چالش خاطرات انجمن رمان 98

Meysa · 12/2/22

در این تایپک میتونید خاطراتی که در انجمن 98 ساختید رو به اشتراک بزارید :tongueym:

آیمآه، · 12/2/22

خاطرات من فقط گیجی بووده

M O B I N A · 29/5/22

Z.A.H.Ř.Ą༻
و این منی که با تیم گویا در حال سُفتنم!
آه گاد؛ کاش می‌شد این گزارش‌ها رو تو دفتر نوشت فرستاد :/ باو خو یادم می‌ره ههی

Elaheh_A · 30/5/22

https://forum.roman98.com/threads/37472/

دیگه پیامایِ تویِ گپش رو نمیشد اینجا بزاری.
بهترین خاطره‌ای که از انجمن دارم همینه!
آدمایی که ثابت کردن رفاقت جا و مکان حالیش نیست و چه بسا رفیقایی که کیلومترها از هم دورن و قلباشون باهمه!
و چه بهتر که زمینه‌ای پیش اومد از رمان98عزیز بخاطر این رفیقا تشکر کنم.
Roman98
حیف شد که امسال شرایط جور نبود بازم کنارم باشید ولی دلم براتون تنگ شده. :aiwan_light_heart:

ozan♪
Saghár✿
Saba.hn
Narín✿
والباقیِ دوستان که تگ کردنشون سخته.

Narín✿ · 16/6/22

خیلی تاپیک خوب و بجاییه؛ خوشمان آمد.
***
بزارید فلش بک بزنم به خیلی خیلی قبل
من دیگه نزدیکای سه ساله عضو انجمنم و تقریبا از اوایل تاسیس عضو شدم. و من از تعداد معدود کابرای قدیمی که تک و توک موندن، هستم.
هم خاطرات خوب و هم بد زیادی داشتم. دوستایی پیدا کردم که از رفیقای دنیای واقعیمم بهتر بودن! لحظات خیلی فان و خوبی داشتیم؛ بدور از همه‌ی نسبت‌های خونی و غیره ما یک خانواده بودیم! و البته هستیم.
فقط یک سری افراد بی عرضه و بی لیاقت با، بالا اومدن، انجمن رو بهم ریختن که هیچ، خیلی از کاربرای عزیزمون رو ...
بیخیال همه‌ی اینا، دلم برای یه دورانی تنگ شده... من به تو ! ~ ĄŁÎ ~ ! معذرت خواهی‌های زیادی بدهکارم
دلتم شکستم.
من از تو Mohadeseh.f یه دنیا تشکر می‌کنم. بابت خیلی چیزا
دلم برای قبلنامون تنگ شده Saghár✿ Kameliaparsa
روزی که تصمیم گرفتیم اسمامون رو ست کنیم Narín✿ & Saghár✿ <3
دلم پارسال همین موقع رو می‌خواد:) ساعت‌ها نشستن و حرف زدنامون و اون گپی که برای رمان مشترکمون زدیم ولی هرگز در مورد رمانمون حرف نزدیم و تماما پر از نقشه‌های شیطانی و غیبت بود

کاملیا صرفا مجبور بود زرای منو ساغرو گوش کنه:)
من کنار شما بزرگ شدم⁦(✿ ♡‿♡)⁩ شبای خوب و بدمو با شما پشت سر گذاشتم. قلبای من، بهترینای من دوستون دارم:)
M O B I N A اون بار اولی که باهات حرف زدم و باهات آشنا شدم با اون گیلیلیلیل لیلی کردنت، فقط خدا می‌دونه چقدر ازت بدم میومد مبی زلزله :straight_face:

ولی الان در کنج خودت خلوت کردی:) هیچ کدوم مثل خودمون نموندیم/
کم کم داره اشکم در میاد دیگه با یادآوری خاطرات:)) همین دیگه خداحافظ.

Z.Ahdary · 17/6/22

بنده از جمه خاطرات:
پوکوندن پروف مبینا و ساغر با طرف شدنم با جیغشون

سوتی الشتباهی تبریک تولد

تایید زدنای من و پاکردناشون توسط ساغر و نفرین کردنا منو زنده زنده خاک کردنای ساغر توی ذهنم

شوخی های خرکی و جنبه های باهاشون با ساغر و مرضیه و نارین و بقیه و حرص خوردناشون سر خونسردی و حاضر جوابیم

اذیت کردنای ساغر و اوزان گرامی و حرص خودای من سر اینکه چرا همش من تو دعوا باهاشون کم میارم

همینا جز سابقه درخشان هستن که
و غر زدنا و سگ اخلاقا من و منطق عجیب سارا توی آروم کردنم

دلم واسشون تنگ شده

MaRjAn · 12/7/22

Z.A.H.Ř.Ą༻
وقتی قراره بهت گزارش کار بدم و حوصله ندارم خوشخط بنویسم:/

Meysa · 25/7/22

همش به این فکر میکنم چه خاطره ای رو اینجا بزارم که بعداً ببینم لبخند بزنم

آخرش یکی به ذهنم اومد
MaRjAn
تو دقیقا از محدود دوست هایی هستی که واقعا می‌دونم چی دوست دارن غذا و چی ندارن :straight_face:

اول که گفتگو رو زدی یادته ؟
قشنگع آمار هم دیگه رو در آوردیم
هنوز که هنوز هم میگم اصلا دلم نمی‌خواد اسم گفتگو رو عوض کنی

ولی هنوز نمی‌فهمم من کی ناز کردم :straight_face:

خدایش من کی ناز کردم :straight_face:

بزنم صدا بز زدی

ولی خدایش گولم زدی

قرار بود مهربون باشی

عزیزم و اینا بگی

بعد من بله دادم

ولی تو دروغ گفتی

MaRjAn · 25/7/22

به تقلید از خودت میخواستم یه چیزی بذارم ک بعداً بهش لبخند بزنم؛ دقیقاً مثل چیزی که تو گذاشتی و باعث شد لبخند رو لـ*ـبم بیاد
اما اولین چیزی که به ذهنم رسید یه خاطره بود ک بعداً باهاش قهقهه می‌زنم
یادته اولین روز عضویتتو؟ اومدم پروفت خوشامد گفتم؟ یادته گفتی ۱۷ سالته؟

میدونی، شاید بگی بی‌جنبه، ولی اولین خاطره‌ایه ک ازت دارم و هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه
درواقع، قابلیت اینو دارم که تا آخر عمرم اینو یادت بیارم و بهش بخندم

Meysa