خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
بود محبوس طفل شیرخواره

به نزد مادر اندر گاهواره

چو گشت او بالغ و مرد سفر شد

اگر مرد است همراه پدر شد

عناصر مر تو را چون ام سفلی است

تو فرزند و پدر آبای علوی است

از آن گفته است عیسی گاه اسرا

که آهنگ پدر دارم به بالا

تو هم جان پدر سوی پدر شو

بدر رفتند همراهان بدر شو

اگر خواهی که گردی مرغ پرواز

جهان جیفه پیش کرکس انداز

به دونان ده مر این دنیای غدار

که جز سگ را نشاید داد مردار

نسب چبود تناسب را طلب کن

به حق رو آور و ترک نسب کن

به بحر نیستی هر کو فرو شد

«فلا انساب» نقد وقت او شد

هر آن نسبت که پیدا شد ز خواهــش نـفس

ندارد حاصلی جز کبر و نخوت

اگر خواهــش نـفس نبودی در میانه

نسب‌ها جمله می‌گشتی فسانه

چو خواهــش نـفس در میانه کارگر شد

یکی مادر شد آن دیگر پدر شد

نمی‌گویم که مادر یا پدر کیست

که با ایشان به عزت بایدت زیست

نهاده ناقصی را نام خواهر

حسودی را لقب کرده برادر

عدوی خویش را فرزند خوانی

ز خود بیگانه خویشاوند خوانی

مرا باری بگو تا خال و عم کیست

وز ایشان حاصلی جز درد و غم چیست

رفیقانی که با تو در طریق‌اند

پی هزل ای برادر هم رفیق‌اند

به کوی جد اگر یک دم نشینی

از ایشان من چه گویم تا چه بینی

همه افسانه و افسون و بند است

به جان خواجه که این ها ریشخند است

به مردی وارهان خود را چو مردان

ولیکن حق کس ضایع مگردان

ز شرع ار یک دقیقه ماند مهمل

شوی در هر دو انـ*ـدام بدن از دین معطل

حقوق شرع را زنهار مگذار

ولیکن خویشتن را هم نگهدار

زر و زن نیست الا مایهٔ غم

به جا بگذار چون عیسی مریم

حنیفی شو ز هر قید و مذاهب

درآ در دیر دین مانند راهب

تو را تا در نظر اغیار و غیر است

اگر در مسجدی آن عین دیر است

چو برخیزد ز پیشت کسوت غیر

شود بهر تو مسجد صورت دیر

نمی‌دانم به هر حالی که هستی

خلاف نفس کافر کن که رستی

بت و زنار و ترسایی و ناقوس

اشارت شد همه با ترک نامـ*ـوس

اگر خواهی که گردی بندهٔ خاص

مهیا شو برای صدق و اخلاص

برو خود را ز راه خویش برگیر

به هر لحظه درآ ایمان ز سر گیر

به باطن نفس ما چون هست کافر

مشو راضی به دین اسلام ظاهر

ز نو هر لحظه ایمان تازه گردان

مسلمان شو مسلمان شو مسلمان

بسا ایمان بود کز کفر زاید

نه کفر است آن کز او ایمان فزاید

ریا و سمعه و نامـ*ـوس بگذار

بیفکن خرقه و بربند زنار

چو پیر ما شو اندر کفر فردی

اگر مردی بده دل را به مردی

به ترسازاده ده دل را به یک بار

مجرد شود ز هر اقرار و انکار


گلشن راز | محمود شبستری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
از آن گلشن گرفتم شمه‌ای باز

نهادم نام او را گلشن راز

در او راز دل گلها شکفته است

که تا اکنون کسی دیگر نگفته است

زبان سوسن او جمله گویاست

عیون نرگس او جمله بیناست

تامل کن به چشم دل یکایک

که تا برخیزد از پیش تو این شک

ببین منقول و معقول و حقایق

مصفا کرده در علم دقایق

به چشم منکری منگر در او خوار

که گلها گردد اندر چشم تو خار

نشان ناشناسی ناسپاسی است

شناسایی حق در حق شناسی است

غرض زین جمله آن کز ما کند یاد

عزیزی گویدم رحمت بر او باد

به نام خویش کردم ختم و پایان

الهی عاقبت محمود گردان


گلشن راز | محمود شبستری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا