خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدام کن، صدای تو مثل لالایی توی بچگیمه!
صدام کن، صدای تو مثل آرامش توی تک‌تک سلول‌های تنم می‌پیچه!
صدام کن، بزار حس کنم کسی هست که بودنم براش مهم باشه!
مهربونم، من رو صدا بزن و به تنم زندگی ببخش، روح ببخش‌!
تو که می‌دونی من سرخوش نگاهتم؛ سرخوش صداتم، پس دریغ نکن خودت رو از من!
می‌خوام برم اما تو اگه صدام کنی، قول می‌دم برگردم!
حتی اگر تا بهشت هم رفته باشم و توی یک قدمیش تو صدام کنی، قطعا برمی‌گردم و در گرمای دستانت حل می‌شم!
آخر تو برای من همان آرامشی را داری که در بهشت نصیبم می‌شود.
صدام کن و با نگاهت تزریق کن توی رگ‌هام امید به زندگی رو...
دوستت دارم عزیزم!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mahla_Bagheri، TiNAX007، کوثر پورخضر و 30 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
گاهی وقت‌ها زندگی چقدر سخت می‌شه؛ به طوری که توی یک لحظه حجم عظیمی از غم و غصه‌ها، ناراحتی و بغض سرازیر می‌شه توی بدنت، گلوت! مجبوری که تحمل کنی و توی تنهایی خودت بشکنی و بی صدا اشک بریزی!
آه که گاهی وقت‌ها عجیب دلت می‌خواد توی این دنیا نباشی، اصلا باشی که چی بشه؟‌! مگه تو نباشی قراره دنیا بدون آدم بمونه؟
به قول معروف این نشد، یکی دیگه!
وقتی حضورت باعث ناراحتی دیگرانه، وقتی دنیا تا این حد نامرده که به هرچی می‌خوای نرسونتت و این همه بهت سخت بگیره؛ وقتی که مجبوری با گریه‌های یواشکیت عقده‌های درونت رو خالی کنی، زنده بودن و نفس کشیدن برای چی؟!
گاهی وقتا می‌بری از این دنیا، از آدماش! از همه چیز و همه‌کس!
تو این جور مواقع دلت یه دست نامرئی می‌خواد که تورو بکشونه پیش خودش و بگه: «تموم شد‌! دیگه پیش منی، هیچ‌کس نمی‌تونه اذیتت کنه!»
و چه بهتر که اون دست نامرئی، ریسمان خدا باشه برای بردنت به پیش خودش!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mahla_Bagheri، TiNAX007، کوثر پورخضر و 29 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
من مرده‌ام!
نه این که فکر کنی دیگر در این جهان خاکی نیستم، نه!
نه این که فکر کنی نفس نمی‌کشم و اعضای بدنم بی روح و بی حرکت مانده‌اس، نه!
مردن که فقط مرگ نیست؛ مردن گاهی می شود زندگی! زندگی بدون هیچ شادی یا دلخوشی!
مردن همیشه رفتن و تمام شدن نیست؛ گاهی بودن و تباه شدنه!
مرده‌ای با تحرک، مرده‌ای که ای‌کاش واقعا مرده بود! مرگ احساس خطرناک‌تر است تا مرگ واقعی!
ازقدیم گفتن یک‌بار می‌میری و راحت می‌شی، اما من می‌گم نه!
اگر با مرگ واقعی یک‌بار راحت شی با مرگ احساساتت روزی هزاربار می‌میری و زنده می‌شی!
وقتی که لگد کنن روحت رو، احساسات دخترانه‌ات رو‌، وقتی پیرت کنن در اوج جوانیت!
پیرترها می‌گویند: «جوانی کجایی که یادت بخیر!»
اما من می‌گم، نسل ما، نسل جوان امروز، یاحتی خود من! هرگز نمی‌گوییم جوانی کجایی که یادت بخیر!
وقتی دلبستگی نداشته باشی به این دوره خاص، وقتی روزهات تباه‌گونه بگذره، چه فرقی می کنه پیر باشی یا جوان؟!
