خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

مهدیه باقری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/10/21
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
212
امتیاز
148
سن
23
زمان حضور
1 روز 17 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
هوا از اون چیزی ک تصور شو میکردم سرد تر شده بود ، و پیمان هی چند دقیقه یه بار می‌گفت بریم تو کافه تریا تا یه چیزی بخوریم ولی این سرما و این شوق کودکانه دخترا نمی گذاشت از جام تکون بخورم.
_وای خدایِ من!! کیان، این هیولا رو ببین ! داشت با شعله ب سمت کشتی صبا می‌رفتن که مچ دستاشو گرفتم ،نه رویا، خطرناکه!.
_اووف کیان ببین نیوشا و شعله هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین حماقت عاشقانه | مهدیه باقری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Mahii و 7 نفر دیگر

مهدیه باقری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/10/21
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
212
امتیاز
148
سن
23
زمان حضور
1 روز 17 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از تموم شدن مکالمه ام با سهیل به سمت بچه ها رفتم،رویا و شعله مشغول گوشی شون بودن نیوشا با ناخن هاش بازی میکرد،پیمان.. طبق معمول رفته بود ولگردی بزنه ..نمیدونم این شعله ببو گلابیه ! اصلا آدم حسابش نمیکنه.
_رویا من برم ببینم این پیمان کجا مونده،غذا رو آوردن یه میس بنداز.
رویا_باشه عشقم ، زود برگرد.
اسم پیمان رو پیدا کردم و زنگش زدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین حماقت عاشقانه | مهدیه باقری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Mahii و 5 نفر دیگر

مهدیه باقری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/10/21
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
212
امتیاز
148
سن
23
زمان حضور
1 روز 17 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
رویا_میشه گفت تقریبا همه چیز آماده بود از شرکت زدم بیرون که کیانمهر صدام کرد،
_ رویا بیا سوار شو.
ایستادم و بهش نگاه کردم.
_بجم دیرم شده!
با یه حالت بدی نگاش کردم که یعنی خر خودتی، من اینجوریا عقب نمیکشم.
_امشب تولد مامان منه و من..
_میدونم کیانمهر .
_اهم ،خوبه که میدونی ،ازت می‌خوام امشب..
نزاشتم حرفش تموم بشه و سریع گفتم ازم میخوای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین حماقت عاشقانه | مهدیه باقری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • خنده
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Mahii و 4 نفر دیگر

مهدیه باقری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/10/21
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
212
امتیاز
148
سن
23
زمان حضور
1 روز 17 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
روشن_خیلی ساله ک این سالن رو دارم و روز ب روز ب تعدادشون افزوده میشه، امروز هم طبق عادت همیشه خیلی خسته شدم، رفتم درکنار مینا ،اون خیلی ساله ک بامن همکار و دوسته و دست کمی از من ندارع کلید ها رو بهش سپردم و با یه خدافظی اونجا رو ترک کردم سوار ماشین شدم و اولین رستورانی ک ب چشمم خورد غذا گرفتم، نای آشپزی نداشتم غذا رو پشت ماشین گذاشتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین حماقت عاشقانه | مهدیه باقری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، MaRjAn و 2 نفر دیگر

مهدیه باقری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/10/21
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
212
امتیاز
148
سن
23
زمان حضور
1 روز 17 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
کیانمهر
تو اون تاریکی واقعا چشم هاش برق میزد، یک برق عجیب، اون تو بـ*ـغل رویا بود و یک آرامش خاصی بینشون برقرار شده بود.
به سمتشون دویدم و مامان رو در آ*غو*ش کشیدم گویا چشم‌های رویا هم لبخند میزد، مامان یک نگاه به من انداخت و بعد خودش رو جمع و جور کرد و با یک سلام سطحی ب مهمون‌ها خودش رو تبرئه کرد و ب طبقه بالا رفت.
کوکب خانوم رو صدا کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آخرین حماقت عاشقانه | مهدیه باقری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا