خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا نبی صدیق را محرم گرفت

صبح صادق عرصه عالم گرفت

صبح صدق از مشرق عزت بتافت

قاف تا قاف جهان عزت بیافت

جملهٔ عالم ازو پر نور گشت

چشم بد یا کور شد یا دور گشت

صدق میبارد ز یک یک کار او

گر ندانی بحث کن اسرار او

چون نبی از خوان حی لایموت

در محیط صدر او میریخت قوت

بسته بودش هفت سقف دلفروز

کو نخوردی قوت جز تا هفت روز

گاه مال و گاه جان میباخت او

با رسول و با خدا میساخت او

مصطفا گفتا خداوند جلیل

بود و خواهد بود جاویدم خلیل

گر مرا بودی خلیلی جز احد

آن ابوبکر منستی تا ابد

یک تجلی خلق را عام آمدست

خاص آن او را ز انعام آمدست

مرده گر میرود بر روی خاک

هست از قول نبی صدیق پاک

چون صفات نفس در وی مرده بود

سر بصدق زندگی آورده بود

او بدین عالم نیفتاده ز خویش

جان بدان عالم فرستاده ز پیش

جان او چون آن جهانی گشته بود

غرق دریای معانی گشته بود

آن جهانی داشت جان تا بود او

برد هم جان همچنان تا بود او

چون در آن عالم بود جان یکی

هرچه گوید صدق گوید بی شکی

لاجرم پیوسته در تحقیق بود

هم خلیفه بود و هم صدیق بود

جان او چون زان جهان میگفت راز

صدق او در در خلافت کرد باز

فتنه کز خواب نبی بیدار شد

او بتنهایی خود در کار شد

تانشاند از راه خویش آن فتنه را

دست بگشاد و ببست آن رخنه را

گر نبودی صدق ورای آن امام

از مسلمانی نماندی بیش نام


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
آنکه خاک پای او عیوق بود

خواجهٔ هر دو جهان فاروق بود

عارفی در امر معروف آمده

واقفی اما نه موقوف آمده

حق تعالی جمله دادش داده بود

لاجرم حق آنچه دادش داد بود

عین دلش خلق را عین الحیات

عین نامش حل عقد مشکلات

این خطاب آن که حق کردی خطاب

بر زفان روشن ترش از آفتاب

چون زفان حق زفان او رواست

دیدهٔ حق نیز آن او رواست

چون زفان و دیدهٔ زین سان بود

قصهٔ یاساریه آسان بود

گر سخن چون وحی خواهی قول اوست

دیو گشته لال از لاحول اوست

سایهٔ ذاتش چنان سر تیز بود

کز نهیبش دیو را پرهیز بود

سایه کز بالای او چستی گرفت

با همه دیوان بهم کستی گرفت

سایهٔ دین آفتاب رای اوست

سایه باری چست بر بالای اوست

هفده فرض آورده در پیش خدای

در درون هفده من دلقی بجای

مال و ملکش بود دلق و درهٔ

زان نمیترسید از کس ذرهٔ

خشت میزد او و قیصر دل دو نیم

دور ازو بر سنگ میزد سر ز بیم

شب نخفت از بیم او یک شهریار

او همه شب پاسبانی داشت کار


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
زو شکسته دل جهانی صف شکن

کرده اوسقایی هر بیوه زن

گر نکردی عمر بر فرمان گذر

عمر را عمره زدی زود از عمر

تا بزد بولؤلؤش زخمی چو برق

لؤلؤ خوشاب در خون کرد غرق

روشنائی از جهان در پرده شد

کان چراغ هشت جنت مرده شد

نی نمرد او زنده جاوید گشت

گر چراغی بود صد خورشید گشت

او چراغی بود نور روشنش

از درستی و درشتی روغنش


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
چون خلافت رونق از عثمان گرفت

شرق تا غرب جهان ایمان گرفت

از کمال فضل حق وز جهد او

شدجهان بر دین حق در عهد او

بود دریای حیا و کوه حلم

جان پاکش غرقه دریای علم

در سخا همتاش در عالم نبود

در وفای دین نظیرش هم نبود

چون پسند خواجه کونین شد

در دودامادیش ذی النورین شد

بود هم خیلش دو نور راستین

زان دو نورش دو علم برآستین

آن دو نورش چون دو چشم جان او

بل دو قطب عالم عرفان او

آن دو نورش چون دو کونش معتبر

پیش هر یک هر دو کونش مختصر

چون پیمبر عین ایمان خواندش

هم دم خود قاف قرآن خواندش

تا ز صاد صور برناید نفس

قاف قرآن را همی سیمرغ بس

سخت بود از غصه مشتی عام را

کو بود رحمت ذوی الارحام را

آنکه هست اهل غضب در کل حال

کی تواند دید رحمت را جمال

او بقرآن خواندن بنشسته بود


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
کشتی دریای قرآن بسته بود

چون بتیغ کشتش بردند دست

او چنان کشته بکشتی درنشست

لاجرم چون کرد بی سر دشمنش

کرد قرآن ختم آن سر بی تنش

چون بآخر برد قرآن تن بزد

دشمنان خویش را گردن بزد

عشق قرآن چون رگی با جانش داشت

هم رگ و هم تن همه قرآنش داشت

از رگش چندانکه دایم خون چکید

تا اجل در عشق قرآن خون دوید

لاجرم قران چو شاهد بر جمال

تا ابد آن قطره خونش کرد خال

نی که آن یک قطره خون چون گشت خشک

مشک قرآن گشت گر خونست مشک

نی که آن یک قطره چون بیرون فتاد

قلب قرآن گشت و قلب از خون فتاد


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
رونقی کان دین پیغامبر گرفت

از امیرمؤمنان حیدر گرفت

چون امیر نحل شیر فحل شد

ز‌آهن او سنگ موم نحل شد

میر نحل از دست و جان خویش بود

زانکه علمش نوش وتیغش نیش بود

گفت اگر در رویم آید صد سپاه

کس نبیند پشت من در حرب گاه

روستم گر اهل و گر نااهل بود

چون ز زالی یافت مردی سهل بود

مردی او از خدای لایزال

وان رستم یا ز دستان یا ز زال

شیر حق با تیغ حق دین پروری

همچو زال و رستم دستان گری

او دو مغز است از حسین و از حسن

بل دو مغز است او ازین هر دو سخن

لافتی الا علیش از مصطفاست

وز خداوند جهانش هل اتی است

ازدو دستش لافتی آمد پدید

وز سه قرصش هل اتی آمد پدید

آن سه قرص او چون بیرون شد براه

سرنگون آمد دو قرص مهر و ماه

چون نبی موسی علی هارون بود

گر برادرشان نگوئی چون بود

هر دو هم تخماند و هم دم آمده

موسی و هارون همدم آمده

او چو قلب آل یاسین آمدست

قلب قران یا و سین زین آمدست

قلب قرآن قلب پر قرآن اوست

وال من والاه اندر شأن اوست

ناقة اللّه بود در سنگ ای عجب

سنگ شق شد ناقه آمد در طلب

چون علی فزت و رب الکعبه گفت

ناقة اللّه شیر حق را بر گرفت

گر بحق میگوئی الحق بود خوش

اشتر حق شیر حق را بارکش

گر شتر شد ریسمانی در دهن

با حسین طفل از خلق حسن

آنکه اشتر گشت از بهر پسر

او فرستاد اشتر از بهر پدر

اشتر حق کشته اشقی الاولین

شیر حق را کشته اشقی الاخرین


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
نور چشم مصطفی و مرتضی

شمع جمع انبیاء واولیا

جمع کرده حسن خلق و حسن ظن

جملهٔ افعال چون نامش حسن

روی او در گیسوی چون پر زاغ

همچو خورشیدی همه چشم و چراغ

در مروت چون جهان پرپیچ دید

خواست تا جمله ببخشد هیچ دید

جد وی کز وی دو عالم بود پر

ساختی خود را برای او شتر

در نمازش بر کتف بنشاندی

قرة العین نمازش خواندی

این چنین عالی اب و جد کان اوست

جملهٔ آفاق ابجد خوان اوست

زهر را با جد خود شد این پسر

قتل را شد آن دگر یک با پدر

آن لبی کو شیر زهرا خورد باز

مصطفی دادش بدان لـ*ـب قبله باز

چون توان کردن گذر که زهر را

خون توان کردن جگر این قهر را

نام خصمش گرچه پرسیدند باز

تن زد و تن کشته در دل داد راز

نوش کرد آن زهر و غمازی نکرد

جان بداد و ترک جان بازی نکرد

زهر شد زیر وبر افکند از زبر

آن جگر گوشه پیمبر را جگر

عـریـ*ـان لـ*ـختش از جگر خون اوفتاد

تاکه در خون جانش بیرون اوفتاد

سرخدید از خون جان صد جای او

هر که شد درخون جانش وای او


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
کیست حق را و پیمبر را ولی

آن حسن سیرت حسین بن علی

آفتاب آسمان معرفت

آن محمد صورت و حیدر صفت

نه فلک را تا ابد مخدوم بود

زانکه او سلطان ده معصوم بود

قرة‌العین امام مجتبی

شاهد زهرا شهید کربلا

تشنه او را دشنه آغشته بخون

نیم کشته گشته سرگشته بخون

آن چنان سرخود که برد بی دریغ

کافتاب از درد آن شد زیر میغ

گیسوی او تا بخون آلوده شد

خون گردون از شفق پالوده شد

کی کنند این کافران با این همه

کو محمد کو علی کو فاطمه

صد هزاران جان پاک انبیا

صف زده بینم بخاک کربلا

در تموز کربلا تشنه جگر

سر بریدندش چه باشد زین بتر

با جگر گوشهٔ پیمبر این کنند

وانگهی دعوی داد ودین کنند

کفرم آید هرکه این را دین شمرد

قطع باد از بن زفانی کین شمرد

هرکه در روئی چنین آورد تیغ

لعنتم از حق بدو آید دریغ

کاشکی ای من سگ هندوی او

کمترین سگ بودمی در کوی او

یا درآن تشویر آبی گشتمی

در جگر او را شرابی گشتمی


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای تعصب بند بندت کرده بند

چند گوئی چند از هفتاد و اند

در سلامت هفتصد ملت ز تو

لیک هفتاد و دو پر علت ز تو

هست کیش و راه و ملت بیشمار

تا تو بشماری نیابی روزگار

هر زمان خونی دگر نتوان گرفت

با همه کس تیغ بر نتوان گرفت

تو یکی پس در یکی رو بیشکی

تا یکی اندر یکی باشد یکی

بی تعصب گرد و بی تقلید شو

شرک سوز و غرقهٔ توحید شو

گر تو هستی دوربین و راز دان

پس طبیعت از شریعت باز دان

تا کنی تو پس روی صدیق را

یا علی آن عالم تحقیق را

چون تو بر تقلید باشی کار ساز

شرع را از طبع کی دانی تو باز

گر تو بر تقلید خواهی رفت راه

کوه باشی نه جوی ارزی نه کاه

کره خر بر شریعت کی رود

یا رود جز بر طبیعت کی رود

کره خر کز پس مادر رود

چون بتقلیدی رود هم خر رود

چون صحابه غرق توحید آمدند

نه چو تو پس رو بتقلید آمدند

تو در ایشان گرتصرف میکنی

در چراغ چارمین پف میکنی

چون صحابه یک بیک آزادهاند

در هدایت چون نجوم افتادهاند

گر کسی در یک تن از آن قوم پاک

کرد طعنی بر ستاره ریخت خاک

گر ستاره یک بیک خواهند رفت

جمله آخر در فلک خواهند رفت

هر یکی چون از فلک تابندهاند

رهبرند و راهرو تا زندهاند

نور بخشند و جهان افروز پاک


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیک مردی بود از زن پای بست

پیش رکن الدین اکافی نشست

پس ز دست زن بسی بگریست زار

گفت بی او یکدمم نبود قرار

نه طلاقش میتوانم داد من

نه توانم گشت از او آزاد من

زانکه جانم زنده از دیدار اوست

رونقم از نازش بسیار اوست

لیک ترک دین و سنت میکند

زانکه بر بوبکر لعنت میکند

گرچه میرنجانمش هر وقت سخت

مینگوید ترک این آن شور بخت

نه ازو یک روز بتوانم برید

نه ازو این قول بتوانم شنید

میسزد گردل ازین پر خون کنم

در میان این دو مشکل چون کنم

خواجه گفت ای مرد اگر رنجانیش

هر زمان سرگشته تر گردانیش

گر بگوئی از سر لطفیش راز

او دگر نکند زفان هرگز دراز

اعتقادی کژ درو بنشاندهاند

نقلهای کژ برو برخواندهاند

گفتهاند او را که بوبکر از مجاز

کرد ظلم و حق ز حق میداشت باز

باز کرد آل پیمبر را ز کار

کرد بر باطل خلافت اختیار

ملک بودش آرزو بگشاد دست

نی بحق بر جای پیغمبر نشست

او چنین بوبکر دانستست راست

بر چنین بوبکر بس لعنت رواست

لعنتی کو کرد ما هم میکنیم

ما هم این لعنت دمادم میکنیم

گر چنین جائی ابوبکری بود

آن نه بوبکری که بومکری بود

گر چنین بوبکر را دشمن شوی

گر بدیده تیرهٔ روشن شوی

لیک چون بوبکر صدیق آمدست

جان او دریای تحقیق آمدست

صبح صادق از دم جان سوز اوست

آفتاب از سایه هر روز اوست

صدق او سر دفتر هفت آسمانست

قدس او سر جمله هر دو جهانست

جان پاکش را دو عالم هیچ نیست

ذرهٔ در جانش میل و پیچ نیست

هست بوبکر این چنین نه آن چنان

دوستان را می مپرس از دشمنان

گر بدی گفتند مشتی بی فروغ

در حق اوآن دروغست آن دروغ

هست بوبکر آنکه بر سنت رود

گر چنین نبود بر او لعنت رود

گر چنین گوئی زنت آید براه

پس زفان در بند آید از گـ ـناه

مرد شد شادان وبا زن گفت راز

توبه کرد آن زن وزان ره گشت باز

از صحابه سی هزار و سه هزار

از میان جانش کردند اختیار

او کجا در بندآب و جاه بود

کاب و جاه او همه اللّه بود

آنکه از عرش و فلک فارغ بود

شک نباشد کز فدک فارغ بود


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا