رمان الهه خونین | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

~Kimia Varesi~ · 4/6/21

لبخندی روی صورتم نشست. لبخندی مملو از شادی و شیرینی احساسی که توی وجودم بود.
به این یقین آوردم که شاید روزی سرشار باشه از غم؛ اما روزی هم میاد که با لایه‌ای از شادی، اون غم رو...

~Kimia Varesi~ · 8/6/21

***
- تبریک می‌گم عزیزم. حداقل توی این مدت یه خبر خوب شنیدیم.
الهام این رو گفت و من لبخند زدم. روی مبل لم دادم و همون‌طور...

~Kimia Varesi~ · 8/6/21

لبخند بزرگی زدم و اون بعد از سلام و احوالپرسی با شاپور، اومد سمت من. لبخند قشنگش من رو مجذوب چهره‌ی جذابش می‌کرد و از همیشه بیشتر عاشقش می‌شدم.
بهم که رسید، حتی اجازه ندادم سلامی کنه...

~Kimia Varesi~ · 8/6/21

آرش در سالن رو پشت سرمون بست و من رفتم و تلفن رو که همچنان دستم بود، روی میز تلفن گذاشتم و با لبخند برگشتم سمتش و پرسیدم:
- چی می‌خوری آقا؟...

~Kimia Varesi~ · 8/6/21

از شوک اومدم بیرون و حرصی مشتی بهش زدم و غرغر کردم:
- بدجنسِ نکبتِ کثیف!
کثیف رو جیغ زدم و دوباره محکم کوبیدم به شکمش؛ اما اون انگار قرص خنده خورده بود و...

~Kimia Varesi~ · 8/6/21

پرهای روش رو لمس کردم و لبخند زدم. بعد نشستم و دفتر رو از زیر پرها بیرون آوردم. خودکار رو برداشتم و شروع به نوشتن کردم:
«امروز بهترین روز است؛ زیرا مردی در کنارم است که از هر محبوبی برایم محبوب‌تر...

~Kimia Varesi~ · 8/6/21

***
درحال جویدن ناخن‌هام بودم که یهو در اتاق باز شد. سیخ شدم که آلاله متعجب بهم زل زد و گفت:
- چته؟
سؤالی نگاهش کردم.
- چ... چی؟
متعجب‌تر شد و گفت:
- الهه خوبی؟
گنگ نگاهش کردم و گفتم:
- آره.
- پس چرا...
مکث کرد. سرش رو تکون داد و همون‌طور که دوباره از در می‌رفت بیرون، گفت:
- من و...

~Kimia Varesi~ · 8/6/21

بعد از شام قصد داشتم خودم ظرف‌ها رو جمع کنم و بشورم؛ چون روناک برگشته بود خونه‌شون؛ اما آلاله و آرش مخالفت کردن. آرش ظرف‌ها رو جمع کرد و آلاله هم شست.
من رو هم مجبور کردن تا قرصی بخورم و دراز بکشم؛ اما حداقل به یکی از...

~Kimia Varesi~ · 8/6/21

دست دراز کردم و برق رو خاموش کردم. حرکت کردم سمت تشک و سایه با اون شلاق داخل دستش، همچنان پشت تراس بود و به‌هیچ‌وجه قابل تشخیص نبود.
یکی از پرهای خونی رو برداشتم و نگاهش کردم. رو کردم طرف میزم که هیچ پری روش...

~Kimia Varesi~ · 9/6/21

لباس مناسبی پوشیدم و شالم رو برداشتم تا سرم کنم که موبایلم زنگ خورد. رفتم سمتش و از روی میز برش‌ داشتم. آرش بود. نفسم رو بیرون فرستادم و جواب دادم:
- الو؟...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین