خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: بـوسـه یک اژدها | Kiss of a Dragon
نام نویسنده: آلیسا وودز
نام مترجم: cute_girl
ژانر: عاشقانه، فانتزی
خلاصه:

[لوسیَن]
من یک شاهزاده اژدها از خاندان اسموک هستم… و من دارم می‌میرم.
پانصد سال برای مردی مثل من واقعاً کافی است. یک هیولا. با این حال، یک پیمان ده هزار ساله با من خواهد مرد، اگر من یک دراگونلینگ بدنیا نیاورم تا جای من را بگیرد. دو برادر من در این کار به درد نمی‌خورند. پس این کار به عهده من است، بزرگ‌ترین برادر با فاصله سنی کم، و با این حال، من نمی‌توانم با ترس و وحشت از یک پایان دیگر، مرگی دیگر و خون زنی دیگر روی دستانم مواجه شوم.

[آرابلا]
من از مرگ در یک کوچه‌ی تاریک در سیاتل توسط یک مرد بسیار زیبا که با بال‌های طلایی به پرواز درامده بود، نجات پیدا کردم. حالا او مرا به مخفیگاه‌اش برده، چشمانم را به دنیایی از موجودات فناناپذیر باز کرده که نمی‌دانستم وجود داشته‌اند، و یک وظیفه غیر ممکن به من داده - پیدا کردن یک همسر برای او. آن موقع، و فقط آن موقع، مرا آزاد خواهد کرد.

لوسین بیشتر از آنچه که می‌خواهد به آرابلا نیاز دارد؛ آرابلا بیشتر از آنچه که باید لوسین را می‌خواهد؛ و سرنوشت هر دو جهان فانی و فناناپذیر فقط به بهبودی قلب‌هایشان بستگی ندارد، اما پیدا کردن یک عشق که حقیقی‌ست…


فهرست | کلیک کنید.
فصل یک
فصل دو



برای دیدن پارت‌ها گزینه اشتراک رو بزنید.:گل:


رمان بــوسه یک اژدها | cute_girl مترجم ویژه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، Solan bano و 28 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
اوایل رمان سعی میکنم سریع‌تر پیش برم تا بعد به یه زمان ثابت برای پست گذاری برسیم. ممنونم از همراهیتون:گل:



A364E07E-6184-481A-998E-E543E2AE64CD.jpg
آن‌ها نمی‌دانند چقدر می‌تواند بد باشد.
این فکر مثل کرکسی که در انتظار بوی متعفن مرگ باشد, دور ذهنش می‌چرخید. حس و حال تاریک و خشمناکش باید یک مأوا در چهره‌ش پیدا کرده باشد چون مامور لندهور انتظامات از جلوی در - یک شیفتر[1]، با بوی خاصش - به تندی به عقب قدم برداشت و راه را باز کرد. کلوب با چراغ‌های نئون آبی, موسیقی کف لرزان اتاق و نوسان بدن‌های خیس از عرق به تپش درآمده بود. بار از شیشه‌ی خالص بود که از داخل توسط لامپ‌های الکتریکی روشن شده‌ بود - خیلی مدرن به‌نظر می‌رسید، اما یک نور وهم‌آور روی زمین رقص انداخته بود و سایه‌های زیادی را به طور مختصر می‌ساخت و زوج‌های ناشناسی داشت که فضا را معطر کرده بودند. هر پیچکی از بو، داستانی از عاشقان پنهان در تاریکی را بازگو می‌کرد. انسان‌هایی که در پی شور‌واشتیاق به دنبال شیفترها بودند و شیفترهایی که تشنه یک تسکین و رهایی سریع بودند. نیاز آن‌ها در طی چند ماه نزاع پنهان مانده بود، اما تهدیدهای پر از نفرت و بمب‌گذاری‌های مرگبار در نهایت به پایان رسیده بود. و چه راه بهتری برای جشن گرفتن افتتاحیه بزرگ شیفت رایت، اولین بار مجاز، باری که علنا متعلق به شیفترها بود، در سیاتل وجود داشت؟
فشار پرحرارت بدن‌ها به وضوح حاکی از این بود که کسب و کار خوبی راه انداخته.
که لوسین[2] به طور کامل انتظارش را داشت - پس از همه اینها، لوسین سرمایه‌ این اقدام را تامین کرد، به امید اینکه شیفترها و انسان‌ها یاد بگیرند که چگونه به راه خود ادامه دهند. یا فقط یک دیگر را به فنا دهند. هر چه که بود دوباره برای شهرش آرامش و صلح به ارمغان آورده بود. دنیای فانی به اندازه کافی، بدون فتنه‌هایی که ممکن بود در محدوده فناناپذیرها برپا شود و به محدوده آن‌ها طغیان کند، مشکل داشت. این مشتری‌های دل‌خوش پرزحمت در مورد نیروهای نامریی که در اطراف آن‌ها نقش بازی می‌کردند، هیچ چیزی نمی‌دانستند - و این شغل لوسین بود که آن را به همان شکل نگه دارد.
صاحب بار ناگهان در کنارش ظاهر شد. آن مرد در مقایسه با هیکل درشت لوسین، ریزه میزه بود، و ابریشم سیاه اصلاح شده‌اش با نور آبی می‌درخشید.
-‌ خیلی خوشحالم که تونستید به موقع به افتتاحیه مجلل برسید، آقای اسموک[3].
-‌ لطفا منو لوسین صدا بزنید.
دست دراز شده‌ی او را گرفت و مراقب بود که آن را له نکند. انسان‌ها خیلی حساس و آسیب پذیر بودند.
- می‌خواستم بگم سرمایه‌گذاریم مطمئنه. این بیزینس قطعاً… پر رونق و موفقه.
- بله! بی اندازه ممنونم.
صاحب بار جوری احساساتش فوران کرد که دندان های لوسین بهم فشرده شد، اما در مقابل فقط سر تکان داد.


رمان بــوسه یک اژدها | cute_girl مترجم ویژه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، Solan bano و 23 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
لوسین اژدهایی نبود که ثروتش را هدر دهد، اما بدون توجه به بازگشت بالقوه سرمایه‌اش, هزینه بار جدید را تامین می‌کرد. سیاتل باید روی پاهایش می‌ایستاد. او و برادرانش آن نفرت متشنج‌کننده را از دور تماشا کرده بودند، به امید اینکه انسان‌ها و پسر عموهای تغییر شکل دهنده، همان گرگ‌ها، می‌توانستند بدون مداخله، اختلافات خود را حل کنند. وگرنه خونریزی افراطی صورت می‌گرفت. این تداخل مشکلات خودش را بوجود آورده بود - جدا نگه‌‌داشتن جهان فانی و فناناپذیربه بهترین نحو انجام می‌شد، تا زمانی که انسان‌ها خوشبختانه از آن بی‌خبر بودند. اگر آن‌ها نمی‌توانستند دانستن این‌که تعداد کمی از گرگ‌ها و ساحره‌ها در میان آن‌ها وجود دارند را درک کنند...
-‌ …که من فکر می‌کردم نشدنیه، اما فوق‌العاده شد!
صاحب بار هنوز حرف می‌زد و ور ور می‌کرد:
-‌ این فقط شروعشه، آقای اسموک، بهتون قول میدم. با هم، می‌تونیم گسترشش بدیم…
با هم؟ لوسین یک تای ابرویش را بالا برد، اما چیزی نگفت.
-‌ …و بعد کلوب‌های بیشتری تو مرکز شهر، سپس حومه شهر و… باز می‌کنیم.
مرد به حرف زدن ادامه داد - او از آن جور انسان‌هایی بود که می‌توانست یک فناناپذیر را مجبور به آرزوی یک قبر زودتر از موعد کند - اما لوسین فقط او را نادیده گرفت و نگاه خیره‌اش را به سرعت به سمت زمین رقص کشاند. لوسین برای یک سرمایه‌گذاری درخشان به اندازه اژدهای نسل بعدی ارزش قائل بود، اما الان اینجا بود تا فقط در ملا عام ظاهر شود. انرژی پراکنده این مکان خونش را به گونه‌ای دردآور به هیجان آورده بود - از آن جایی که نیازهایش برای مدتی طولانی برطرف نشده بود. زمان صرف کردن در جایی مثل این، پر از بدن‌های تپنده و یک کوکتل[۴] گیرا برای فرومون‌هایش[۵]… در بار بیشتر انسان‌ها و گرگ‌ها بودند، اما لوسین نشانه و بویی از اژدهایان را نیز تشخیص داد، حتی قبل از اینکه برادرش، لئونیداس[۶]، از یک گوشه دنج تاریک بیرون بیاید و به جایی بسیار شلوغ و پرشور و حرارت، با نوری که بر روی زمین رقص بود، قدم بگذار.
لوسین به صاحب بار گفت:
- لطفاً منو ببخشید.
سپس پشتش را به برادرش کرد و با گام‌های بلند از او دور شد و به طرف در ورودی رفت. و صاحب بار پشت سرش گفت:
-‌ بسیار خوب. البته! از دیدنت خوشحال شدم! لطفاً وایستا با…
صدای کسالت آورش توسط موسیقی بلعیده شد.


رمان بــوسه یک اژدها | cute_girl مترجم ویژه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، Solan bano و 24 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
مسیر لوسین در میان هزاران نفر که گیلاس‌های پر از نوشیدنی را با دست‌های عرق کرده در دست گرفته بودند، قرار داشت. حتی با اینکه نصف آن‌ها شیفترها بودند، لوسین از آن‌ها قد بلندتر بود. چشم غره‌اش اثر مورد نظر را داشت - یک عقب نشینی ناخودآگاه از مسیر آن شکارچی درنده(لوسین) در بینشان - اما به اندازه کافی سریع نبود. برادرش او را در انتهای بار گیر انداخت.
لئونیداس از پشت سرش گفت:
- تو موفق شدی، انجامش دادی.
لوسین راجب نادیده گرفتنش فکر کرد، اما به جای آن به سمت بار برگشت. به متصدی بار که زنی زیبا و ریزنقش و مو بور، که کاملا انسان بود, ولی دست کم فعلا بوی دو شیفتر را می‌داد، اشاره کرد و سفارش داد:
-‌ اسکاچِ [۷] دوبل، خالص.
لئونیداس داخل بار کنار لوسین خم شد، آرنجش را به شیشه آبی تکیه داد و لبخند دندان نمایی زد.
-‌ امیدوارم ناراحت نباشی، برادر، اما من بدون تو شروع کردم.
-‌ معلومه.
متصدی بار یک لیوان پایه دار پر از مایع کهربایی را جلوی رویش گذاشته بود. لوسین آن را با یک جرعه سرکشید. الکل کم‌ترین تاثیر را بر او داشت، حتی در شکل انسانی‌اش، اما امیدوار بود که سوزش الکل، بوی کلوب، برادرش و بوی میل و اشتیاق زنانه را که به همه چیز وصل بود، بپوشاند. آن‌ها به آسانی تحت تاثیر فرومون شیفترها قرار می‌گرفتند، که البته قوی ترین تاثیر را اژدهایان داشتند. واضح بود که لئونیداس بیشتر از اولین انسان در آن شبش تجربه داشت.
برادرش نیشخندی زد و گفت:
-‌ ادامه بده، لوسین. یکی رو انتخاب کن. اونا امشب آماده‌ن تا انتخابشون کنی.
لوسین برای یک نوشیدنی دیگر اشاره کرد.
لئونیداس اهی کشید، و به سمت بار چرخید و برای خودش یک نوشیدنی سفارش داد.
-‌ تو واقعا باید این خصلتت رو که داری باهاش پیش میری ترک کنی. این که مثل تاج نیست که بتونه برای بچه دار شدن از این پایین تنه های کوفتی، منتقل بشه.
او به خودش اشاره کرد که قبلاً به خوبی از آن استفاده کرده ‌بود. خدا را شکر، یادش مانده بود که زیپ شلوارش را ببندد و گفت:
-‌ فقط یکی رو برای شب انتخاب کن. برگرد توی بازی. تو توی این مسئله حتی از برادرمونم بدتری.
لوسین پرسید:
-‌ لکساندر[۸] کجاست؟
سه برادر با فاصله چند دقیقه به دنیا امده بودند، اما نمی‌توانستند متفاوت‌تر از این باشند.
تمایل به رابطۀ بی‌حد و حصر لئونیداس، درواقع، برای یک اژدها معمولی بود. لوسین نیز همان نیاز شدید را احساس می‌کرد، اما گذشته‌اش او را از هر گونه ملاقات با انسان‌ها و از لذتی که باید داشته باشند، تهی می‌کرد. و لکساندر … خب، او دل مشغولی‌های خودش را داشت.


رمان بــوسه یک اژدها | cute_girl مترجم ویژه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، Solan bano و 21 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
ممنون میشم هر پست رو بعد خوندنش لایک کنید تا بدونم واقعا چندتا خواننده دارم. واقعا در مقابل زحمت و زمانی که مترجم‌ها و نویسنده ها میذارن تا یه پست رو بنویسن چیز زیادی نیست. فقط یه دلگرمی کوچیکه.:گل::flowerb::shyb:

لئونیداس قبل از جواب دادن نیمی از اسکاچ خود را سر کشید.
-‌ لکساندر همون جاییه که معمولا هست.
لوسین سرانجام رویش را برگرداند تا حالت چهره برادرش را بخواند.
-‌ دوباره نه.
پوزخند همیشگی‌اش جایش را با یک دهن کجی عوض کرده بود.
- اوه، دوباره آره. من واقعاً فکر نمی‌کنم که اون بیخیال بشه.
لوسین سرش را تکان داد و نوشیدنی‌اش را تمام کرد. خیال داشت به عادت های بد لکساندر خاتمه دهد؛ اما لوسین آنقدری باهوش بود که حماقت این کار را بداند. از این گذشته، این فقط به خونریزی پایان می‌داد. احتمالاً خون خودش را.
برادرش گفت:
- بیا، لوک[۹].
در حالی که به بدن‌های مواج روی زمین رقص اشاره می‌کرد، دوباره با صدای واضح و رسایی گفت:
-‌ هر کدوم از این خوشگلا تو یه شب عاشقت میشن.
-‌ گمشو.
برادرش باید بهتر بداند. این که آن تصاویر و فریادها را دوباره مرور کند، آخرین چیزی بود که می‌خواست. اگر دوباره خودش را در آغـوش یک زن پیدا می‌کرد، تمام آن چیزها دوباره زنده می‌شدند.
لئونیداس با خشم زیادی غرید:
-‌ هرکاری دلت میخواد بکن.
نوشیدنی‌اش را سر کشید و با گام‌های بلند به سوی جمعیت رفت، بدون شک به محض اینکه آماده می‌ شد به دنبال آزادی و خوشگذرانی دیگری می‌گشت. که برای اژدها این کار هیچ زمان بندی نداشت، ابدا، نه در این محیط القا کننده فرومون. چند تن از دستیاران ارشد لوسین در حال انجام همین کار بودند - خاندان اسموک را به نیکی و نشان و مظهر خوبی در کلوب شب نشان می‌دادند. نیازی به لوسین نبود که این کار را دنبال کند - با صاحب کلوب صحبت کرده بود، ادای احترام کرده بود، در ملا عام ظاهر شده بود. دیگر به ماندنش نیازی نبود، و بو و نشانه ها داشتند به زیر پوستش می‌خزیدند.
برگشت تا برود، اما چشمش به سینید[۱۰] افتاد که بهترین دوست و دست‌راست قابل اعتمادش بود، با عجله داشت از جایگاه دی‌جی در نزدیکی آن پشت به سمتش می‌‌آمد. موهای ته رنگ متمایل به قرمزش گویای نژاد اسکاتلندی‌اش بود. آن زمان که خانه دود در قاره اروپا قرار داشت، آشنا شده بودند، اما نور آبی محو کلوب چهره‌اش را شبیه غول کرده بود.
وقتی او رسید لوسین پرسید:
-‌ مشکلت چیه، سین؟
در آن نور عجیب و بوهای عجین شده در هم سخت بود که بگویی قرمزی و برافروختگی چهره سینید، از روی رابـطه بوده یا خشم.
-‌ خاندان درَکِن[۱۱] اینجاست، سرورم.


رمان بــوسه یک اژدها | cute_girl مترجم ویژه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، Solan bano و 18 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
چی؟ حواس لوسین تیزتر شد، همان‌طور که همیشه برای نبرد می‌شد. این یک واکنش باستانی بود، اما حتی حالا در شهر مدرن سیاتل نیز به دردش می‌خورد. شکارچیان خیلی بیشتری نسبت به آنچه که شهر از آن خبر داشت وجود داشتند. خاندان درکن مهم‌ترینشان بود، یک لانه ناخوشایند و زننده از اژدهایان سیاه که شهر را به ستوه آورده بودند و سال‌ها با خاندان اسموک می‌جنگیدند.
لوسین چشمانش را برای از نظر گذراندن کلوب چرخاند. بو و نشانه‌های درکن باید در سیل بوهای دیگر گم شده ‌باشد. دید اژدهاییش بهتر از چشمان انسانییش به تاریکی نورِ آبی و روشنایی حیله‌گرش نفوذ می‌کرد. آن طلسم روی پوستش - هدیه‌ای از قسمت پریان دی‌ان‌ای او - که وقتی آنها نیازشان را برای به اوج رساندن هوشیاریشان می‌فهمیدند، حرکت می‌کردند. این یک مزیت بود که خاندان اسموک‌ را قوی‌تر می‌کرد، حتی اگر این پیمان آن‌ها را بالاتر از همۀ خانه‌های اژدها قرار نداده بود - جادوی پری‌اش به او اجازه می‌داد تا هر حیوانی را ببیند، فرقی نداشت آن حیوان چه پوستی به خودش زده باشد. شیفترها، خون‌آشام‌ها، پریان و فرشتگانِ فریبنده یکسان بودند و هیچ مانعی برای او نبودند.
اما پیدا کردن همتایان اژدهاییش از همه آسان‌تر بود.
تایتوس [۱۲] و چند نفر از آدم‌کش‌هایش که در پشت در کمین‌کرده بودند، بی شک در انتظار چند زن نگون‌بخت بودند. یک زن انسان. محبوب‌ترین نوع شکار آن‌ها.
لوسین با پس راندن بار از آنجا دور شد و با گام‌های بلند به سوی دستۀ افعی‌ها رفت. سینید به دیگر افراد از خاندان اسموک که چندین نگهبان نزدیک‌ترِ سرگردان بودند، اشاره کرد. لئونیداس بیش از حد گیر یک ماده گرگ بود تا توجه‌اش را جلب کند.
تایتوس در حالی که آنها به او نزدیک می‌شدند، شق و رق ایستاده بود، قدرت اژدهاییش را از زیر پیراهن سیاه ابریشمی که برای این زمین شکار به تن کرده بود، به نمایش می‌گذاشت. خانه آن‌ها در جنگل ساتوثِ [۱۳] آیداهو [۱۴] بود، اما آن‌ها ترجیح می‌دادند به شهر حمله کنند. شهر لوسین. تمام محدوده‌ای که تحت حمایت خانه دود بود - هیچ شهری وجود نداشت که قول حفاظت بیشتری نسبت به دیگری داشته باشد - اما دست درازی به یکی از نزدیک‌ترین شهرها به مخفیگاه لوسین توهین‌آمیز بود. یک توهین ساده از یک اژدها که ذهنش با افکار پیچیده آشفته نشده بود.
لوسین با صدایی فقط به اندازه ای که کوبندگی لحنش را از بین آهنگ انتقال دهد گفت:
-‌ فکر می‌کردم که ما با هم یه توافقی داشتیم. یه توافق که شامل ندیدن چهره زشتت تو محدودۀ شهر سیاتل هم می‌شد.
نیازی نداشت که صدایش را بلند کند تا جدیتش را آشکار کند - او به هرحال مشتاقانه می‌خواست تا جدیت این حرف‌ها را با چنگال‌هایش به او نشان دهد. ذهنش در حال حاضر در حال محاسبه این بود که چگونه باید مبارزه را از دریایی از انسان‌ها با بدن‌های ضعیفشان دور کند.


رمان بــوسه یک اژدها | cute_girl مترجم ویژه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، Solan bano و 16 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
تایتوس و دستیارانش به جلو خم شدند، آن تهدید ناگفته آن‌ها را تسلیم کرد.
-‌ توافقمون تا اونموقع که بین انسان‌ها و شیفترها مشکل وجود داشت، اعتبار داشت. نیازی نیست که یه پری باشم تا محدوده یه توافق رو بدونم. اختلافا و مشکلا تموم شدن.
او به جنب و جوش انسان‌ها و شیفترها که تمایلاتشان را با یک دیگر رها می‌کردند اشاره کرد و گفت:
-‌ کلوب جدیدت نمونه درخشانی برای اثباتشه.
چشمان سیاه تایتوس با سیاهی عمیق‌تری برق زد که بخاطر نگاه اجمالی‌ اژدهاییش بود که پشت عنبیه چشمان انسانیش مخفی شده بود و گفت:
-‌ و من مدت زیادی بدون هم‌خواب بودم.
هم‌خواب‌ها. تایتوس اژدها بود؛ می‌توانست به راحتی انسان‌ها را به تختش بکشاند. اما او به خاطر علاقه به زور و اجبار مشهور بود - شکار، فتیشش بود و یکی از دلایلی بود که باعث می‌شد لوسین دلش بخواهد چکیدن خون تایتوس را در چنگال‌هایش حس کند.
-‌ میتونی از بار دیدن کنی. نوشیدنی بخوری. از هر گوشه‌ای از بار که میخوای لـ*ـذت ببری.
او نزدیک‌تر به سمت تایتوس خم شد و گردنش را آنقدر کشید تا اژدهای سیاه بتواند حروف باستانی و قدرت پری که با خود داشتند را ببیند. لوسین پیچ و تاب خوردن طلسم و میل شدیدی که به رها شدن داشتند را حس کرد.
تایتوس عقب نکشید... اما پلک زد.
لوسین صدایش را پایین آورد و گفت:
-‌ اما اگه به زور به یه زن دست درازی کنی، خاندان اژدهای من اگه زیر سنگم بری وای‌ورنی[۱۵] مثل تو رو پیدا می‌کنه.
وای‌ورن - سرنوشت نهایی هر اژدهایی که در پیدا کردن یک همسر و تولید مثل موفق شکست می‌خورد، تبدیل شدن به حیوانات وحشی بود.
آن‌ها مارهایی با بال و بدون عقل و شعور بودند … یا دست کم هیچ شعور انسانی نداشتند. در وجودشان هیچ چیز شناخته شده به عنوان عقل یا انسانیت نبود.
البته این به آن معنی نیست که خاندان درکن در حال حاضر بخش عمده انسانیت را به خود اختصاص داده باشد.
تایتوس پوزخندی زد و گفت:
-‌ مجبور نیستم با زور اونا رو بگیرم. اونا با خواست و اراده خودشون میان سمتم.
تعریف او از خواست و اراده مطمئنا با تعریف لوسین فرق داشت.
سینید با خشم غرید:
-‌ اره، درست مثل بچه‌ گربه‌هایی که میفتن تو مجرای فاضلاب.
لوسین نفسش را به آرامی بیرون داد و گفت:
-‌ یه دلیل بهم بده، تایتوس. خواهش می‌کنم.
لوسین پرنس خاندان دود بود و با خون پریان نفرین شده ‌بود. و این تهدید اصلا با هدفش جور نبود. اما بعد لوسین عمداً و حساب شده پشتش را به سمت آن بی‌شرف در پوست اژدها کرد و با گام‌های بلند به سمت در ورودی رفت و برای فیصله دادن به موضوع فعلا بیخیال عملی کردن تهدیدش شد.
او به اندازه کافی از موسیقی تپنده، فرومون‌های فراگیر و آگاهی مطلق از اینکه او امشب - یا هر شب - سهمی در سرگرمی‌های رایج نداشت، اذیت می‌شد، در حالی که حتی پست فطرت‌هایی مثل تایتوس در اینجا می‌توانستند کمی لـ*ـذت ببرند. اگر لوسین در آنجا می‌ماند، تنها می‌توانست آرامش آغازینی که مظهر کلوب بود، از بین ببرد. نمی‌توانست به استیصالش اجازه دهد که بدون آنکه علتی داشته باشد به جنگ بین خاندان‌ها دامن بزند، نه حالا.


