خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,252
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
نام رمان: دختر جهش‌یافته (جلد اول از مجموعه ی رقا*ص آذرخش)
نویسنده: maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر: فانتزی، معمایی
ناظر:
Matiᴎɐ✼
خلاصه:
اخیراً اوضاع در نیویورک به هم ریخته و این چیزیست که حتی آنابلا آرچِنولد دختر بازیگوش و بی خیال هم متوجهش شده است؛ ولی این چیزی نیست که او را بترساند، او بیشتر از همه از راز های مادرش می ترسد. زندگی عادی او با راز هایی که مادرش، دوستان و اطرافیانش از او مخفی می کنند، دستخوش تغییراتی می شود؛ رازهایی که بهایی سنگینی را به دنبال دارند و در پی آن ها، اتفاقِ نا خوشایندی برای مادرش‌ می افتد و قتل های بسیاری رخ می دهد. انابلا به دنبال علت اتفاقی که برای مادرش افتاده وارد بازی خطرناکی می شود؛ بازی ای که او را به سمت سرنوشت عجیبش می کشاند.


در حال تایپ رمان دختر جهش‌یافته | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Matiᴎɐ✼، ZaHRa، YeGaNeH و 11 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,252
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام وجودی که او را می پرستم

مقدمه:
می دانستم که دیگر هیچ راه فراری نیست و من به دست آن ها افتاده ام، به دست افرادی که حتی به هم نوع خود هم رحم نمی کنند!
چطور فردی می تواند لشکری برای نابود کردن هم نوع خود بسازد؟
آن ها می خواستند از من سلاح بسازند، سلاحی برای نابود کردن دیگران، سلاحی برای قتل و کشتار، یا بهتر است بگویم مانند یک ربات؛ سرد و بی احساس!

چیزی که من اصلا نمی خواستم!

سر فصل ها:
۱. نجوای آزادی
۲. نوظهوران
۳. ژنتیک و مغز انسان نما


در حال تایپ رمان دختر جهش‌یافته | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Matiᴎɐ✼، ZaHRa، YeGaNeH و 9 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,252
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
۱
نجوای آزادی


هیچ صدایی به گوش نمی رسید. تنها صدای تپش قلبِ نگهبانانی که ترس در ذره ذره ی وجودشان لانه کرده بود، سکوت وهم اورِ حاکم بر فضا را بر هم می زد!
هر بار با شنیدن کوچکترین صدایی، واکنش عصبی از خودشان نشان می دادند و از جا می پریدند.‌ ترسِ بیدار شدن او، چیزی بود که بعد از سال های طولانی هنوز رهایشان نکرده و کابوس تک تک لحظه های زندگی اشان بود.
آسمان شب بی خبر از همه جا، به آرامی و زیبایی همیشه بود؛ فضای خالی از ابر آن و درخشش ستاره ها منظره ی شگفت انگیزی را به وجود آورده بودند.
امشب همه ی زندانی ها به طرزی باور نکردنی، ساکت و غرش های شیطانی خاموش شده بودند. ولی حتی این موضوع هم هیچ اثری بر حال نگهبانان نداشت؛ مثل همیشه با قدم های لرزانی که آن را روی زمین کش می دادند، از طرفی به طرفی دیگر می رفتند و زیر چشمی به حصار زندان مانندش نگاه می کردند؛ زندانی که هنوز با دیدنش نفس هایشان حبس و لرزشِ بدنشان بیشتر می شد.
نسیمِ داغی، هر از چند گاهی می وزید و مه های سیاه درون زمینِ مرمریِ شیشه مانند را به جریان می در آورد.
انعکاسِ تابان ماه، دستان خود را نوازش گونه بر دریاچه ای که به جای آب، در آن مه های آبی رنگِ براقی جریان داشت، می کشید و آن را روشن می کرد. حباب های نگهدارنده ی محافظتی* مثل همیشه به حالت معلق بالای دریاچه قرار داشتند و همه جا امن و امان به نظر می رسید.
منشأ قدرت آنجا سرای زندگی نام داشت؛ منبع بسیار بزرگِ کُره مانندی که دور تا دور آن را مه دریاچه فرا گرفته بود و همچون پرده ی سینمایی‌، صحنه هایی از دنیاها، مرز ها، بُعد ها، شهرها و چیز های دیگر را نشان می داد؛ سرا، هر لحظه تصاویر خود را عوض و از خود موجِ قدرت هایی با رنگ های مختلف ساطع می کرد و هوا را می لرزاند.
و در همین حینی که صحنه های مختلفی از زیبایی شهرها و دنیاهای دیگر را به نمایش می گذاشت، روی تصویر دختری که غرق در خواب بود متوقف شد. دختر موجود در تصویر، در خواب اخمی کرد و با تکانی پتوی رویش را کنار زد. شعله های صورتی رنگی که دورش بودند جرقه زدند و صدای جلزولزشان به گوش نگهبانان رسید. یکی از نگهبانان با بهت گفت:
– ین صدای چیه؟
و همه ی آن ها نگاهشان را به صحنه ای از دختر که روی سطح سرای زندگی در حال پخش بود، بر گرداندند؛ ولی چیزِ خاصی ندیدند و دوباره عصبی، به حرکتشان ادامه دادند.
شعله های جرقه زن دورِ دختر تیره شدند و جرقه های تیز آتشینی را به سمت او فرستادند؛ جرقه ها که در بدنش فرو رفتند، او از ته دل جیغی کشید. فریاد دختر که در فضا پیچید، نیرویی چنگ زنان پا به ان‌جا گذاشت. تاریکی شب با ولع ستاره هایِ چشمک زن را در خود فرو برد و چنگال هایش را بر ابرها کشید.
باد سرد و تاریکی همچون سمی شوم وزیدن گرفت ‌و سرمای شدیدی را به محیط اطراف هدیه کرد و با مسموم کردن زندگی، راه را برای ورود مرگ که بی صبرانه منتظر شروع بازی بود، باز کرد.
باد، سم خود را در دریاچه ریخت و با بی پروایی سعی در دزدیدن قدرتِ سرای زندگی داشت؛ سایه ای بر روی ماه خیمه زد و جلوی درخشش را گرفت. ابر های طوفانی در هم پیچدند و ماه تاریک و هم‌رنگ شب شد.
صدای غرش پرنده هایی که از دور به گوش می رسید، نفس نگهبانان را حبس کرد؛ توجهی به صدا نکردند و با ضعف به راه خودشان ادامه دادند.
نگهبانی با خیره شدن به آسمان، زیر لـ*ـب زمزمه کرد:
– غیر ممکنه...!
پرنده های گوشتخواری در اسمان ظاهر شدند و لاشه هایی را در دریاچه انداختند. قطره های خون همچون اسیدی سراسرِ زمین را فرا گرفتند و همه چیز را سوزاندند. نگهبانان با ناباوری به آسمانی که انگار با خون نقاشی شده بود و ماه سیاهی که تاریکی را از خودش منعکس می کرد، خیره شدند و از ترس خشکشان زد.


در حال تایپ رمان دختر جهش‌یافته | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ZaHRa، YeGaNeH، S.salehi و 6 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,252
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا

تاریکی ماه روی مه‌ های چرخان موجود در دریاچه خیمه زد و دریاچه ای به سیاهی شب را به وجود اورد.
صدایی در گوشش زمزمه کرد:
– سرورم وقتش رسیده، باید بیدار شید ‌‌و دشمنانتون رو نابود کنید.
حتی پس از سال ها خواب طولانی، هنوز هم همان لبخند شرورانه را بر روی لبانش داشت. چشمانش با زیرکی و هوش تمام باز و به اطرافش خیره شدند؛ انگار که همیشه می دانست بالاخره این روز فرا می رسد.
گردن خشک شده اش را که ناشی از سال ها خواب طولانی بود کشید. نیشخند خاص خود را بر روی لـ*ـب نشاند و متفکر گفت:
– دلم برای همه کارایی که قبلا انجام می دادم تنگ شده، بالاخره زمانی که منتظرش بودم از راه رسید.
به اطرافش نگاه کرد؛ روی یک مقبره ی سنگی خوابیده بود؛ در همان حالت به آسمان قرمز رنگ بالای سرش که از پشت حافظ به خوبی قابل مشاهده بود، خیره شد و با دیدن ماهِ سیاه ذوق زده خندید.
حفاظِ حباب مانند که از قوی ترین حصار های جادویی - ژنتیکی* اطراف بود، دور تا دورش را پوشانده بود. از جایش بلند شد. دیدن شعله های صورتی رنگی که در اطراف حفاظ جرقه می زدند، باعث شد اخم هایش در هم برود.
هاله ای سیاه رنگ از خود خارج کرد و به طرف نگهبانان فرستاد، همین که هاله به بدنشان نفوذ کرد؛ با چشمانی که به سیاهی قیر تغییر رنگ داده بودند و با خنجر های جاسازی شده در لباس های مشکی رنگشان خودکشی کردند و دریاچه جسد هایشان را بلعید.
با لـ*ـذت چشم از صحنه ی رو به رویش، که انگار یکی از نمایش نامه های مورد علاقه اش بود، گرفت و زیر لـ*ـب زمزمه کرد:
- همیشه از انجام این کار لـ*ـذت می‌برم. واقعا عالیه!
سراسر سطحِ مه های رقیق درون دریاچه را خون‌ اجساد پوشاند. با خطوط صورتش که حالتی ترسناکی به چهره اش داده بودند، خنده ای کرد و با صدای آهنگینی گفت:
– بالاخره آزاد شدم!
مه رفیق قرمز رنگ، از سطح دریاچه به بیرون پاشید و حصارِ نگهدارنده را سوزاند. با خاموش شدن شعله های صورتی رنگ و ترکیدن نگهدارنده اش، او مانند روحی ترسناک از زندانش که قرار بود آرامگاه ابدی اش باشد بیرون آمد. با تکان‌ دادن انگشتش خراشی روی دستش ایجاد کرد و چند قطره از خونش‌‌ را در دریاچه ریخت. دریاچه غرشی کرد و یکی از حباب های نگهدارنده دو نیم شد؛ مایعِ سیاهی همان طور که از آن بیرون می ریخت، روی زمین حرکت می کرد و به موجودی با بدن سبز رنگ که در تاریکی می درخشید تغییر شکل داد. سر معلق موجود در بالای بدنِ بی گردنش تکانی خورد و چشم های وزغی صورتی رنگش را به اربابش دوخت. خدمتکار وفادارش در حالی که تعظیم می کرد گفت:
- سال هاست که منتظر بیدار شدنتون بودم سرورم. برای خدمتگزاری حاضرم.
با حس کردن بوی ترس نگهبانانی که داشتند وارد می شدند و تپش کر کننده ی قلبشان، چشمانش درخشید و لبخندی زد.
- همه چیز تغییر کرده لرداسیل، خیلی وقته منتظر این لحظه ام.
نگهبانان که حضور موجود شومی را حس کرده بودند، پاهایشان مثل آهن ربایی به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشتند؛ انگار که انتظار همچین موقعیتی را از سال ها پیش داشتند و خودشان را برای این لحظه اماده کرده بودند. با ضعف و ترس شدیدی که روی روحشان خیمه زده بود تکانی خوردند و به سمتش حمله ور شدند.
با حرکت دستش زمان را متوقف و رگ هایشان را سوزاند که قلبشان در یک ثانیه خاکستر شد. به جسد ها خیره شد و با هیجانی که وجودش را به شوق آورده بود گفت:
- هیچی هیجان انگیز تر از گرفتن زندگی افراد نیست، وقتی که مرگ تو رگاشون جیغ می کشه و ذره ذره قلبشون می سوزه. من عاشق این لحظه ام، واقعا من رو خوشحال می کنه.
به جسد نگهبانی که چشم های بازش نقطه ای نامعلوم را نظاره می کرد نزدیک شد، یقه اش را گرفت و تنش را از زمین جدا کرد. سپس زمزمه وار جملاتی را به زبان آورد و پیغامی گذاشت.
با چشمانی که برق شرارت در انها دیده می‌شد به لرداسیل چشم دوخت.
- هیچکس نباید بفهمه تو ازاد شدی!
لرداسیل با لبخندی مرموز سرش را به نشانه ی موافقت تکان داد.
او خیره به لرداسیل ادامه داد:
- پس بیا بازی رو شروع کنیم؛ مثل اینکه باید بهشون نشون بدیم بد بودن واقعی چطوریه!
با این حرف، او و لرداسیل ناپدید شدند طوری که انگار هیچ وقت انجا نبودند.


*حباب نگهدارنده : نوعی زندان با حصار جادویی حباب مانند
*حصار جادویی - ژنتیکی: نوعی حصار خونی که از طریق جادو با ژنتیک و دی اِن اِی، حصار متعلق به آن ها را می سازد که شکست ناپذیر است.


در حال تایپ رمان دختر جهش‌یافته | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: S.salehi، M O B I N A، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 4 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,252
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
٢
نوظهوران


با سرعتی که به پاهای کرخت شده از استرسش داده بود،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر جهش‌یافته | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: S.salehi، M O B I N A، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 4 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,252
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا

کت بلند مشکی‌اش را با دستانش مرتب کرد، وارد دریچه شد و از پله های انجا پایین رفت.
به اتاق مورد نظرش رسید؛ آزمایشگاهِ بسیار بزرگی با دکوراسیون سفید که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر جهش‌یافته | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، S.salehi، M O B I N A و 5 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,252
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا

با شنیدن صدایِ سرخوشش صورتش کج و معوج شد و به این فکر کرد که حتی بدون دیدن چهره اش هم، می تواند برق شیطنت آمیز درون چشمانش را حس کند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر جهش‌یافته | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، S.salehi، Saghár✿ و 5 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,252
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا

٣
ژنتیک و مغز انسان نما


آنابلا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر جهش‌یافته | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، S.salehi، Saghár✿ و 5 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,252
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا

به سمت آقای استون که پشت به من در حال نوشتن بود، صورتم رو در هم کشیدم و اخم هام رو به چین و چروک های روی پیشونیم اضافه کردم.
با دیدن تخته مثل بیچاره ها به فرمول های سخت،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر جهش‌یافته | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ZaHRa، S.salehi، Saghár✿ و 5 نفر دیگر

MARIA₊✧

مدیر آزمایشی کتاب
مدیر آزمایشی
  
  
عضویت
16/9/21
ارسال ها
158
امتیاز واکنش
3,252
امتیاز
163
محل سکونت
دربار ستاره‌ها
زمان حضور
38 روز 16 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا

مِگان از جاش پرید و با هیجانی که صداش رو خش انداخته بود، شروع به صحبت کرد:
– هر فرد یک جفت رشته‌ی دی اِن اِی دارد . چیزی که ما در حال پی بردن به آن هستیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر جهش‌یافته | Maria.na کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Sanshayn، S.salehi، Saghár✿ و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا