✺اختصاصی رمان قربانیان‌ آتش | ~MOHADESE~ کاربر انجمن رمان ۹۸

~MOHADESE~ · 6/6/21

پارت نوزدهم
با رسیدن به خونه،ماشینو کنار ماشین آیناز پارک کردم و همراه دخترا پیاده شدم.
به خونه نگاه کردم،که درش باز بود و نیازی به زنگ زدن نبود.
پشت سر دخترا به سمت ورودی حرکت کردم.با ورودمون به خونه، مثل همیشه بوی گل و گیاهای خوشبو ریه هامو پر کرد و آرامش...

~MOHADESE~ · 6/6/21

پارت بیستم
با ورودم به اتاق،خانم و آقایی رو دیدم که مشغول حرف زدن بودند. سلامی کردم که هردو با مهربونی جوابم رو دادن‌.
اون اقا با لبخند به خانمه گفت:
_ بیرون منتظرم
زن با لبخند سری تکون داد و چیزی نگفت،بعد از بیرون رفتن مرد از اتاق. زن مشغول پوشیدن روپوش سفیدی که...

~MOHADESE~ · 6/6/21

پارت بیست و یکم
سرمو زیر انداختم و از کنارش رد شدم،که دوباره باعث شد اون عطر لعنتی وارد ریه هام بشه‌.
هنوز کامل وارد نشده بودم، که صداشو پشت سرم شنیدم:
_ فضولی خوب نیست خانم پاکرو
جانم؟ این با من بود؟ با اخم برگشتم
سمتش، و گفتم:
_ من فضولی نکردم شما باید یاد...

~MOHADESE~ · 6/6/21

پارت بیست و دوم
بعد از این که انیس و آنیتا رو رسوندم،به سمت خونه حرکت کردم. فکرم درگیر اون شقایقی بود که گفت، احساس کردم از حسودی الانه که خودمو خفه کنم،پسره ی بیشعور اصلا به من چه همشون برن به درک خسته شدم انقدر حرص خوردم. ماشینو پارک کردم و وارد خونه شدم. با...

~MOHADESE~ · 6/6/21

پارت بیست و سوم
کمی فکر کردم و گفتم:
_ همون پسر مو بوری که توی عروسی تو و محمد امین بود؟
با شیطنت گفت:
_ اره چه خوب هم یادته
با حرص گفتم:
_ زر نزن خب یادم اومد که چی؟
_ هیچی خدا زده پس کلش اومده ازت خواستگاری کرده
_ غلط کرده
با تعجب...

~MOHADESE~ · 6/6/21

پارت بیست و چهارم
به ادامه ی متن نگاه کردم،که زیرش عکس دختر جوان و خوشگلی رو دیدم.
چشم های سبز...موهای قهوه ای...لبای قلوه ای...چهره ی خوبی داشت،ولی دلیل این که عکسش اینجاست؟رو نمیفهمم.
زیر متن رو نگاه کردم و مشغول خوندن شدم:
آرالیا دارا...

~MOHADESE~ · 7/6/21

پارت بیست و پنجم
گوشی رو کنار تـ*ـخت گذاشتم و سرمو روی بالشت گذاشتم.
نمیدونم چقدر گذشت،که چشام کم کم روی هم افتاد و توی رویای فردا فرو رفتم.
********
با صدای مامان که میگفت:
_ محدثه؟ بلند شو دختر ساعت هفته دیر میرسیا
با شنیدن ساعت،عین جت از جا پریدم و به سمت...

~MOHADESE~ · 7/6/21

پارت بیست و ششم
سرمو به صندلی تکیه دادم و بیرون رو نگاه کردم‌.صدایی کنار گوشم اومد که گفت:
_ پیس پیس
با تعجب به پشت سرم نگاه کردم، که ریحانه رو دیدم.
با همون تعجب توی چشام گفتم:
_ چته؟
همون لحظه آیناز ، انیس و نگین هم عین غاز کله هاشونو اوردن سمت ما، آنیتا خندید...

~MOHADESE~ · 7/6/21

پارت بیست و هفتم
پوفی کشیدم و در حالی که هندزفری رو توی گوشم میذاشتم، گفتم:
_ واقعا نمیدونم چی بهتون بگم!
انیس بیخیال گفت:
_ بگو دستتون درد نکنه زحمت کشیدین چیزه دیگه ای هم نمیخواد بگی ،بگیر بخواب
چیزی نگفتم و آهنگ آرام بخشی رو پلی کردم و دیگه به حرف هاشون گوش...

~MOHADESE~ · 9/6/21

پارت بیست و هشتم
با رسیدن به ما مرد سفید پوش با لبخند دندون نمایی گفت:
_ سلام دخترا، خیلی خوش اومدین
همگی با آرومی سلام کردیم. که گفت:
_ مشتاق بودم کسایی که سرهنگ انقدر تعریفشون رو میده ببینم. باید بگم احسنت ازتون معلومه خیلی کار بلدین.
با لبخند کم رنگی گفتم...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نظرتون راجب این رمان چیه؟:)

عالی

متوسط

بد

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

مدیر تالار فرهنگ

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین