- عضویت
- 21/9/20
- ارسال ها
- 807
- امتیاز واکنش
- 18,051
- امتیاز
- 303
- سن
- 22
- محل سکونت
- حصار بازوان اژدر
- زمان حضور
- 63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
آمدن کشتی
المصطفی، آن برگزیده دردانه، که سپیده دم روزگار خود بود، دوازده سال در شهر ارفالس در انتظار کشتی اش مانده بود تا بازگردد و او را به جزیره زادگاهش بازگرداند. در سال دوازدهم، در روز هفتم ایلول، موسم درو، از تپه بیرون باروي شهر بالا رفت و به سوي دریا نگریست، و دید کشتی اش از میان مه فرا می آید. آنگاه دروازه هاي دلش باز شدند و شادي اش بر فراز دریا به پرواز در آمد. چشمانش را بست و در سکوت هاي روحش سپاس را به جا آورد. اما چون از فراز تپه فرود آمد، اندوهی او را فرا گرفت و در خود اندیشید: چه گونه آسوده خاطر و خرسند از اینجا بروم؟ نه، بی زخمی در روح از این دیار نخواهم رفت. چه روزهاي درازي که در میان این دیوارها درد کشیدم و چه شب هاي درازي که تنها به سر بردم؛ کیست که بی اندوه از تنهایی و درد خود جدا شود؟ بسیارند پاره هاي روح که من در این کوچه ها پراکنده ام. و بسیارند کودکان خواهش من که برهنه در این تپه ها می گرند، و من نمی توانم سبک بار و بی درد ایشان را بر جا بگذارم. این جامه اي نیست که من امروز از تن بیرون کنم، این پوستی ست که باید به دست خود بشکافم. و نیز این اندیشه اي نیست که پشت سر بگذارم؛ این دلی نیست که با گرسنگی و تشنگی نرم گشته است. اما بیش از این نمی توانم ماند. دریا که همه چیز را به خود می خواند، مرا هم می خواند؛ باید به کشتی بنشینم. زیرا گرچه ساعت هاي شب سوزان اند، ماندن همان است و یخ بستن و بلورین شدن و در قید قالب گرفتار آمدن همان. کاشکی می توانستم هرچه را اینجاست با خود ببرم. اما چه گونه؟ صدا نمی تواند زبان و لـ*ـب هایی را که به او پر داده اند با خود ببرد. باید تنها در پی اثیر برود. عقاب هم تنها و بی لانه اش به سوي خورشید پرواز می کند. چون به دامان تپه رسید، باز به سوي دریا برگشت و کشتی اش را دید که به بندرگاه نزدیک می شد، و ریانوردان سرزمین خود را دید که بر عرشه کشتی ایستاده بودند. روحش خطاب به آن ها فریاد کشید: اي فرزندان مادر کهن سال من، اي سواران بر موج ها، چه بسیار که در رویاهاي من کشتی رانده اید. اکنون در بیداري فرا می آیید، که رویاي ژرف تر من است .من از براي رفتن آماده ام، و بادبان افراشته اشتیاقم در انتظار باد است.
المصطفی، آن برگزیده دردانه، که سپیده دم روزگار خود بود، دوازده سال در شهر ارفالس در انتظار کشتی اش مانده بود تا بازگردد و او را به جزیره زادگاهش بازگرداند. در سال دوازدهم، در روز هفتم ایلول، موسم درو، از تپه بیرون باروي شهر بالا رفت و به سوي دریا نگریست، و دید کشتی اش از میان مه فرا می آید. آنگاه دروازه هاي دلش باز شدند و شادي اش بر فراز دریا به پرواز در آمد. چشمانش را بست و در سکوت هاي روحش سپاس را به جا آورد. اما چون از فراز تپه فرود آمد، اندوهی او را فرا گرفت و در خود اندیشید: چه گونه آسوده خاطر و خرسند از اینجا بروم؟ نه، بی زخمی در روح از این دیار نخواهم رفت. چه روزهاي درازي که در میان این دیوارها درد کشیدم و چه شب هاي درازي که تنها به سر بردم؛ کیست که بی اندوه از تنهایی و درد خود جدا شود؟ بسیارند پاره هاي روح که من در این کوچه ها پراکنده ام. و بسیارند کودکان خواهش من که برهنه در این تپه ها می گرند، و من نمی توانم سبک بار و بی درد ایشان را بر جا بگذارم. این جامه اي نیست که من امروز از تن بیرون کنم، این پوستی ست که باید به دست خود بشکافم. و نیز این اندیشه اي نیست که پشت سر بگذارم؛ این دلی نیست که با گرسنگی و تشنگی نرم گشته است. اما بیش از این نمی توانم ماند. دریا که همه چیز را به خود می خواند، مرا هم می خواند؛ باید به کشتی بنشینم. زیرا گرچه ساعت هاي شب سوزان اند، ماندن همان است و یخ بستن و بلورین شدن و در قید قالب گرفتار آمدن همان. کاشکی می توانستم هرچه را اینجاست با خود ببرم. اما چه گونه؟ صدا نمی تواند زبان و لـ*ـب هایی را که به او پر داده اند با خود ببرد. باید تنها در پی اثیر برود. عقاب هم تنها و بی لانه اش به سوي خورشید پرواز می کند. چون به دامان تپه رسید، باز به سوي دریا برگشت و کشتی اش را دید که به بندرگاه نزدیک می شد، و ریانوردان سرزمین خود را دید که بر عرشه کشتی ایستاده بودند. روحش خطاب به آن ها فریاد کشید: اي فرزندان مادر کهن سال من، اي سواران بر موج ها، چه بسیار که در رویاهاي من کشتی رانده اید. اکنون در بیداري فرا می آیید، که رویاي ژرف تر من است .من از براي رفتن آماده ام، و بادبان افراشته اشتیاقم در انتظار باد است.
پیامبر و دیوانه | جبران خلیل جبران
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com