- عضویت
- 1/8/20
- ارسال ها
- 196
- امتیاز واکنش
- 12,721
- امتیاز
- 288
- محل سکونت
- کره ماه
- زمان حضور
- 30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
لوسین گلوی آن مرد را گرفت و او را به زمین انداخت. سپس زانو زد تا دست بزرگش را روی دهان باز مرد که میخواست بلافاصله فریاد بکشد، بگذارد. طلسمهای باستانی که شیاطین را کنترل میکردند - موهبتی دیگر از طرف اجداد پریان تاریکش - در خطوط سیاه پایین بازویش تکان خوردند و در پشت دستش ساکن شدند. درحالی که به هدفشان نزدیک میشدند، قدرتشان بیشتر میشد و لوسین میتوانست نبض جادو را که از دستش به سمت بدن آن مرد میرفت، حس کند که در واقع دنبال شیطان میگشتند. این مرد فقط نیمه هیولا بود، این حقیقت درحالی که جادو کارش را انجام میداد، برقی از خشم را به بدن لوسین فرستاد،
یک دورگه؟ این زیر پا گذاری پیمان بود. این مرد نباید وجود داشته باشد، و مسلماً نباید داخل سیاتل باشد و به انسانها حمله کند. جادوی لوسین دنبال نیمهی شیطانی آن مرد گشت و آن را نابود کرد.
خوشبختانه فریاد کوتاهی کشید.
مرد محکم از زیر دستش به زمین افتاد و شیطان از بین رفت. نیمه انسانی باقی ماندهاش چه میشد… فقط زمان مشخص میکرد. حداقلش این بود که خاطراتش پاک میشد و در یک خواب عمیق جادویی باقی میماند. چه بیدار میشد چه نه، لااقل بقایایش دیده میشد. لوسین ایستاد و به طرف زن چرخید. زن مبارزی بود - درست همانقدر واضح و شفاف - و همچنان با دهان باز به لوسین خیره شده بود، و با وحشتی مناسب با آنچه که چند لحظه پیش درست جلوی چشمانش اتفاق افتاده بود، به او نگاه میکرد. تمام حواس لوسین نسبت به او به لرزش افتاد، تمام خطوط باستانیاش دوباره با نظم سرجایشان روی بدنش قرار گرفتند و لوسین را به سمت او ترغیب کردند. قبل از آنکه لوسین بتواند حرکت کند، او شکمش را چنگ زد و به آرامی نقش بر زمین کثیف آن کوچه شد و محکم به سطل زبالهای که روی زمین افتاده بود، برخورد کرد.
اوه، نه.
لوسین به طرف او دوید و زانو زد.
با وحشت متوجه شد که گلوله کمانه کرده و راهش را به بدن او پیدا کرده است. دستش را روی لکه سرخ خون بر پیراهن کتان سفیدش نهاد که تقریباً در نور مهتاب مانند فرشتهها میدرخشید. اما او فرشته نبود - حتی حالا که لمسش کرده بود بیشتر از قبل این موضوع مطمئن میشد. علاوه بر این لوسین نمیتوانست هیچ گلوله فلزی را در بدن او حس کند - گلوله باید از بدنش عبور کرده باشد - اما آن مایع گرم و چسبناک روی کف دستش طعم شور و شیرین خون او را در اعماق ذهنش پژواک میکرد. لوسین همچنین میتوانست خیلی چیزهای دیگری را در مورد او حس کند.
این که او با مردان خیلی کمی بوده، اما یکی از آنهایی که اتفاقی با او روبرو شده، ذات تاریک و خبیثی داشته. هیولاها. درد شدید و له کنندهای در درون آن زن حکمفرما بود که هیچ ربطی به زخم گلوله نداشت. دردی مبهم و شوم بود … اما او آن درد تاریک و شوم را پذیرفته بود و از آن مانند یک کوره برای ساختن چیزی روشنتر استفاده میکرد. چیزی ساخته شده از نور.
رمان بــوسه یک اژدها | cute_girl مترجم ویژه انجمن رمان۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: