- عضویت
- 25/3/20
- ارسال ها
- 467
- امتیاز واکنش
- 5,538
- امتیاز
- 263
- محل سکونت
- از بر بحر فرنوشم
- زمان حضور
- 51 روز 12 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
آفتاب به رنگ سرخ درآمده بود و منظره غروب زیبایی را به دشت بخشیده بود
بیوکو، آنجلا و هپاستر را وسط دشت احضار کرد
آنجلا حریفش را برسی کرد و با خودش گفت:
-چرا قیافش انقدر ترسناکه؟
به موهای سفید و چشمان بی روحش نگاه کرد و با ترس گفت:
-اصلا زنده هست؟
هپاستر با صدای ضعیفی گفت:
-بیا شروع کنیم
از دوش هایش بازوهای سیاه و لزجی بیرون آمدند و با...
بیوکو، آنجلا و هپاستر را وسط دشت احضار کرد
آنجلا حریفش را برسی کرد و با خودش گفت:
-چرا قیافش انقدر ترسناکه؟
به موهای سفید و چشمان بی روحش نگاه کرد و با ترس گفت:
-اصلا زنده هست؟
هپاستر با صدای ضعیفی گفت:
-بیا شروع کنیم
از دوش هایش بازوهای سیاه و لزجی بیرون آمدند و با...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان امپراطوری ساتارا | علی آبانی کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com