رمان بــوسه یک اژدها | cute_girl مترجم ویژه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، Solan bano و 15 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
سینید به او رسید و گفت:
-‌ سرورم؟
او به وضوح کنجکاو بود تا قصد لوسین را بداند، اما همچنین سینید داشت حالت‌های انسانیش را فراموش می‌کرد. او مدت زیادی در یک حالت بوده - درست مثل لوسین.
لوسین پوزخند زد.
-‌ من اینجا سرور کسی نیستم، سین. من فقط لوسین اسموک، یه بیلیونر فراریم.
دوستش با چین بین ابروانش به او نگاه کرد، انگار که کاملاً مطمئن نبود که لوسین از نظر روحی سالم است.
-‌ الان ما نقش انسان‌ها رو بازی می‌کردیم، مگه نه؟
هنگامی که به در رسید، با حالت جدی مزه پراند و گفت:
-‌ فرشته سرمایه‌گذار.
سینید برای لحظه‌ای سعی کرد حالت جدی چهره‌اش را حفظ کند، ولی نبرد را با صدای خندۀ فین مانندی باخت. اما او هنوز درست پشت سر لوسین بود.
لوسین یک انگشتش را بالا گرفت تا دستیارش دست از تعقیبش بردارد و گفت:
-‌ برای گشت‌زنی میرم بیرون.
شوخ‌طبعی سینید دود شد درست مثل یک پری که در مه ناپدید می‌شود.
-‌ میخواین همراهیتون کنم؟
-‌ نه، بمون و مراقب تایتوس باش. به برادرم همین‌ که کارشو تموم کرد، حضور خاندان درکن رو هشدار بده.
یک‌بار دیگر بار را از نظر گذراند، اما فقط سه اژدهای سیاه حضور داشتند.
- یه حسی بهم می‌گه تایتوس داره نقش بازی می‌کنه و یه حیله‌ تو آستینش داره و بقیه اعضای خاندانش جاهای دیگه تو شهر دنبال دردسر می‌گردن. دارم می‌رم ببینم چی می‌تونم پیدا کنم. اگه اژدهاهای سیاه تنشون واسه تهدیدم خارید، خبرم کن.
سینید سرش را به نشانۀ موافقت سریع و واضح تکان داد و برگشت تا از میان جمعیت به سختی وارد کلوب شود.
همین که لوسین از در بیرون رفت، نزدیک گوشه بار پنهان شد و به هوا پرید. همچنان که می‌رفت، تغییر شکل داد و بال‌هایش را باز کرد تا از نسیم ملایم برای اوج گرفتنش و بالا کشیدن خودش از دودکش بتونی ساختمان‌های مرکز شهر استفاده کند. هوای خنک شب بوی کلوب را شست و با خود برد و هیجان شدید درونش یک درجه پایین آمد.
چنگال‌هایش سفت و محکم جمع شدند و بال‌هایش به طور گسترده‌ای باز شد. گردنش را دراز کرد و فشار روحی و تنشش را آرام کرد. چیزی که او واقعاً به آن نیاز داشت یک پرواز خوب جانانه بود، بر فراز کوهستان‌های دور دست تا جایی که به آن تعلق داشت.
اما وظیفه ‌و کارش اینجا بود.


رمان بــوسه یک اژدها | cute_girl مترجم ویژه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، Artemis-ZH97 و 14 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
او و برادرانش، شاهزادگان خاندان اسموک، برای یک هدف بی‌کم‌ و‌ کاست به حیات ادامه می‌دادند - تا جهان فانی و فناناپذیر را از هم جدا کنند؛ دقیقا همان‌طور که باید باشند. برای مدت ده هزار سال، پیمانی بین پریان و گونه اژدهایان از انسان‌های ضعیف و آسیب‌پذیر محافظت کرده بود که اژدهایان برای تداوم گونه‌شان به آن تکیه کرده بودند. بخاطر اینکه تمام اژدهایان به‌دنیا آمده نر بودند - با چندتا استثنا خیلی کم و انگشت شمار، از جمله مادرش، ملکه. اژدهایان ماده به قدری نادر بودند که وقتی او با پدرش، پادشاه، جفت‌گیری کرد هیچ‌کس تعجب نکرد. اینکه او با قدرتمندترین اژدهای آن سیاره جفت‌گیری کند تنها کار شایسته‌ای بود که می‌توانست انجام دهد. او از جفت‌گیری نسل اصیل اژدها و پری که نتیجۀ آن پیمان بود، به وجود آمده بود. و هیچ‌کس از اینکه از چنین جادوی قدرتمندی شاهزادگان سه‌قلو متولد شده بودند، شوکه نشده بود. اما این اتفاق به قدری نادر بود که در هیچ حافظه‌ای تا به حال ثبت نشده بود.
معمولاً، یک اژدها با یک انسان زن جفت‌گیری می‌کند و یک دراگونلینگ نر به‌ دنیا می‌آورد. در اغلب موارد، مادر در این فرآیند نابود می‌شد. و تو باید یکی را قبول کنی یا نابودی این آیین‌ یا تولد دراگونلیگ.
این یک تجربۀ وحشتناک بود که خاطرات ناخوشایندی را به ارمغان می‌آورد.
لوسین بر فراز ساختمان‌های خیلی بلند مرکز شهر سیاتل پرواز کرد و دور آب چرخید و آن افکار را پشت سر رها کرد. حواسش را تا بیرون شهر گسترد و روی تمام گونه‌های زنده متمرکز کرد. به دنبال افراد رذل خاندان درکن می‌‌گشت اما بجایش فقط ساکنان عادی را پیدا کرد: انسان‌ها و شیفترها، عمدتاً گرگ‌ها. جادوگران در گردهماییشان بودند - می‌توانست بو و مزه‌ی جرقه آبی جادویشان را حس کند. جادوگران و گرگ‌ها ممکن است با هم دعوا کنند، اما آن‌ها واقعاً عموزاده بودند. با اینکه او فقط پانصد سال داشت، اما حتی زمانی را که آن‌ها بیشتر شبیه به برادر و خواهر بودند تا دشمن را به یاد می‌آورد. و مانند اکنون، این‌قدر نابرابری و تفاوت در قدرتشان نبود. جادوگران از سحرهایشان برای زندگی طولانی‌تر استفاده می‌کردند، اما آن‌ها هنوز ذاتاً فانی بودند.
اژدهایان در هر دو جهان فانی و فناناپذیر یک جایگاه داشتند، و طول عمرشان می‌توانست به هزار سال یا بیشتر در شرایط مناسب برسد.
بخاری از بو از ذهنش گذشت و مزه دود و گوگرد را آورد - آن بوی چیزی جاودان بود.


رمان بــوسه یک اژدها | cute_girl مترجم ویژه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، Solan bano و 15 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
لوسین به طور غریزی به سمت بو حرکت کرد و ردش را مانند شکارچی‌ای که واقعا بود، تعقیب کرد. به سمت هزارتوی بتنی شهر فرو رفت، اما دید پیشرفته‌اش منشا بو را قبل از حواس جادوی پری‌اش پیدا کرد.
تقریباً یک مایل دورتر، در یک کوچه، زنی داشت با مردی دو برابر سایزش می‌جنگید. لوسین بال‌هایش را تنگ‌تر داخل برد و سرعت گرفت. حواسش تیز شد، و اگر فقط انسان بود، آن درخشش سبز چشم‌ها را نمی‌دید یا صدای خش‌خش موهایی قهوه‌ای مایل به قرمز یا فشار لـ*ـب‌های به رنگ قرمز رزی را نمی‌فهمید. ذهن لوسین پر بود از عطر صابون نشسته روی پوستش و بوی شامپوی گلش و پیراهن کتان رنگ و رو رفته‌ای که به قفسه سـ*ـینه‌اش چسبیده بود. جادو لوسین تمام وجود آن زن را چشید.
و آن زن بی توجه به او درحال کتک زدن و له و لورده کردن مهاجمش بود.
لوسیون سرعت موشک‌وارش را مهار کرد، گیج شده بود. دوباره هر دوی آن‌ها را بررسی کرد - بی‌شک بوی شیطان روی آن مرد بود. ولی آیا آن زن یک قاتل بود؟ اما نمی‌توانست هیچ نشانه‌ای برای اثبات فرشته‌ بودنش از او بگیرد، فقط یک رایحه خوش‌مزه انسانی که قلبش را به تپش می‌انداخت. تقریباً مثل یک قلاب خوب که به سمت شیطان فرود امده بود. او به عقب تلوتلو خورد و به سطل آشغال بزرگ خیابانی افتاد و آن را کج کرد.
بعد آن زن یک تفنگ بیرون کشید.
خدایا عجب سورپرایزی! دوباره شیرجه زد، بال‌هایش را برای بالا بردن آخرین سرعتش داخل کشید. آن مرد شیطان بود، اما آن زن نمی‌توانست این را بفهمد، نه اگر واقعاً انسان بود. گلوله‌اش آن شیطان را نمی‌کشت. اما ممکن بود او را به شدت عصبانی کند.
لوسین فرود آمد و همزمان خود را نمایان کرد و با احضار لباس، بدن انسانی عریانش را پوشاند و با چکمه‌های سیاه روی سنگفرش بینشان به طور محکم و کوبنده‌ای قدم برداشت. بال‌های طلایی‌اش را به بیرون پرتاب کرد تا از سقوطش جلوگیری کند، سپس بال‌هایش محکم و سریع در بدنش فرو رفتند و تغییر شکلش را کامل کردند.
زن با دهان باز به او خیره شد و صدای بلند شلیک گلوله‌اش، گوش لوسین را به سختی تکان داد. گلوله‌ای که به قصد حمله به آن مهاجم بود، ولی به شانه لوسین خورد؛ اما انگار صدای گلوله از جای دوری آمد. لوسین به همان اندازه حالت اژدهاییش در حالت انسانی نیز ضد گلوله بود، قدرت فلس‌های طلایی‌اش - با قدرت‌های ذخیره و احتیاطی معمولی برای یک فناناپذیر واقعی - به پوستش القا می‌شد.
ابدا، آن گلوله جای نگرانی نداشت؛ اما آن شیطان داشت.


رمان بــوسه یک اژدها | cute_girl مترجم ویژه انجمن رمان۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، Solan bano و 13 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا