نویسنده این موضوع
لحظاتی گذشت و هنگامی که هر شخص با زاویه دید خود وضعیت را بررسی میکرد، باران با شتاب به اتاق وارد شد و همه را از جا پراند. نفسنفسزنان، دستش را روی زانو گذاشت و گفت:
- من... سعی کردم... جلوش رو بگیرم...
ماریا حلقهی موهای نارنجیرنگی را که در کنار صورت گِردش افتاده بود، دور انگشت پیچید و رو بهسمت باران...
- من... سعی کردم... جلوش رو بگیرم...
ماریا حلقهی موهای نارنجیرنگی را که در کنار صورت گِردش افتاده بود، دور انگشت پیچید و رو بهسمت باران...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان جنگل شیشهای | raha.j.m کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com