خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
نور را همرنگ خود کرد آنچه یافت

یوسف صدیق را بر روی زد

خیمه خوبیش سو تا سوی زد

حلق داود از خوشی پرجوش کرد

خلق را از حلق او مدهوش کرد

بر کف موسی زد و پیدا نمود

تا همه عالم ید بیضا نمود

سایه آنگه بر دم عیسی فکند

شور ازو در جملهٔدنیا فکند

چون محمد اصل پیشان اوفتاد

آن او کافتاد بر جان اوفتاد

از دو عالم لاجرم در پیش بود

وین عجب تر جان او درویش بود

جان چو آن حق بد آن او نبود

جز بدرویشی نشان او نبود

پادشاهی بود احمد از احد

ملک او الفقر فخری تا ابد

آفرینش را چو مقصود اوست بس

او بود جاوید حق را دوست بس

در همه آفاق پیغامبر نبود

تا یکی پیغامبرش هم بر نبود

لیک ختم جملهٔ پیغامبران

بود مستغنی نه همچون دیگران

تا بود چون مصطفی پیغامبری

چون بود در سایه او دیگری

در فروع آفتاب خاوری

چون کند آخر چراغی رهبری

نه پیمبر گفت اگر اکنون کلیم

زنده بودی پیروم بودی مقیم

عیسی مریم که شد بر آسمان

پس روی او کند آخر زمان

هندو او شد مسیح نامدار

زان مبشر نام کردش کردگار

بعد ازو پیغامبری امکان نداشت


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پیش ازو کس بیش ازو ایمان نداشت

یافت اندر عهد او ایمان کمال

نیست برتر ازکمال الا زوال

چون بحد ممکن خویش آمد او

لاجرم از انبیا پیش آمد او

بشنو از قرآن مشو بیهوده گم

حجت الیوم اکملت لکم

هیچ امت این شرف هرگز نیافت

هیچ پیغامبر دگر این عز نیافت

اختلاف امت آمد رحمتش

خود چگویم ز اتفاق امتش


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک شبی در تاخت جبریل امین

گفت ای محبوب رب العالمین

صد جهان جان منتظر بنشستهاند

در گشاده دل بتو در بستهاند

هفت طارم را ز دیدارت حیات

تابرآئی زین رواق شش جهات

انبیا را دیدهها روشن کنی

قدسیان را جانها گلشن کنی

این جهان و آن جهان درهم زنی

پس علم در دزوهٔ عالم زنی

چون برفتی از جهان وز جان همی

قربت جان و جهان یابی دمی

مصطفی را کین سخن در گوش شد

جان چون دریای او پرجوش شد

از وثاق ام هانی ز اشتیاق

در کشید ام الکتابش بر براق

همچنان میزد عنان تا آسمان

تا که بگذشت از زمان و از مکان

هردو عالم خواستارش آمدند

با طبقهای نثارش آمدند

او در آن معراج جانی ننگریست

زانکه سر کار دانست او که چیست

بود سر تیز او چو سوزن لاجرم

همچو سوزن بود چشمش بر قدم

برنداشت او چشم چون سوزن ز پای

یک سر سوزن نماند او هیچ جای

لاجرم یک سوزنش دشمن نماند

همچو عیسی بستهٔ سوزن نماند

تا نیابد سوزن این سررشته باز

کی تواند رفت در راهی دراز

حق تعالی از کرم چندان نمود

کان بکس در قرنها نتوان نمود


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
زان نمودش سر کل کائنات

تا بداند خواجهٔ خورشید ذات

کین همه سرش چو مه بیرون زمیغ

کرد روشن نیست یعنی زو دریغ

لیک پیغامبر بدان میننگریست

یعنی اوداند مرا مقصود چیست

دیده را دیدار و جان را داغ بس

ورنه بی اودیده را ما زاغ بس

اول آدم را که طفل پیرزاد

برگرفت از خاک و لطفش شیر داد

بود آدم بی پدر بی مادری

او بپروردش زهی جان پروری

حلهٔ پوشیدش از عـریـان خویش

چیست عـریـان یعنی از ایمان خویش

اولش اسما همه تعلیم داد

وز مسمی آخرش تعظیم داد

بعد ازان در صدر شد تدریس را

درس ما اوحی بگفت ادریس را

در مصیبت نوح راتصدیق کرد

نوحهٔ شوق حقش تعلیق کرد

روی از آنجا سوی ابراهیم داد

صد سبق از خلتش تعلیم داد

در عقب یعقوب را درمانش داد

درد دین را کلبهٔ احزانش داد

سوی یوسف رفت هم سیر فلک

وز ملاحت کرد حسنش خوش نمک

سوی اسماعیل شد جانیش داد

کشته بود از عشق قربانیش داد


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
کار موسی را بسی غورش نمود

برتر از صد طور صد طورش نمود

از نبی داود را صد راز گفت

سر مکنون زبورش باز گفت

پس سلیمان رادران سلطان سری

داد در شاهی فقر انگشتری

کرد ایوب نبی را نومحل

ملک کرمان با بهشتش زد بدل

رهبر یونس شد از ماهی بماه

کردش از مه تا بماهی پادشاه

تشنهٔ او بود خضر پاک ذات

بر لـ*ـبش زد قطرهٔ آب حیات

چون سر بریدهٔ یحیی بدید

با حسین خویش در سلکش کشید

سوی عیسی آمد و مفتیش کرد

در هدایت تا ابد مهدیش کرد

گرچه داد او کارها را صد نظام

ذرهٔ با او نبود او والسلام

عاقبت چون پشت بر افلاک کرد

عزم خلعت خانهٔ لولاک کرد

همچنان میرفت تا رفتن نماند

محمدت میگفت تا گفتن نماند

در کشش افتاد در هر جذبهٔ

قطع کردی صد چو عالم عقبهٔ

صد هزاران دم بزد آن جایگاه

شد بهر دم صد هزاران ساله راه

چون دگر یارای راه و دم نماند

جز یکی اندر یکی محرم نماند

کرسیش از نور بنهادند پیش

بی نهایت پرده بگشادند پیش


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیبت و عزت چو بیحد اوفتاد

لرزهٔ در جان احمد اوفتاد

میم احمد محو شد پاک آن زمان

تا احد ماندو شد احمد از میان

چون زفان را میکند این حال لال

از زبان لال باید گفت حال

از چنین جائی که جای جای نیست

قسم ما جز وای وای وای نیست

چون زنم من زین مقام صعب لاف

مور چون در پشت گیرد کوه قاف

گرچه دارد مور چون کوهی کمر

این دگر باشد بلاشک آن دگر

زان کمر چون نسبتی آمد پدید

عاشقان را رغبتی آمد پدید

عاقبت با خویش دادندش ز خویش

هرچه گوئی بیش دادندش ز پیش

چون محمد با خود آمد خود نبود

ای عجب گوئی که او خود خود نبود

چون دو خواجه خواستندی در عرب

دوستی یکدگر کردن طلب

دو کمان بر هم فکندندی تمام

یعنی خود این دو یکی شد بردوام

چون دو تن در اصل یک ذات آمدی

نام این عقد المساقات آمدی

ای عجب این عقد چون بسته شدی

خون وفعل و قول پیوسته شدی

مال این یک مال آن یک آمدی

حال این یک حال آن یک آمدی

در یکی با یک دوی برخاستی

هم منی و هم توی برخاستی

همچنان آن شب سخن گوی الست

با نبی عقد مساقاتی ببست

دوکمان قاب قوسین ای عجب

در هم افکندند از صدق و طلب

چون چنین عقدیش حاصل شد ز دوست

قول وفعلش جمله قول و فعل اوست

دو کمان ابروش بنگر تو نخست

تاشود آن قاب قوسینت درست


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
آن کمان را زاغ از مازاغ بود

قاب قوسین از عدد آمد پدید

طاق ابروش از احد آمد پدید

جفت طاق او محقق اوفتاد

جفت با خود طاق با حق اوفتاد

قوس ابرو هر دوچون پیوسته شد

طاق گشت و از دو بودن رسته شد

قاب قوسین آیت دل بستگیست

کانچه دو ابرو بیک پیوستگیست

چون پیمبر بستهٔ این عقد شد

جانش را توحید مطلق نقد شد

در رسید از حضرت عزت خطاب

شد همی هر ذرهٔ صد آفتاب

حق تعالی گفتش ای دلبند خلق

گر بنام من بود سوگند خلق

من بتو سوگند خوردم اینت قدر

پس لعمرک یاد کردم اینت صدر

زیر بنگر باز کن نرگس ز هم

تا چه میبینی تو در زیر قدم

مصطفی چون کرد فرمان را نگاه

دید زیر خویش مشتی خاک راه

گفت چندانی که افتادت نظر

وانچه زیر پایت آمد سر بسر

خاک پای تست ای صدر انام


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
جمله در کار تو کردم والسلام

گفت یا رب میکشد اینم همه

زانکه مشتی خاک میبینم همه

این چه وزن آرد که خاک پای تست

دوستی را بخشم این چه جای تست

مصطفی گفتا که در پیش خدای

خواستم تا سجدهٔ آرم بجای

چون بسجده سر فرو بردم براه

خویش را دیدم میان خوابگاه

چون دو عالم دید و صاحب راز گشت

دید بسـ*ـتر گرم وقت باز گشت

بسـ*ـترش چون سرد گشتی آن زمان

کو برون بود از زمان و از مکان

ای برون هر دو عالم جای تو

هر دو عالم چیست خاک پای تو

آسمان یک حلقه از گیسوی تست

خرقه پوش خانقاه کوی تست

آسمان شد ای گل سرخت عرق

از گل ده برگ رویت نه ورق

ای قیام فاستقم معراج تو

قم فانذر ای لعمرک تاج تو

آمدت اقره ز دل خوانندهٔ

وز الم نشرح بجان دانندهٔ

تو نهٔ طفل الف بی خواندن

خط تست از لوح مولی خواندن

لاجرم امی مطلق آمدی

صامت از خود ناطق از حق آمدی

هرکلامی کان تو گوئی از حقست

زانکه جانت از نور جانان مشتقست

هر طعامی کان سوی حلقت رسید

آن ز حلق خالق خلقت رسید

گر نیابی تا ابدبوی طعام

قوت یطعمنی و یسقینی تمام

ای زمین و آسمان خاک درت

عرش و کرسی خوشه چین جوهرت

تا که یک جان دارم و تا زندهام

بند بندت را بصد جان بندهام

در زفانم جز ثنای تو مباد

نقد جانم جز وفای تو مباد

نیستم من مرد وصف ذات تو

اینقدر هم هست از برکات تو

وصف عقلم گر مبارز آمدست

عقل قاصر وصف عاجز آمدست

آنکه او وصف از خداداند شنید

وصف کس آنجا کجا داند رسید

من نمیگویم که حسان توام

تا منم خاک سگی زان توام

گر نخواهی کرد سوی ما نظر

تا ابدخواهیم گفت این المفر

امت خویشم شمر کین یک سخن

مینمایم آنچه میخواهی بکن

زانکه نقلست این حکایت زان تو

از ثقات ساکن دیوان تو


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
چون پیمبر آمد از معراج باز

عایشه گفتش که ای دریای راز

راز بشنودی بگوش جان زحق

با دل من در میان نه یک سبق

گفت حق گفت ای نبی از حرمتت

گر بود یک دوزخی از امتت

دارم آن یک دوزخی را دوستر

از بهشتی صد ز یک امت دگر

گر مرا در امتی خط میدهی

با گناهم از کرم خط مینهی

مینگویم کز کسی بیشم شمر

از شمار امت خویشم شمر

چون برات و قدر دو شب زان تست

پس دو روز عید دو مهمان تست

گر براتی میدهی از آتشم

میرسد از قدر تو عیدی خوشم

گر مرا کسریست در معنی دین

جبر کسر من کن ای کسری دین

چون شکستم جبر من دایم بود

کسر را دانی که جر لازم بود

بود طوفان شفاعت پیش تو

آمدم با قحط طاعت پیش تو

بر در تو کم بضاعت آمدم

برامید یک شفاعت آمدم

تا ز دریای شفاعت یک دمی

بر لـ*ـب خشگم چکانی شبنمی

زان شفاعت چون شود نومید کس

مشفع اندر آخرت هستی تو بس

نیست گر بر خویشتن رحمت مرا


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
رحمتت بس ای ولی نعمت مرا

ای وجودت رحمت خلق آمدست

درنگر جانم که بر حلق آمدست

خلعتش ز ایمان روز افزون فرست

آنگهش از حلق من بیرون فرست

دست آن داری که جان را جان کنی

درد دل را تا ابد درمان کنی

گر رفیق جان کنی ایمان پاک

جانب نازد تن بیاساید بخاک

در بن چاه لحد ای شمع دین

میبسم یک موی تو حبل المتین

من بدان موی از زحیر آیم برون

همچو موئی از خمیر آیم برون

چون کنم یاد از گـ ـناه خویشتن

ذکر دیوان سیاه خویشتن

شرم میدارم کز آن یاد آورم

دل از آن خجلت بفریاد آورم

داد میخواهم ز دست خویشتن

بس بود در پیش چون تو پادشاه

خامشی جان من فریاد خواه

آتش تشویر من تادیده شد

آب رویم از جگر بادیده شد

نقد من قلبیست درویش از همه

توبکم بر گیر ای بیش از همه

کار من از یک نظر گردان تمام

زانکه کار تست کردن والسلام


مصیبت نامه عطار نیشابوری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا