این همهمه‌های دور و اطرافم غیر ممکن بود.
چشم‌هایم را باز کردم و اطراف خیره شدم، هیچ، هیچ چیزی، هیچ کسی نبود! توهم زده‌ام؟
چشم‌هایم را بستم، این صداها کلافه‌ام کرده بود.
صدای بوق ممتد ماشین در سرم پیچیده بود، ترس و وحشت در سلول سلول بدنم مشهود بود، نفسم به شمارش افتاده بود و قطرات اشک به ترتیب راهشان را روی گونه‌هایم پیدا می‌کردند، صدای هق‌هق‌ام و صدای ضربان قلبم که نامنظم بودنش را مانیتور علائم حیاتی نشان می‌داد، درون اتاق پیچیده بود.
پرستاری با روپوش سفید وارد اتاق شد و با عجله آمپولی را درون سرم تزریق کرد، آرام آرام نفس‌هایم منظم شد و در حالتی خنثی خیره شدم به سقف اتاق، چه به سرم آمده بود؟ این تصادف لامذهب تاثیر وحشتناکی در سلامت جسمی و روحی‌ام گذاشته بود.


V.I.P رمان سیاه و سفید | YaSnA_NHT๛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: Sajede Khatami، Mohadeseh.f، دختر اقیانوس و 48 نفر دیگر

YaSnA_NHT๛

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
میکسر انجمن
  
  
عضویت
21/2/22
ارسال ها
2,782
امتیاز واکنش
13,960
امتیاز
373
محل سکونت
کنار موتورم!
زمان حضور
135 روز 7 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
پرستار آرام لـ*ـب زد:
- حالتون خوبه؟
چشم‌هایم را آرام به نشانه بله، باز و بسته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



V.I.P رمان سیاه و سفید | YaSnA_NHT๛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Sajede Khatami، Mohadeseh.f، دختر اقیانوس و 42 نفر دیگر

YaSnA_NHT๛

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
میکسر انجمن
  
  
عضویت
21/2/22
ارسال ها
2,782
امتیاز واکنش
13,960
امتیاز
373
محل سکونت
کنار موتورم!
زمان حضور
135 روز 7 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
در حال ویرایش.


V.I.P رمان سیاه و سفید | YaSnA_NHT๛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: دختر اقیانوس، Sajede Khatami، SavaSH و 40 نفر دیگر

YaSnA_NHT๛

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
میکسر انجمن
  
  
عضویت
21/2/22
ارسال ها
2,782
امتیاز واکنش
13,960
امتیاز
373
محل سکونت
کنار موتورم!
زمان حضور
135 روز 7 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
در حال ویرایش.


V.I.P رمان سیاه و سفید | YaSnA_NHT๛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: دختر اقیانوس، Sajede Khatami، SavaSH و 33 نفر دیگر

YaSnA_NHT๛

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
میکسر انجمن
  
  
عضویت
21/2/22
ارسال ها
2,782
امتیاز واکنش
13,960
امتیاز
373
محل سکونت
کنار موتورم!
زمان حضور
135 روز 7 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
در حال ویرایش!


V.I.P رمان سیاه و سفید | YaSnA_NHT๛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SavaSH، Nazgol.H، Mobina.85 و 29 نفر دیگر

YaSnA_NHT๛

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
میکسر انجمن
  
  
عضویت
21/2/22
ارسال ها
2,782
امتیاز واکنش
13,960
امتیاز
373
محل سکونت
کنار موتورم!
زمان حضور
135 روز 7 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
در حال ویرایش.


V.I.P رمان سیاه و سفید | YaSnA_NHT๛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: SavaSH، Nazgol.H، Mobina.85 و 29 نفر دیگر

YaSnA_NHT๛

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
میکسر انجمن
  
  
عضویت
21/2/22
ارسال ها
2,782
امتیاز واکنش
13,960
امتیاز
373
محل سکونت
کنار موتورم!
زمان حضور
135 روز 7 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت هشتم رمان سیاه و سفید


هنوز هم حرف نمی‌زدم. چقدر هم که اذیتشون نمی‌کردم! انگار شیطونه رفته بود تو جلدم.
بابا گفت:
- سلام جناب صالحی.
عماد بلند شد و با بابا دست داد.
عماد گفت:
- سلام جناب کیانفر.
بعد از سلام احوال پرسی بابا اومد و کنارم نشست.
بابا گفت:
- دخترم خوبی؟
چیزی نگفتم.
بابا گفت:
- جناب صالحی؟ چرا دلارا از وقتی بهوش اومده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



V.I.P رمان سیاه و سفید | YaSnA_NHT๛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Sajede Khatami، SavaSH، Nazgol.H و 30 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا