- عضویت
- 15/10/21
- ارسال ها
- 17
- امتیاز واکنش
- 212
- امتیاز
- 148
- سن
- 23
- زمان حضور
- 1 روز 17 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
هوا از اون چیزی ک تصور شو میکردم سرد تر شده بود ، و پیمان هی چند دقیقه یه بار میگفت بریم تو کافه تریا تا یه چیزی بخوریم ولی این سرما و این شوق کودکانه دخترا نمی گذاشت از جام تکون بخورم.
_وای خدایِ من!! کیان، این هیولا رو ببین ! داشت با شعله ب سمت کشتی صبا میرفتن که مچ دستاشو گرفتم ،نه رویا، خطرناکه!.
_اووف کیان ببین نیوشا و شعله هم...
_وای خدایِ من!! کیان، این هیولا رو ببین ! داشت با شعله ب سمت کشتی صبا میرفتن که مچ دستاشو گرفتم ،نه رویا، خطرناکه!.
_اووف کیان ببین نیوشا و شعله هم...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان آخرین حماقت عاشقانه | مهدیه باقری کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com