این روزها مردن شده دو نوع‌، یکی سخت و دیگری آسان!
اولی مرگ تدریجی یک احساس، یک انسان! و دیگری مرگی که به خدایت می‌رساند، آرامش مطلق!
نفس می کشیم و این تنفس به چه دردمان می خورد؟!
زندگی انگیزه می خواهد!
امید و آرزو می خواهد!
به راستی که نسل ما، نسل دردهای خاموش است؛ زجرهای پنهان!
زخم‌های ناگفته!
نسل ما، نسل تنهایی‌اس!
نسلی با هق‌هق‌های شبانه و قلب‌هایی پر از غصه!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mahla_Bagheri، TiNAX007، کوثر پورخضر و 30 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
هوا ابریست، هوای دل من هم!
دلم یک فنجان قهوه تلخ می‌خواهد و یک تنهایی طولانی!
آرامشی به وسعت دریاها؛ بدون بودن‌های الکی، بدون عشق‌های دروغین!
تنهایی خیلی بهتر است از بودن‌هایی که دردناک است؛ پر از ترس و انتظار است!
تنهایی بهتر است از داشتن آدم‌هایی که مدام ترس از دست دادن‌شان مثل سوهان، روحم را خراش می دهد!
نبودن‌ها را انتخاب کنید، رفتنی‌ها را بدرقه کنید!
میان این همه تنهایی، بودن آرامش توی فکر و خیالت کفایت می‌کند!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mahla_Bagheri، TiNAX007، کوثر پورخضر و 29 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
امروز هم از کنار او گذشتم!
چه دنیای کوچکی داشت و چه وسعت فکر بزرگی!
دنیای او تماماً خلاصه می‌شد روی ویلچر دوچرخش؛ اما وسعت و بلندای فکرش چه؟ او بر روی همان ویلچر تار می‌زد، گیتار، سنتور و گه‌گاه نیز همراه با نوای موسیقی‌اش زمزمه می کرد!
چه‌بسا آدم‌هایی که سالم هستند و روی پاهای خودشان ایستاده‌اند نمی‌توانند به خوبی او بنوازند!
او می‌توانست به راحتی تیراندازی کند، می‌توانست به راحتی بازی فکری‌های سخت را حل کند، می‌توانست به راحتی ارتباط برقرار کند و در مسابقه‌ی شطرنج مقام اول را بیاورد، تعجب‌آور نیست؟
او با این دنیای کوچک ناامید نشده بود؛ او از خدا دل نکنده بود بلکه بدون داشتن پا هم توانسته بود برای خودش، خانواده‌اش و کشورش افتخارآفرین باشد!
او معلول بود اما مغزش نه، فقط نقص عضو داشت!
امروزه بسیاری از ما آدم‌ها معلول فکری هستیم؛ انگار که مغزمان در خوابی زمستانی فرو رفته باشد.
ما راه می‌رویم، می‌بینیم، می‌شنویم؛
تمامی اعضای بدن‌مان سالم هست اما، چقدر در زندگی امیدواریم؟
چقدر برای کشورمان افتخارآفرینیم؟
چقدر نفس کشیدن را دوست داریم؟
چقدر می‌توانیم به راحتی مشکلات‌مان را حل کنیم و آن‌ها را ساده بگیریم؟
ای‌ کاش روزی بیاید که کسی معلول فکر، مغز، قدرت و امید نباشد، ای کاش!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mahla_Bagheri، TiNAX007، کوثر پورخضر و 29 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
امروز می‌خواهم برایت از یک موجود خارق‌العاده حرف بزنم، من امروز او را دیدم!
چشمانش خمار و مشکی بودن؛
قدش بلند و شانه‌هایی ستبر و قوی داشت که می‌توانستی به راحتی روی آن‌ها تکیه کنی و از هیچ چیز نترسی!
دست‌هایش مردانه و پاهایش، به خوبی عضله‌های پهن بدنش را تحمل می‌کردن!
چقدر نگاهش به یاد ماندنی بود؛ وقتی در چشم‌هایم خیره ماند و چقدر لـ*ـب‌هایش زیبا تکان می‌خوردن موقعی که برایم حرف می‌زد!
او چه بود که در نظرم این همه متفاوت هویدا شد؟!
خب او هم یک فرد عادی و مثل بقیه بود؛ پس چرا از نظر من متفاوت با همه آمد؟! شاید من عاشق او شده بودم!
آره چون عاشقش شده بودم او را جدا از همه آدم‌ها می‌دیدم.
به راستی شاید همین پرده‌ی عشق جلوی چشمانم را بگیرد و نتوانم پی به ذات اصلی او ببرم!
شاید نتوانم بفهمم او جدا از جذابیت‌های ظاهری، در باطن چگونه است!
نباید به این پرده اجازه دهم جلوی زشتی‌ها و پلیدی‌ها را بگیرد؛ من نباید اجازه بدهم عشق چشمانم را کور کند!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، TiNAX007، کوثر پورخضر و 27 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
من زندگی عجیبی داشتم؛پر از اتفاقات گوناگون! می‌گویم داشته‌ام و این اشتباه است؛ چون هنوز آینده مانده و باید منتظر اتفاقات بعدی هم باشم!
گاه لـ*ـذت بردم و گاه عذاب کشیدم؛ خب زندگی همین است دیگر!
همه آدم‌ها مثل من هستن؛ خودشان که نه، اتفاقاتی که در زندگی‌شان می‌افتد را می‌گویم!
زندگی پر از اتفاقات تلخ و شیرین است که مجبوری همه‌اش را تحمل کنی؛ اگر نخواهی غم‌ها را تحمل کنی که نمی‌شود.
می‌گویند در پس هر سربالایی یک سرازیریست! مگر می‌شود سرازیری را بروی و بخواهی از سربالایی رد شوی، بدون آنکه قدم درونش بگذاری؟!
خب غیرممکن‌ها را گاه نمی‌شود ممکن کرد!
امیدوارم که اتفاقات شادمان در زندگی همیشه بیش از اتفاقات عذاب‌آور باشد!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، TiNAX007، کوثر پورخضر و 27 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
نخواستنت امریست ناممکن؛ مثل آن است که گویند نفس نکش!
می‌بینی؟ من بی تو می‌میرم!
من بی تو، اصلا فکرشم نکن!
اگر تو توانستی که بدون اکسیژن زنده بمانی؛ من نیز می‌توانم با نخواستنت توی این دنیا بمانم!
مخاطب خاص قلبم، داشتنت را از من دریغ مکن!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: TiNAX007، کوثر پورخضر، Narín✿ و 23 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا تو عشق من هستی، ایمان نمی‌آورم به تنهایی!
تا تو یار و همراه منی، معنا ندارد بی‌کسی!
تا تو و شهد شیرین لـ*ـب‌هایت هست، جایی در دل ندارد غم!
تا تو از آن منی، زندگی خواهم کرد
و ایمان دارم به این جمله ناب:
«تا شقایق هست زندگی باید کرد»


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: TiNAX007، کوثر پورخضر، Narín✿ و 19 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیچ‌وقت طعم چایی‌هایت را نچشیده‌ام؛ آن چایی‌های معروف که همه از آن دم می‌زنند!
این شده برای من حسرت، حسرت و کمبودی که هیچ‌وقت جای خالیش برایم پُر نمی‌شود!
حسرت نداشتنت و حس امنیتی که می‌توانستی به من منتقل کنی، ولی نداشتمت!
مادربزرگ مهربانم تو را هیچ‌وقت ندیده‌ام‌! مادرم می‌گوید تو تازه به دنیا آمده بودی که مادربزرگت پیش خدا رفت.
من همیشه تو را و جای خالی‌ات را با اعماق وجود حس کرده‌ام؛ می‌خواهم بدانی، تا ابد دوستت دارم!
«روحت شاد»


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: TiNAX007، کوثر پورخضر، Narín✿ و 19 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا