خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

raha.j.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/7/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
1,140
امتیاز
203
زمان حضور
21 روز 3 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
ماریا آنها را از چند راهروی تودرتو گذراند و دفعه‌ی آخر، در کمال تعجب از آنها خواست که وارد دیوار شوند! اتاق درون دیوار، دقیقا مانند اتاق قبلی بود با این تفاوت که اشیاء داخلش تـخت و وسایل مربوط به خواب نبودند. گوشه‌ی اتاق، میزی مربعی و از جـنس فلز وجود داشت که روی آن، چهار کاسه سوپ به‌همراه قاشق گذاشته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جنگل شیشه‌‌ای | raha.j.m کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، رز سیاه، ⋆NaRgHeS و 31 نفر دیگر

raha.j.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/7/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
1,140
امتیاز
203
زمان حضور
21 روز 3 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
ده دقیقه بعد، ماریا از دیوار وارد اتاق شد. با لحنی کنجکاوانه گفت:
- خب! غذا چطور بود؟
هر چهار نفر قیافه‌ی فلک‌زده‌ای داشتند. باران جواب داد:
- تقریبا خوب بود. تقریبا... خب... خوب بود.
لـبان نارنجی‌رنگ ماریا از هم شکفت. این اولین باری بود که ماریا را انقدر شاد می‌دیدند.
- که اینطور! پس اصلا بدمزه نبود، نه؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جنگل شیشه‌‌ای | raha.j.m کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، رز سیاه، ⋆NaRgHeS و 31 نفر دیگر

raha.j.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/7/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
1,140
امتیاز
203
زمان حضور
21 روز 3 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
تارا با وحشت عقب‌گرد کرد. دستش را محکم مشت کرد و به در قفل شده‌ی خانه کوبید. معلوم نبود تایسیز و ماریا کجا رفته و چرا او و دوستانش را به حال خودشان، بیرون فرستاده بودند؟!
- هی!
تارا افکارش را مرتب کرد و نگاهش با نگاه آبی‌رنگ ماریا تلاقی شد. مشتش در هوا و جلوی صورت او مانده بود.
ماریا، تارا را کنار زد و مچ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جنگل شیشه‌‌ای | raha.j.m کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، رز سیاه، ⋆NaRgHeS و 28 نفر دیگر

raha.j.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/7/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
1,140
امتیاز
203
زمان حضور
21 روز 3 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
مهسا سرش را به طرفین تکان داد و گفت:
- به خاطر خودشون هم که شده امیدوارم همچین اتفاقی پیش نیاد. بچه‌ها این اتاق چقدر باحاله!
چهار تـخت با فاصله‌ی کمی در کنار هم و گوشه‌ی اتاق قرار داشتند. کف زمین را هم فرش پوشانده بود. فرشی که تمام رنگ‌های دنیا، به‌جز سفید، سیاه و رنگ‌های میان این دو رنگ، در آن گنجانده شده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جنگل شیشه‌‌ای | raha.j.m کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: SelmA، رز سیاه، ⋆NaRgHeS و 28 نفر دیگر

raha.j.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/7/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
1,140
امتیاز
203
زمان حضور
21 روز 3 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
باران به سمت دوستش برگشت و کتاب را با صدای بلندی بست. رنگش پریده بود. هر لحظه انتظار داشت تایسیز یا ماریا با چشم‌های رنگارنگ مجت‌ها وارد اتاق شوند و هر چهار نفر را به نابودی بکشانند. اگر باران می‌دانست که چنین موجوداتی وجود دارند، هرگز موقع خوردن آن سوپ بدمزه، به مهسا آرامش و دلگرمی نمی‌داد.
احساس می‌کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جنگل شیشه‌‌ای | raha.j.m کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عجیب
Reactions: SelmA، رز سیاه، Erarira و 25 نفر دیگر

raha.j.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/7/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
1,140
امتیاز
203
زمان حضور
21 روز 3 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
کف دستان تارا با وجود هوای سرد، عرق کرده بودند. قبل از آنکه آفتاب از پشت سرش هل آرامی به او بدهد، با حالتی عصبی گفت:
- شما... شما...
تایسیز گفت:
- ما، چی؟ شما چه فکری با خودتون کردید؟ اگه مجت بودیم انقدر مراقب‌تون بودیم؟
صدایی از پشت سر آفتاب آمد. آفتاب به آرامی نگاه کرد و متوجه شد که ماریا راه برگشت را سد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جنگل شیشه‌‌ای | raha.j.m کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: SelmA، رز سیاه، Erarira و 22 نفر دیگر

raha.j.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/7/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
1,140
امتیاز
203
زمان حضور
21 روز 3 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
شنیدن چنین حرف‌هایی از سوی ماریا، مایه آسودگی بود. در سه‌هفته‌ی گذشته که دخترها قصد فرار داشتند، نه تایسیز و نه ماریا زیاد به آنها توجه نشان نمی‌دادند. حتی اغلب ماریا از هر فرصتی برای کنایه زدن و یادآوری فرارشان استفاده می‌کرد. ناگفته نماند که حساسیت‌های باران به رفتار آن‌دو، احتمالا به‌این خاطر بود: هرگز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جنگل شیشه‌‌ای | raha.j.m کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: SelmA، Erarira، نگار 1373 و 21 نفر دیگر

raha.j.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/7/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
1,140
امتیاز
203
زمان حضور
21 روز 3 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
- یعنی چی که شاید برعکس اسمم باشه؟! تو می‌دونی اگه جادوی من سایه و تاریکی تولید کنه من داغون می‌شم؟! می‌دونی من از تاریکی می‌ترسم؟!
تارا با حالتی تدافعی گفت:
- من فقط احتمال دادم که جادوت مثل باران، با اسمت مرتبط باشه! چیز بدی نگفتم!
آفتاب با هر دو دستش به نرده‌ی پله چسبید و با پرش‌هایی کوتاه، ابراز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جنگل شیشه‌‌ای | raha.j.m کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Erarira، نگار 1373 و 17 نفر دیگر

raha.j.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/7/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
1,140
امتیاز
203
زمان حضور
21 روز 3 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
باران قبل از نشستن پشت میز فلزی، با اکراه به سوپ نگریست. شاید اگر نمی‌دانست چه مزه‌ای دارد، از ظاهرش تشخیص می‌داد که زرشک و رب‌گوجه خام در آب ریخته‌اند!
قاشق را در دست گرفت و اندکی از سوپ را وارد دهانش کرد... تلخ، ترش و شیرین! ترکیب همه‌شان، بدترین مزه‌ی دنیا را تقدیم‌ات می‌کرد. تایسیز می‌گفت هون‌جت‌ها فقط...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جنگل شیشه‌‌ای | raha.j.m کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: SelmA، Erarira، نگار 1373 و 16 نفر دیگر

raha.j.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/7/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
1,140
امتیاز
203
زمان حضور
21 روز 3 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوستان پارت‌های قبلی تاحدودی ویرایش شدن. حتما دوباره به پارت‌های اولیه نگاهی بندازین و اشکالاتش رو بهم بگید. برای بهتر شدن یک اثر، به نظرات خواننده‌ها نیاز هست.

***
...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جنگل شیشه‌‌ای | raha.j.m کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Erarira، نگار 1373 و 15 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا