- عضویت
- 3/12/20
- ارسال ها
- 416
- امتیاز واکنش
- 41,723
- امتیاز
- 347
- زمان حضور
- 107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
هقهق میکرد و اشکهایش روی دست و لباسم میچکید. بدنم یخ زده بود؛ اما اشکهایش گرم بود.
با بغض زمزمه کرد:
- باید بریم بيمارستان سبحان. یه نقطه سالم تو بدنت نمونده.
مانلی تنها کسی بود که هنوز سبحان را صدا میزد. شاید او آخرین نفری بود که هنوز مرگ سبحان را باور نداشت.
از روی صندلی خوابیدهی ماشین بلند شدم و به مشکیهای براقش خیره شدم...
با بغض زمزمه کرد:
- باید بریم بيمارستان سبحان. یه نقطه سالم تو بدنت نمونده.
مانلی تنها کسی بود که هنوز سبحان را صدا میزد. شاید او آخرین نفری بود که هنوز مرگ سبحان را باور نداشت.
از روی صندلی خوابیدهی ماشین بلند شدم و به مشکیهای براقش خیره شدم...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان به فاصله یک رویا | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: