خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع

المقاله الثامنه عشر



دریغا دیدهٔ ره بین نداری
بغفلت عمر شیرین می‌گذاری




بسر بردی بغفلت روزگاری
مگر در گور خواهی کرد کاری




الا ای حرص در کارت کشیده
چو شد قد الف وارت خمیده




اگر طاعت کنی اکنون نه زانست
که می‌ترسی که مرگت ناگهانست




بسی شادی بکردی کام راندی
کنون چون پیر گشتی بازماندی




ز دارو کردنت ای پیر تا کی
بمی باید شدن تدبیر تاکی




نشد یک ذره کم ای پیر آزت
نکردستند گوی از شیر بازت




کنون زشتست حرص از مردم پیر
گنه خود چون بود با موی چوی شیر




چو مویت شیر شد ای پیرخیره
مکن آلوده شیرت را بشیره




بکف در آتشین داری نواله
که در پیری بکف داری پیاله




چو می‌شویی بآب تلخ تن را
بشوی از اشگ شور خود کفن را




مکن روباه بازی و بیارام
که پیه گرگ در مالیدت ایام


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
نمی‌ترسی که از کوی جهانت
تو غافل در ربایند از میانت




تو خوش بنشسته و گردون دونده
تو مرغ دانه کش عمرت پرنده




تو خفته عمر بر پنجاه آمد
کنون بیدار شو که گاه آمد




چو گر عمری بدنیا خون گرستی
نه بس کاریست این کاکنون کرستی




چه کارست این که در دنیاء فانیست
جهانی کار کار آن جهانیست




غم خود خور که کس را از تو غم نیست
چه می‌گویم ترا حقا که هم نیست




ترا افتاد اگر افتاد کاری
که کس را نیست بر دل از تو باری




ز مرگت گر کسی دل ریش دارد
ز خود ترسد که آن در پیش دارد




کسی کز مرگ تو بسیار گرید
ز مرگ خود بترسد زار گرید




زمانی لـ*ـب زخندیدن بندد
بصد لـ*ـب یک زمان دیگر بخندد




ترا افتاد کار ای پیرخون خور
بایمان گر توانی جان برون بر




نخواهی بود با کس در میانه
تو خواهی بود با تو جاودانه




نترسی زانک فرداهم درین سوز
همه با خود گذارندت چو امروز




کنون من گفتم و رفتم بزودی
بکشتم می ندانم تا درودی




کنون با گفت افتادست کارم
که گر طاعت کنم طاقت ندارم


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
کنون آن بادها از سر برون شد
که زیر خاک می‌باید درون شد




کنون چون زندگانی رخت دربست
بسوی خاک رفتم باد در دست




کنون گر شاد و گر غمناک رفتم
دلی پر آرزو با خاک رفتم




جهان پر غمم بسیار دم داد
سپهر گوژ پشتم پشت خم داد




غم من چند خواهد کرد بردار
ندارم جز ز فانی هیچ بر کار




بسی در دین و دنیا راز راندم
بدین نرسیدم و زان باز ماندم




دمم شد سرد و دل برخاست از دست
که بر فرقم زپیری برف بنشست




چو شد کافور موی مشگ بارم
کفن باید که من کافور دارم




همه مویم تا سپیدی جایگه کرد
جهان بر من سر پستان سیه کرد




چنان افتاده‌ام از پای پیری
که از کس می‌نیابم دست گیری




جوانان طعنه خوش می‌زنندم
بطعنه در دل آتش می‌زنندم




ولیکم هست صبپر آنک ایشان
چو من بیچاره گردند و پریشان


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
الحکایه و التمثیل



بدید از دور پیری را جوانی
خمیده پشت او همچون کمانی




ز سودای جوانی گفت ای پیر
بچندست آن کمان پیش آی زرگیر




جوان را پیر گفت ای زندگانی
مرا بخشیده‌اند این رایگانی




نگه می‌دار زر ای تازه برنا
ترا هم رایگان بخشند فردا




چو سالم شست شد نبود زیانی
اگر من شست را سازم کمانی




مرا در شست افتادست هفتاد
چنین صیدی کرا در شست افتاد




ز شست آن کمان تیری شود راست
ز شست من کمان گوژ برخاست




از آن شست و کمان قوت شود بیش
ازین شست و کمان دل می‌شود ریش




ز پیری گر چه گشتم مبتلایی
نشد جز پشت گوژم هیچ جایی




اگرچه پر شدست اقلیم از من
درستم شد که پر شد نیمی از من




نشست اندر برم پیری چنان زود
که هرگز برنخاست از سر چنان دود




بسر دیوار، عمر اندرز دم دست
چه برخیزد از آن چون عمر بنشست




چو آمد کوزهٔ عمرم بدردی
نه قوت ماند و نه نیرو نه مردی


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگر گه گه بشهوت بر دمی دست
چو در پای آمدم با سردلم جست




ازین پس نیز ناید کار از من
که آمد مدتی بسیار از من




بسی ناخوردنیها خوردم و رفت
بسی ناکردنیها کردم و رفت




برآمد ز آتش دل از جگر دود
که رفتم زود و بس دیرم خبر بود




اگرچه عقل بیش اندیش دارم
چه دانم تا چه غم در پیش دارم




برفت از دیده و دل خواب و آرام
که تا چون خواهدم بودن سرانجام




دلم از بیم مردن در گدازست
که مرکب لنگ و راهم بس درازست




چو از روز جوانی یاد آرم
چو چنگ از هر رگی فریاد آرم




اجل دانم که تنگم در رسیدست
که دور عمر دوری در کشیدست




دریغا من که از اسباب دنیا
فرو رفتم بدین گرداب دنیا




یکی گنجی طلب می‌کردم از خویش
چو برخاست آن حجاب و گنج از پیش




شبی چون دست سوی گنج بردم
شدم بی جان دریغا رنج بردم




برون رفتم بصد حسرت ز دنیا
چه خواهد ماند جز حیرت ز دنیا




زهی سودای بی حاصل که ما راست
زهی اندیشهٔ مشکل که ما راست




زیان روزگار خویش ماییم
حجاب خویشتن در پیش ماییم




از آن آلودگان کار خویشیم
که جمله عاشق دیدار خویشیم




همه در مهد دنیا سیر خوابیم
همه از سرخوشی غفلت خرابیم




خداوندا مرا پیش از قیامت
از آن معنی کنی بویی کرامت


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع

المقاله التاسعه عشر



ترا در ره بسی ریگست ای دوست
ز یک یک ریگ بیرون آی از پوست




ز یک یک ریگ اگر تو می‌کشی بار
بسی به زانک از کوهی بیک بار




هوا و کبر و عجب و میل و آز
دروغ و خشم و بخل و غفلت و نار




همه سر در کمینت می‌شتابند
که تا چون بر تو ناگه دست یابند




همه ریگیست اگر در هم زند دست
شود کوهی و در زیرت کند پست




بپرهیز از دل تو مرد دین است
که کوه آتشین دوزخ اینست




یقین می‌دان که هرچ آرایش است آن
همه جان ترا آلایش است آن




چه خواهی آنچ ناپروردهٔ تست
چه جویی آنچ ناگم کردهٔ تست




اگر حق یک درم از دادهٔ خویش
ز تو بستاند ای افتادهٔ خویش




چنان ناحق شناسی تو گیرد
دو گیتی ناسپاسی تو گیرد




تویی اینجا بیک جوزر چنین هست
ولی صد ملک آنجا دادی از دست




ترا چون جای اصلی این جهان نیست
بدنیا غره بودن جای آن نیست




جهان بی وفا جز ره گذر نیست
ترا چندین تحمل در سفر نیست




خردمندا تو جانی و تنی آی
چراغی در میان گلخنی آی


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
چو خواهد گشت گلخن بـ*ـو*ستانت
چراغی گو درین گلخن بمانت




درین نه کاسهٔ جان سوز دل گیر
گرت روزی عروسی کرد تقدیر




عروسی گر کنی بردار بانگی
منادی کن که کاسهٔ ده بدانگی




اگر چون یونسی در قعر عالم
چو جانت جوف ماهی شد مزن دم




وگر چون یوسفی با روی چون ماه
قناعت کن درین بیغولهٔ چاه




قناعت کن بآبی و بنانی
حساب خود چه گیری باز یابی




همه کار جهان نامـ*ـوس و نام است
اگر نه نیم نان روزی تمام است




برو هر روز ساز نیم نان کن
دگر بنشین و کار آن جهان کن




فراغت در قناعت هرک دارد
ز مهر و مه کلاهش ترک دارد


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
الحکایه و التمثیل



درآمد آن فقیر از خانقاهی
نهاده بر سر از ژنده کلاهی




یکی گفتش بطیبت ای خردمند
کلاه ار می‌فروشی قیمتش چند




جواب این بود آن درویش دین را
بکل انـ*ـدام بدن نفروشم من این را




بسی خلقم خریدار کلاه‌اند
بکل انـ*ـدام بدن از من می بخواهند




بنفروشم که دانم بهتر ارزد
که یک نخ زو دو گیتی گوهر ارزد




چه دانی تو که من در سر چه دارم
چو من خود بی سرم افسر چه دارم




دلا بیدار شو گر هست دردیت
که ناوردند بهر خواب و خوردیت




گرفتم جملهٔ عالم بخوردی
ندانی جستن از مردن بمردی




ترا تا کی ز تو ای آفت خویش
تویی آفت تو هم برخیز از پیش




بگو تا کی ز بی شرمی و شوخی
چه سنگین دل کسی، کویی کلوخی




بکن هرچت همی باید کژ و راست
اگر این را نخواهد بود واخواست




اگر چون خاک ره زر خواهدت بود
ز خاک راه بسـ*ـتر خواهد بود




ترا چرخ فلک در چرخه انداخت
که بر یک جو زرت صد نرخه انداخت


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع

الحکایه و التمثیل





بسگ گفتند زر داری سگ از ننگ
گهی فریاد می‌کرد و گهی جنگ




چو سگ از ننگ زر فریاد دارد
بیک جو خواجه چون دل شاد دارد




سگ اندر ننگ زردر جنگ و بانگیست
ترا زر می‌کند بانگ ارچه دانگیست




ز جایی گر ترا دانگی درافتد
ترا زان زر سقط بانگی درافتد




اگر صد بدرهٔ زر برفشانی
بود کم دانکی آن میزبانی




الا ای مرد دنیا دار سرخوشی
چه خواهی دید زین دنیاپرستی




چرا در بت پرستی ای هو جوی
بسان کافران آوردهٔ روی




چرا داری طریق کافران رت
که تو زر می‌پرستی کافران بت




بتی رز نیست صد من پیش کفار
ترا یک جو زرست ای مرد دین دار




برو دنیا بدنیا دار بگذار
زر و بت در کف کفار بگذار




نشاید زر به جز بت ساختن را
نشاید بت به جز انداختن را




اگر صد گنج زر در پیش گیری
بروز واپسین درویش میری


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع

الحکایه و التمثیل





سؤالی کرد آن دیوانه شه را
که تو زر دوست داری یا گنه را




شهش گفتا کسی کز زر خبرداشت
شکی نبود که زر رادو ستر داشت




بشه گفتا چرا گر عقل داری
گناهت می‌بری زر می‌گذاری




گنه با خویشتن در گور بردی
همه زرها رها کردی و مردی




ترا چون جان ببایدکرد تسلیم
چه مقصود از جهانی پر زر و سیم




تو با دنیا نخواهی بود انباز
برو با لقمهٔ و خرقه می‌ساز




اگر بر خاک و گر بر بوریایی
چو با دنیا نیفتی پادشایی




چو تو بی محنتی نانی نیابی
چو تو بی رنج خلقانی نیابی




چرا خود را بسختی درفکندی
بدست تیره بختی درفکندی




ترا چون خرقه و نانی تمامست
فزون جستن ز بهر ننگ و نامست




چرا در بند خلقی باز مانده
جگر پر خون و دل پر آزمانده




شوی از یک جو زر دل بدونیم
که تا گویند او مردیست با سیم




برای نیم نان ای مرد غمناک
چه ریزی آب روی خویش برخاک




عزیزا کاه برگی بار منت
گران تر آمد از صد کوه محنت


منبع: گنجور


اسرارنامه عطار نیشابوری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا