خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
با خودم عهد بسته‌ام دیگر التماست را نکنم؛ می‌خوای بمان و نمی‌خواهی برو! نمی‌توانم که افسار به گردنت بزنم و تو را نگه دارم.
مهم این است که قلب من تو را در خودش نگه می‌دارد و تو نمی‌توانی خودت را ازش دریغ کنی؛ حالا انتخاب با خودت است، می‌خواهی بمان، نمی‌خواهی هم برو تا شاید یکی را یافتی که مثل من دوستت بدارد! این جمله مرا می‌خنداند!
هرگز نمی‌توانی این آدم را پیدا کنی چون کسی مثل من نمی‌تواند تو را دوست داشته باشد.
حالا این گوی و این میدان!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، Narín✿، Amerətāt و 18 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
کی شود با تو بمانم تا برای همیشه؟
کی شود محو تو باشم تا برای همیشه؟
کی شود سر بگذارم به روی قلبت بشنوم؛ آن صدای ضربان ملایم و مهربان را؟
بمونم با تو و آرام شوم در کنارت؛
در دیاری که کسی جز تو نباشد در کنارم؟
دوستت دارم و می‌خواهمت با دل و جان!
ای که هستی تو در قلب و روح من تا ابد، ای مهربان!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، Narín✿، Amerətāt و 18 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
انقدر دلم می‌خواهد چشمانم را ببندم و وقتی که باز می‌کنم درجایی باشم؛ بدون هیچ جنبنده‌ای، تنها و با آرامش خیال! بنشینم بر لـ*ـب جوی آبی که زلال است و گوارا.
آهنگ آرامی بگذارم و قلمم را بر دست گیرم. صدای پرنده‌ها را در دور تا دور دشت سرسبز بشنوم و صدای چهچهه بلبل‌ها مرا به خلسه ببرد، بنویسم!
ازتمام آنچه که درون قلبم می‌گذرد، بنویسم!
از تمام آنچه که مرا تخلیه می‌کند،
بنویسم و بنویسم تا حس درونم را بتوانم توصیف کنم!
مگر خواسته‌ی زیادیست؟ خواستن آرامش!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، Narín✿، Amerətāt و 18 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی با توام معجزه‌ای در من رخ می‌دهد به نام «آرامش!»
من طالب این معجزه‌ام؛ چون شدیداً آرامم می‌کند؛ چون می‌تواند با تمام قوای درونی‌اش من و تو را به هم نزدیک و نزدیک‌تر کند!
دوستت دارم و چیزی جز این ندارم که بگم، ای بهترینم!
تو تکی، خاصی و من تو را فقط برای خودم می‌خواهم! با کمال خودخواهی می‌گویم که زندگی من خلاصه شده در عطر نفس‌های تو!
زندگی با تو جریان داره!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، Narín✿، Amerətāt و 18 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
گاهی وقت‌ها حس می‌کنم سکوت بهترین راه هست در مقابل حرف‌های بعضی از آدم‌ها!
چون بعضی وقت‌ها آدم‌ها چشم‌شان را می‌بندن و دهان‌شان را باز می‌کنن بدون این‌که فکر کنن این حرف‌هایی که زبان‌شون گفته می‌شه با فرد مقابل چه می‌کنه! شاید درونش بلوایی ایجاد می‌کنه یا حتی باعث می‌شه دلش بشکنه و داغون بشه؛ هرچی نباشه اون هم آدمه! و انتظار خیلی برخوردها وهضم‌شون براش سخته؛ حالا هر چقدر هم شاید آدم بدی باشه، اما بالأخره لایق بددهانی نیست!
خلاصه بگم، گاهی وقت‌ها حرف داغون می‌کند زندگی آدمی رو!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، Narín✿، Amerətāt و 18 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
پاییز، این کلمه در وهله‌ی اول رنگ زرد را در خاطرم زنده می‌کند!
ریزش برگ‌ها و صدای خش‌خش له شدن‌شون زیر پای عابران!
به خیابان که می‌روم، عشاقی که دست در دست هم قدم می‌زنن توجه‌ام را بیشتر جلب می‌کنن!
می‌توانیم اسمش را بگذاریم فصل عشاق! چقدر زیباست، نه؟
این فصل سراسر بوی عاشقی می‌دهد، چه اسمی برایش بهتر از این؟
لبخندی روی لـ*ـب‌هایم می‌نشیند که باز هم حواسم را بیشتر به این فصل و زیبایی‌هایش معطوف می‌کند،
و من با خود زمزمه می‌کنم:
-فصل پاییز زیباتر از دیگر فصل‌هاست!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، Narín✿، Amerətāt و 18 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوره‌گرد محل هر روز می‌آمد درون کوچه‌ی ما و فریادش از پشت بلندگو به گوشم می‌رسید.
اجناسی که می‌خرید رو معرفی می‌کرد تا اگر احیاناً کسی دارد برایش ببرد و در ازایش پول بگیرد!
دمپایی کهنه می‌خریم! سبد کهنه می‌خریم! آهن کهنه می‌خریم!
و، و من هر روز پوزخندی می‌زدم و از کنار پنجره به تلاشش برای خرید این‌جور اجناس خیره می‌شدم!
روز بعد از اون وقتی به کوچه‌مان آمد خودم را حاضر کردم و پیشش رفتم!
داشت طبق روال هرروز فریاد می‌زد که صدایش کردم: «آهای دوره گرد!»
فریادش قطع شد و بهم چشم دوخت. اشک‌هام روی گونه‌هام جاری شد و دستم رو روی قلبم گذاشتم و گفتم: «دوره‌گرد، قلب شکسته می‌خری؟ این اشک‌ها چند؟دل پر از خون می‌خری؟ حاضرم بگیری و سالم بهم برگردونی، در ازاش منم هرچقدر پول بخوای بهت می‌دم!»
دقایقی بعد در میان اشک‌های جاری شده‌ی دوره‌گرد به داخل برگشتم. بعد از اون روز دوره‌گرد دیگه به محله‌ی ما نیامد؛ انگار فهمید که اینجا کسی هست که قلب شکسته‌اش را هیچ‌ چیز و هیچ‌کس نمی‌تواند درست کند و بهش برگرداند؛ دوره‌گرد فهمید قلب شکسته ارزش خریدن ندارد!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، ASaLi_Nh8ay، Narín✿ و 18 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
بـ*ـغلم کن که هوا سردتر از این نشود!
بـ*ـغلم کن که فاصله بیشتر ازا ین نشود!
بـ*ـغلم کن که آرامش رفته را بازگردانم!
بازوانت تمام نداشته‌های من را می‌تواند جبران کند؛ می‌شود مرا در بر بگیری؟
چه چیزی بهتر از این که توی عطرت غرق بشم و حس کنم که توی این دنیا وجود ندارم؟
پاییز آمده جان من!
می‌دانی که پاییز یعنی فصل ما؟فصل عشاق!
پس بیا با هم در این فصل زیبا و پر از خاطره قدم‌زنان به سمت خوشبختی برویم و در گرمای دستان یک‌دیگر محو شویم!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، Narín✿، Amerətāt و 18 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
دل چیست؟ عضله‌ای‌ است که می‌تواند آدمیزاد را از پا در بیاورد؛ می‌دانی چگونه؟
گاهی وقت‌ها خنجر نامرئی‌اش را به صورتی فرو می‌کند که با خودمان می‌گوییم: «امروز چقدر دلم گرفته!»
این جمله و این خنجر به راحتی می‌تواند کشنده باشد؛ چون وقتی با هم می‌آیند بغضی گلوگیرمان می‌شود که اگر اشک نیاید حتماً خفه‌مان می‌کند!
گاهی وقت‌ها خنجرش را به دست دیگری می‌سپارد تا درون بدن فرو ببرد! چگونه؟!
آن‌گاه که عاشق می‌شوی؛ یعنی این عضله‌ی بسیار ترسناک را به یک شخص دیگر سپردی و نمی‌توانی حتی آن را پس بگیری و آن زمان این خنجر نامرئی می‌شود نقطه ضعف تو در دست دیگری!
گاهی این فرد دوستت می‌شود، هم حست می‌شود و او نیز در مقابل دلش را به تو می‌دهد؛ اما، گاهی نیز همه چیز برعکس می‌شود و فرد مقابل عضله را نابود می‌کند؛ جوری خنجر را فرو می‌کند که فریاد می‌زنی: «دلم شکسته، خیلی بد ضربه خوردم!»
درست می‌گویی، تو بد زخمی شدی؛ گاهی همین زخم تو را به قعر مرگ می‌کشاند و نابودی ابدی!
پس مواظب این عضله باش! به دست کسی نسپار هر چند سخت اما محکم نگهش دار! وقتی دلت گرفت ببار؛ اشک سبک می‌کند آدمیزاد را!
بغضت را نگه داری خفه می‌شوی و می‌میری!
دل، این کلمه‌ی دوحرفی گاهی سخت خطرناک می‌شود، خیلی سخت!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، Narín✿، Amerətāt و 17 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
جان تو خیلی برایم مهم است! گویی که اگر قسمی بخورم به این نام مقدس، انگار پای جان خودم درمیان است!
تو برایم آنقدر باارزشی که نبودنت می‌تواند بزرگ‌ترین نقطه ضعفم باشد!
جان من و جان تو، این یعنی نفس‌های من وابسته‌اس به نفس‌های تو!
لـ*ـذت‌بخش‌ترین فرد زندگیمی و من بسیاربسیار، دوستت دارم!


دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، Narín✿، Amerətāt و 20 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا