خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
62 روز 23 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
درباره شادي و اندوه
آنگاه زنی گفت - با ما از شادي و اندوه سخن بگو. و او پاسخ گفت: - شادي شما همان اندوه بی نقاب شماست. چاهی که خنده هاي شما از آن بر می آید چه بسیار که با اشک هاي شما پر می شود و آیا جز این چه می تواند بود؟ هر چه اندوه درون شما را بیشتر بکاود جاي شادي در وجود شما بیشتر می شود. مگر کاسه اي که نوشیدنی شما را در بردارد همان نیست که در کوره ي کوزه گر سوخته است؟ مگر آن نی که روح شما را تسکین می دهد همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشیده اند؟ هرگاه شادي می کنید به ژرفاي دل خود بنگرید تا ببینید که سرچشمه ي شادي به جز سرچشمه ي اندوه نیست. و نیز هرگاه اندوهناکید باز در دل خود بنگرید تا ببینید که به راستی گریه ي شما از براي آن چیزي ست که مایه ي شادي شما بوده است. پاره اي از شما می گویید - شادي برتر از اندوه است و پاره اي میگویید: - نه اندوه برتر است. اما من به شما میگویم که این دو از یکدیگر جدا نیستند. این دو با هم می آیند و هر گاه که شما با یکی از آنها بر سر سفره می نشینید به یاد داشته باشید که آن دیگري در بسـ*ـتر شما خفته است. به راستی شما همچون ترازویی میان اندوه و شادي خود آویخته اید. فقط آنگاه که خالی هستید در یک ترازو آرام می مانید. هرگاه که خزانه دار شما را بر می دارد تا زر و سیم خود را اندازه بگیرد شادي و اندوه شما ناگزیر زیر و زبر می شود.


پیامبر و دیوانه | جبران خلیل جبران

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
62 روز 23 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
درباره خانه
آنگاه بنایی پیش آمد و گفت - با ما از خاك سخن بگو. و او پاسخ داد و گفت: از خیال خود کپري در بیابان بسازید پیش از آن که خانه اي در میان باروي شهر بنا کنید. زیرا همان گونه که شما پسین گاهان به خانه می آیید آن سرگشته ي تنها و دور افتاده اي هم که در شماست باز می آید. خانه ي هر کسی همان تن اوست گیرم بزرگت تر این خانه در آفتاب می بالد و در آرام شب به خواب می رود و خوابش بی رویا نیست آیا خانه ات خواب نمی بیند؟و در خواب از شهر به میان باغ یا فراز تپه نمی رود؟ کاشکی می توانستم خانه هاي شما را در دست خود گرد بیاورم و آنها را مانند دانه در جنگل و چمن زار بیفشانم. کاشکی دره ها کوي هاي شما بودند و راه ها ي سبز کوچه هاي شما و شما یکدیگر را در تاکستان ها می جستید و با دامن هاي آکنده از عطر خاك می آمدید. اما این ها هنوز میسر نیست. نیاکان شما از روي ترس شما را بیش از اندازه به هم نزدیک نشانده اند آن ترس چندي دیگر دوام خواهد داشت تا چندي دیگر باروهاي شهر شما همچنان کاشانه هاي شما از کشت زارهاتان جدا می دارند. حال اي مردمان ارفالس به من بگویید مگر در این خانه ها چه دارید؟آن چیست که در پس درهاي بسته نگاه می دارید؟ آیا صلح و صفایی دارید آن انگیزي آرامی که قدرت شما را آشکار کند؟ آیا خاطره هایی دارید آن طاق هاي درخشانی که قله هاي روح را به هم متصل سازد؟ آیا زیبایی دارید که دل را از ساخته هاي چوبی و سنگی به فراز کوه مقدس برد.


پیامبر و دیوانه | جبران خلیل جبران

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
62 روز 23 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
به من بگویید آیا این ها را در خانه هاي خود دارید؟ یا فقط آسایش دارید و میل آسایش آن موذي نابکاري که به نام میهمان به خانه می آید و سپس میزبان و آنگاه خانه خدا می گردد؟ آري او رام کننده نیز می شود و با چنگک و تازیانه خواهش هاي والاي شما را همچون لعبتکانی به بازي میگیرد. گرچه دست هاي ابریشمین دارد دلش از آهن است. شما را در خواب می کند ول یخود بر بالین شما می ایستد تا به شرافت تن پوزخند بزند. حواس سالم شما را به سخره میگیرد و آنها را مانند ظرف هاي شکستنی در میان خار و خس می گذارد. به راستی میل آسایش شور و شوق روخ را می کشد و انگاه با نیشخندي بر لـ*ـب در پی جنازه به راه می افتد. اما شما اي فرزندان آسمان اي شما که در قرار بی قرارید به دام می فتید و رام میشوید. خانه ي شما نباید لنگر باشد باید دگل باشد. نباید قشر آبگونه اي باشد که زخمی را بپوشاند باید پلکی باشد که از چشمی نگهبانی کند. بال هایتان را جمع مکنید تا از میان در بگذرید سرتان را خم مکنید تا به سقف نگیرد نفس تان را حبس مکنید تا مبدا دیوارها شکاف بردارند و فرو ریزند. در گورهایی که مردگان از براي زندگان ساخته اند زندگی مکنید. خانه ي شما هرچند مجلل و مزین باشد راز شما را پنهان نمی دارد و خواهش شما را پناه نمی دهد. زیرا آنچه در وجود شما نامتناهی ست در کاخ آسمان زندگی میکند که در و دروازه اش مه صبحگاهی ست و پنجره هایش سرودها و سکوت هاي شب.

درباره پوشاك
آنگاه بافنده اي گفت: با ما از پوشاك سخن بگو. و او پاسخ داد: پوشاك شما بیشتر زیبایی شما را می پوشاند اما آنچه را نازیباستنمی پوشاند. و با آنکه در پوشاك آزادي خلوت خود را می جویید در آن بند و زنجیر می یابید. کاشکی بیشتر با پوست و کمتر با پارچه خورشید و باد را لمس میکردید زیرا که نفس زندگی در پرتو خورشید و دست زندگی در وزش باد. پاره اي از شما می گویید: این پوشاکی که ما به تن داریم بافته ي باد شمال است.


پیامبر و دیوانه | جبران خلیل جبران

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
62 روز 23 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
من میگویم آري باد شمال بود اما دستگاه بافندگی اش شرم بود و تار پودش سستی رگ و پی. و هنگامی که کارش انجام گرفت در میان چنگل خندید. فراموش مکنید که پوشیدگی سپري ست در برابر چشم ناپاکان. و هنگامی که ناپاکان دیگر در میان نباشند پوشش چیست به جز اسارت و آلایش روح؟ و فراموش مکنید که زمین از پاي برهنه ي شما لـ*ـذت می برد و باد دوست می دارد که با گیسوان شما بازي کند.

درباره داد و ستد
آنگاه بازرگانی گفت: با ما از داد و ستد سخن بگو. و او پاسخ داد و گفت: زمین میوه هایش را به شما می دهد و شما اگر بدانید دست هاتان را چه گونه پر کنید بی نیاز خواهید بود. با داد و ستد ارمغان هاي زمین است که شما به وفور نعمت و رضاي خاطر می رسید. اما اگر این دادو ستد از روي مهر و عدالت مهر آمیز نباشد پاره اي را به آز راه خوهد برد و پاره اي را به گرسنگی. هنگامی که شما زحمت کشان دریا و کشت زارها و تاکستان ها در میدان بازار با بافندگان و کوزه گران و گرد آوران گیاهان بویا گرد می آیید آنگه روح خداوندگار زمین را فرا بخوانید تا به میان شما درآید و ترازو و حساب برابر کننده ي ارزش با ارزش را تبرك کند. و مگذارید دارندگان دستان نابارور که کلام خود را در برابر کار شما می فروشند در داد و ستد شما شریک شوند. به این گونه کساب بگویید: با ما به کشت زار بیایید یا با برادران ما به دریا بروید و تور بیندازید، زیرا که زمین و دریا با شکا هم گشاده دست خواهند بود چنان که با ما هستند. و هرگاه که خیل آوازخوانان و رقاصان و نی لبک زنان به سراغ شما آمدند از کالاي آنها بخرید. زیرا که این ها هم گرد آوران میوه و کندر اند و آنچه می آورند گرچه از جنس رویاست براي روح شما خوراك و پوشاك است. و پیش از ان که از میدان بازار بروید یقین کنید که هیچ کس تهی دست از آنجا نمی رود. زیرا که روح خداوندگار زمین به آرامی برباد نمی خوابد مگر ان که نیاز کمترین آحاد از میان شما برآمده باشد.


پیامبر و دیوانه | جبران خلیل جبران

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
62 روز 23 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
درباره جرم و جزا
آنگاه یکی از داوران شهر برپا خواست و گفت: با ما از جرم و جزا سخن بگو. و او در پاسخ گفت: هرگاه که روح تو بر باد سرگردان شود آنگه است که تنها و بی یاور به دیگرات آزار می رسانی و نیز به خویشتن. و از براي این آزار تو را باید که در راستکاران را بکوبی و تا چندي پاسخی نشنوي. همچن دریاست خویشتن خدایی تو هرگز آلوده نمی شود تنها دارندگان بال را او ما نددد اثیر به پرواز در می آورد. همچون خورشید است که خویشتن خدایی تو حیله هاي موش کور را او نمی شناسد و سوراخ مار را او نمی جوید. اما خویشتند خدایی تو در هستی تو تنها نیست پاره اي تو هنوز انسان است و پاره اي از تو هنوز انسان نیست. هیکل ناساز بی اندامی ست که در خواب مه آلودي راه می رود و بیداري خود را می جوید. و حال از انسانی که در توست سخن میگویم زیرا که اوست نه خویشتن خدایی تو و نه آن هیکل ناساز در میان مه که جرم و جزاي جرم را می شناسد. بارها از شما شنیده ام که از کسی که دست به خطایی می زند چنان سخن میگویید که گویی یکی از شما نیست ناشناسی ست در میان شما که ناخوانده به جهان شما پا نهاده است. ولی من میگویم که حق پاکان و راستکاران هم از بالاترین مرتبه اي که در یکایک شماست فروتر بیفتد. و همچنان که یک برگ زرد نمی شود مگر با دانش خاموش تمام درخت. خطا کار هم خطایی نمی تواند مگر با اراده ي پنهان همه ي شما. شما با هم صف بسته اید و به سوي خویشتن خدایی خود گام بر می دارید. راه شمایید و رونده شما. و آنگه که یکی از شما از پا می افتد افتادنش زنهاري ست از براي آنها که از پشت سر می آیند تا پاي شان به سنگ نگیرد. آري و نیز زنهاري ست از براي آنها که از پیش رفته اند و با آن که تیز روتر و استوارتر بوده اند سنگ را از سر راه برنداشته اند. و این را هم بدانید هر چند این سخن بر دل تان گرانی کند کشته هم از براي کشته شدن خود پاسخ گوست و دزد زده هم از براي دزد زدگی خود بی تقصیر نیست. راستکاران از خطاي نابکاران بري نیستند و پاك دستان دست شان به گنـ*ـاه ناپاکان آلوده است.


پیامبر و دیوانه | جبران خلیل جبران

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
62 روز 23 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
آري اي بسا آسیب رسان که از آسیب دیده ستم کشیده است. و اي بسا بیشتر که محکومان بار گنـ*ـاه بیگناهان و آسودگان را به گردن گرفته اند. شما کی می توانید دادگران را از ستمگران و خوبان را از بدان جدا کنید؟ زیرا که آنها در برابر آفتاب کنار بکدیگر ایستاده اند همچنان که ریسمان سیاه سفید به هم تابیده اند. و هرگاه که ریسمان سیاه پاره می شود بافنده تمام پارچه را می نگرد و دستگاه بافندگی را هم از نظر دور نمی دارد. هرگاه یکی از شما بخواهد زن بی وفایی را به داوري بکشاند او را باید که دل شوهر آن زن را هم در ترازو بگذارد و روحش را بیازماید. و آن که می خواهد بی احترامی کننده را تازیانه بزند به درون روح بی احترامی دیده هم نگاهی بیندازد. و هرگاه یکی از شما بخواهد ناسزایی را به نام حق سزا دهد و تبر را بر تنه ي درخت بدي بزند زنهار کار ریشه هاي آن را هم بنگرد. و راستی را خواهد دید که ریشه هاي خوب ور یشه هاي بد بارور و نابارور در دل خاموش زمین به هم پیچیده اند. و شما اي داوران که می خواهید دادگر باشید چیست داوري شما درباره ي آن کس که تنش شریف است و روحش دزد؟ چیست کیفر شما از براي آن کس که تنی را میکشد اما روح خود او را دیگران کشته اند؟ و چه گونه دنبال میکنید آن کس را که در کردار فریبکار و ستمگار است؟ اما برخود او نیز فریب و ستم رفته است؟ و چه گونه سزا می دهید کسانی را که هم اکنون پیشمانی شان بر گنـ*ـاه شان می پربد؟ مگر پشیمانی همان سزایی نیست که قانون می دهد و مگر کار شما آن نیست که قانون را جاري کنید؟ با این همه شما نمی توانید پشیمانی را بر دل بی گناهان حاکم کنید یا از دل گنـ*ـاه کاران بردارید. او شبانگاهان ناخوانده در را می کوبد تا مردمان بیدار شوند و بر خود بنگرند. حال اي شما که می خواهید عدالت را بشناسید چه گونه می توانید مگر آن که هر کاري را در روشناي تمام بنگرید؟ فقط آنگه است که خواهید دید ایستاده و افتاده یک تن بیش نیست که در سایه ي میان شب خویشتن ناساز و روز خویشتن خدایی اش خفته است. و نخستین سنگ بناي معبد از فروترین سنگ شالوده ي آن فراتر نیست.


پیامبر و دیوانه | جبران خلیل جبران

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
62 روز 23 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
درباره قانون
آنگاه قانون گري گفت: درباره ي قانون هاي ما چه می گویی اي استاد؟ و او پاسخ داد: - شما به قانون گذاري دل خوشی اما از قانون شنکی دل خوش ترید. مانند کودکانی که در کنار دربا با جد و جهد از ریگ تر برج می سازند و با خنده ان را ویران می کنند. اما هنگامی که شما آن برج هاي ریگی خود را می سازید دریا باز هم ریگ به ساحل می آورد و هنگامی که شما آن برج ها را ویران میکنید دریا به شما می خندد. به راستی دریا همیشه با بیگناهان می خندد. اما چه باید گفت در باره ي کسانی که از براي انها نه زندگی دریاست و نه قانون انسانی برج ریگ کسانی که زندگی از براي شان خر سنگی ست و قانون تیشه اي تا با آن سنگ را به هیبت خود در اورند؟ و درباره ي لنگانی که از رقاصات بیزارند؟ و درباره ي ورزاوي که یوغ خود را دوست می دارد و اهوان دشت و گوزنان جنگا و جانوارانی سرگشته و سرگردان می بیند؟ و درباره ي مار پیري که نمی تواند پوست بیندازد و ماران دیگر را برهنه و بی شرم می نامد؟ و درباره ي آن کس که زود به بزم عروسی می آید و چون پر می خورد و خسته شد به راه خود می رود و می گوید هر بزمی برهی ست و هر بزمی نشینی بزهکاري؟ چه بگویم درباره ي این کسان جز اینکه آنها هم در آفتاب ایستاده اند اما پشت به خورشید دارند؟ این کسان فقط سایه هاي خود را می بینند و سایه یان ها قانون انهاست. و از براي آنها خورشید چیست مگر چیزي که سایه می اندازد؟ و به جا اوردن قانون چیست مگر خم شدن و کشیدن خط سایه بر روي خاك؟ اما اي شما که رو به خورسید گام بر می دارید با کدام خطی که روي خاك کشیده شود از رفتن باز می مانید؟ و اي شما که همراه باد می روید کدام بادنما راهبرتان خواهد شد؟ کدام قانون انسانی راه تان را خواهد بست اگر یوغ تان را بر در زندان کسی نکوبید؟ از کدام قانون خواهید ترسید اگر برقصید ولی بر غل و زنجیر کسی پا نگذارید؟ و کیست که شما را به داوري بکشاند اگر جامه ي خود را پاره کنید اما بر سر راه کسی نیفکنید؟ اي مردمان ارفالس شما می توانید دهل را در پلاس بپیچید و سیم هاي ساز را باز کنید اما کیست که بتواند چکاوك را از خواندن باز دارد؟


پیامبر و دیوانه | جبران خلیل جبران

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
62 روز 23 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
درباره آزادي
آنگاه مرد سخن وري گفت: با ما از آزادي سخن بگو و او پاسخ داد: در دروازه ي شهر و در کنار آتش اجاق تان دیده ام که خود را به خاك می اندازید و آزادي خود را می پرستید. همچنان که بردگان در برابر فرمانروا خم می شوند و او را ستایش م کنند با آن که بر دست او کشته می شوند. آري در باغ معبد و در سایه ي برج دیده ام که آزاد ترین کسان در میان شما آزادي خود را مانند یوغی به گردن و مانند دست بندي به دست دارند و از دلم خون می ریزد زیرا که شما فقط آنگه می توانید آزاد باشید که حتی آرزو کردن آزادي را هم بندي بر دست و پاي خود ببینید و هنگامی که دیگر از آزادي همچون هدف و غایت سخن نگویید. شما آنگه به راستی آزادید که گرچه روزهاتان فارغ از نگرانی و شب هاتان عاري از اندوه نباشند چون این چیزها زندگی را بر شما تنگ کنند از میان آنها برهنه و وارسته فراتر بروید. اما چه گونه باید از روزها وش ب هاي خود فراتر بروید مگر با شکستن زنجیري که در بامداد هشیاري خود برگرد ساعت نیمروز خود بسته اید؟ به راستی آن چیزي که شما نامش را آزادي گذاشته اید سنگین ترین این زنجیرهلست اگر چه حلقه هاي آن در آفتاب بدرخشند و چشم تان را خیره کنند. مگر ان چیزهایی که باید دور بیندازید تا آزاد شوید پاره هاي وجود شما نیستند؟ اگر قانون ستم گرانه اي ست که می خواهید از میانش بردارید ان قانون را به دست خود بر پیشانی نوشته اید. این نوشته با سوزاندن کتاب هاي قانون پاك نمی شود یا با شستن پیشانی داوران تان اگر چه دریا را بر سر انها بریزید. و گر فرمانرواي خود کامه اس ست که می خواهید از تـ*ـخت سرنگونش کنید نخست آن تختی را که در درون شما دارد از میان ببرید. زیرا چه گونه خودکامه اي می تواند بر آزادگان و سرفرازان فرمان براند مگر با خودکامگی سرشته در آزادي آنها و با سرافکندگی همراه با سرفرازي آنها؟ وگر خواهی ست که می خواهید از خود دور کنید آن خواهش را خود برگزیده اید کسی برگردن شما نگذاشته است.


پیامبر و دیوانه | جبران خلیل جبران

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
62 روز 23 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
وگر ترسی ست که می خواهید از دل برانید جاي ان ترس در دل شماست نه در دست کسی که از او می ترسید. به راستی در درون شماست که همه ي چیزها مدام دست به گردن یکدیگر دارند و پیش می روند انچه او را می خواهید و آنچه از او می ترسید آنچه شما را از خود می راند و آنچه شما را به خود می کشد آنچه در پی اش می گردید و آنچه از او می گریزید. این چیزها در درون شما در گردش اند مانند روشنی ها و سایه ها که به هم پیوسته اند. و هنگامی که سایه اي محو می شود و دیگر نیست آن روشنی که بر جاي می ماند سایه ي روشنی دیگري ست. و بر این سان آزادي شما هنگامی که زنجیر خود را از دست می نهد باز خود زنجیر آزادي بزرگ تري می گردد.

درباره خرد و شور
آنگاه زن روحانی باز به سخن در آمد و گفت: با ما از خرد و شور سخن بگو. و او در پاسخ گفت: روح شما در بسیاري از وقت ها نبردگاهی ست که در آن خرد و داوري شما با شور و میل شما می جنگند. کاشکی من می توانستم آشتی دهنده ي روح شما باشم و نبرد و کش مکش عناصر وجودتان را به یگانگی و هماهنگی مبدل کنم. اما چه گونه می توانم مگر آن که خود شما هم آشتی دهنده باشید یا نه به عناصر وجود خود مهر بورزید. خرد و شور سکان و بادبان کشتی روح شما هستند. هرگاه بادبان یا سکان شما بشکند به این سو و آن سو سرگردان می شوید یا آن که در میان دریا برجا می مانید. زیرا که خرد اگر به تنهایی فرمان براند نیروز بازدارنده است و شور اگر نگهبانی نداشته باشد آتشی ست که خود را هم می سوزاند. پس بگذارید که روح خرد را به قله ي شور برساند تا نغمه سرایی کند. و بگذارید که روح شور را با خرد راهبري کند تا مگر شور و رستاخیز هاي هر روزه اش را از سربگذراند و مانند ققنوس از میان خاکستر خویش برخیزد. من می خواهم که شما با داوري و هـ*ـوس خود چنان رفتار کنید که با دو مهمان گرامی در خانه ي خود می کنید. بیگمان یک مهمان را بالاتر از آن دیگر نمی نشانید زیرا هر کس به یکی بیش از دیگري عنایت کند مهر و وفاي هر دو مهمان را از دست می دهد. در میان تپه ها وقتی که در سایه ي خنک سپیدارها می نشینید و از آرام و سکوت کشت زارها و چمن زار هاي دور دست سرمست می شوید آنگاه بگذارید دل شما در خاموشی خود بگوید که "خداوند در خرد می آرامد". و هنگامی که طوفان می آید و باد زور آور درختان جنگل را می لرزاند و تندر و آذرخش شکوه آسمان را آشکار می کنند آنگه بگذارید که دل شما با ترس بگوید که "خداوند در شور میگردد". و از آنجه که شما دمی از دستگاه خداوند و برگی از باغ خداوند هستید پس شما هم باید در خرد بیارامید و در شور بگردید.


پیامبر و دیوانه | جبران خلیل جبران

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
62 روز 23 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
درباره درد
آنگاه زنی به سخن در آمد و گفت: با ما از درد سخن بگو .او گفت: - درد شما تسکین پیوسته اي ست که فهم شما را در بر دارد. همان گونه که هسته ي میوه باید بشکند تا مغز آن آفتاب ببیند شما هم باید با درد آشنا شوید. و اگر می توانستید دل خود را از اعجازهاي زندگی خود در شگفت بدارید درد شما هم کمتر از خوشی شما شگرف نمی نمود. و آنگه فصل هاي دل خود را می پذیرفتید چنان که همیشه فصل هایی را که برکشت زارهاتان می گذرد پذیرفته ایدو زمستان هاي اندوه خود را با متانت نظاره می کردید. بسیاري از دردهاي تان را شما خود برگزیده اید این داروي تلخی ست که با آن طبیب درون شما خویشتند بیمارتان را درمان میکند. پس به این طبیب اعتماد کنید و داروي او را با صبر و آرام بنوشید زیرا که دست او را اگر چه سخت و سنگین باشد دست مهربان ذات ناپیدا راهبردي میکند و جامی که او می آورد اگر چه لـ*ـب هاتان را بسوزاند از گلی ساخته شده ست که کوزه گر دهر آن را با اشک پاك خود سرشته است.

درباره شناخت خویشتن
آنگاه مردي گفت: با ما از شناخت خویشتن سخن بگو. و او در پاسخ گفت: دل هاي شما در سکوت خود رازهاي روزها و شب ها را می دانند. ولی گوش هاتان تشنه ي شنیدن صداي دانش دل هستند. شما می خواهید آنچه را همیشه در اندیشه دانسته اید در سخن نیز بدانید. می خواهید با انگشت هاتان تن رویاهاتان را لمس کنید. و چه بهتر که چنین کنید. چشمه ي پنهان روح شما ناگزیر سرریز می شود و نجواکنان به دریا می رود. و گنج ژرفاي بی پایان شما در برابر چشم تان پدیدار می گردد. اما براي کشیدن گوهرهاي ناشناخته ي خود ترازویی مسازید. و ژرفاي دانش خود را با چوبی یا ریسمانی اندازه مگیرید. زیرا که خویشتند دریایی ست بی کگران و بی بن. مگویید :حقیقت را یافته ام" بگویید "حقیقتی را یافته ام". مگویید "راه گردش روح را دیده ام"بگویید "روح را دیدم که از راه من می گذشت" زیرا که روح از همه ي راهها می گذرد. روح بر یک خط راه نمی رود و مانند نی نمی روید. روح شکفته می شود مانند نیلوفر آبی که گل برگ هاي بی شمار دارد.


پیامبر و دیوانه | جبران خلیل جبران

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا