خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتان درباره رمان برادران چیست

  • متوسط

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%
  • افتضاح

    رای: 0 0.0%
  • اصلا ارزش خوندن نداره

    رای: 0 0.0%
  • نویسنده بره بمیره

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    14

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
303
امتیاز واکنش
4,693
امتیاز
228
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
46 روز 2 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: امپراطوری ساتارا
نام نویسنده: علی آبانی کاربر انجمن رمان 98
ناظر: Mahla_Bagheri
ژانر: فانتزی، عاشقانه
خلاصه رمان: پیوند ناگسستنی شش بردار؛ این‌بار همراه آنجلا! هرکدام در راه اندیشه‌ای برای ایجاد انگیزه؛ انگیزه‌‌ای که ارمغانی از صلح داشته باشد. صلح جهانی! هزارتوی راه‌شان سخت در هم تنابیده و رأس آن ساتاراست؛ ساتارایی که برای رسیدنش آزمون‌های سختی در نظر دیده. آیا می‌توانند؟ آخر راه چگونه است؟


در حال تایپ رمان امپراطوری ساتارا | علی آبانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Mahii، Ryhwn و 31 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
303
امتیاز واکنش
4,693
امتیاز
228
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
46 روز 2 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
همیشه برام سوال بود ما کی هستیم؟ چه هدفی داریم؟!
ولی الان بعد از این همه سختی متوجه شدم؛ ما قهرمانان تازه نفسی هستیم که باید ریشه ظلم و تاریکی رو در جهان نابود کنیم و به همه نشون بدیم که با تلاش و حمایت همدیگه می‌شه هر کاری کرد.
هیچ‌وقت برای ایستادن و رویارویی با تیغ مشکلاتی که بیخ گلومون گذاشته شده دیر نیست! رفیق، بهت توصیه می‌کنم هیچ زمانی پا پس نکش؛ در هر شرایطی!


در حال تایپ رمان امپراطوری ساتارا | علی آبانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Mahii، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 27 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
303
امتیاز واکنش
4,693
امتیاز
228
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
46 روز 2 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل اول:مسابقه
آفتاب تا وسط آسمان بالا آمده بود و بر شهر میتابید
شهری بزرگ با دیوار های صدمتری دورش و قصری طلایی در وسطش
پر ابهت همچون کوه! زیبا مانند آفتاب!
در یکی از بالکن های این قصر مردی دست به پشت ایستاده
درحالی که لبخند رضایت زده به شهرش خیره میشود
همراه با نسیم تابستانی که موهای بورش را نوازش میداد، نفسی عمیقی کشید و با خودش گفت:
-چقدر زود گذشت!
بی آنکه سرش را تکان دهد، متوجه شخصی در پشت سرش شد و گفت:
-چی شده؟
صدایی از پشت سرش گفت:
-سرورم! شرکت کننده ها آماده حضور شما هستن
مرد رویش را برعکس کرد و گفت:
-بیوکو!
بیوکو تعظیم کرد و گفت:
-بله؟
مرد به کنار بیوکو آمد و درحالی که دستانش را باز و بسته میکرد گفت:
-میشه موهات رو یکم تکون بدم؟
بیوکو که اصلا دوست نداشت کسی به موهایش دست بزند گفت:
-بنده نوکر شما هستم
مرد دستانش را داخل موهای فرفری و پر پشتش فرو کرد و تند تند شروع به زیر و ته کردنش شد
درحالی که به شدت لـ*ـذت میبرد گفت:
-موهای تو درمان استرسه
بیوکو که سعی داشت تنفرش را کنترل کند گفت:
-شرکت کننده ها علاف شدن قربان!
مرد موهای بیوکو را همانطور نامرتب رها کرد و به سمت کمد چوبی سمت چپش رفت
دستکش طلایی اش را در دستش کرد و لباس ابریشمی و سفیدی بر تنش کرد و گفت:
-یک سال منتظر چنین روزی بودم
بیوکو که به سختی موهایش را شانه میکرد گفت:
-منم همینطور
با حرس و عصبانیت موهایش را شانه میکرد و مرتب میکرد
شانه را روی میز طلایی گذاشت و آهی کشید و به سمت در سفید و زمردی رفت
دستگیره مرمری و مارپیچی در را گرفت و باز کرد و گفت:
-بفرمایید
ساتارا دستی بر در کشید و گفت:
-چرا پدرم انقدر خرج الکی کرده؟
بیوکو که نگران مسابقه بود گفت:
-داره دیر میشه
هر دو از پله های الماسی پایین رفتند و از کنار خدمتکارانی که درحال تمیز کردن قصر بودند گذر کردند و در نهایت به بالکن بزرگی رسیدند
در بالکن شیشه ای بود و رو به حیاط بزرگ و سنگ فرش شده دید داشت
تمام شرکت کننده ها به صف شده بودند و منتظر امپراتور بودند
مرد به لبه بالکن آمد و لبخند زنان دستش را بالا برد
لبخند شیرینی بر چهره اش نشاند و گفت:
-تک تک شما آینده های این کشور هستید! من و تمام این کشور اگر برای شما تلاش نکنیم، در آینده به شما مدیون میشیم؛ ولی این حرف من به شرطی به عمل میاد که شما تمام تلاش خودتون رو بکنید و قدرت تون رو به ما نشان بدید
به خودش اشاره کرد و ادامه داد:
-من، ساتارا فرزند ساراتوس هستم؛ امپراتور امپراتوری ساراتوس
بیوکو با اشاره ساتارا جلو آمد و حرف هایش را ادامه داد:
-امروز به علت شرایط خاص، کسانی که جادو ندارن رو نمیتونیم قبول کنیم
خیل فراوانی از جمعیت غرغر کنان به سمت در خروجی حیاط رفتند
و فقط تعداد بسیار کمی باقی ماندند
گلویش را سرفه صاف کرد و رو به جمعیت گفت:
-در این مسابقه برد و باخت معنی نداره، شما فقط باید مهارت تون رو در نبرد با حریف نشان بدید
-حق کشتن یا آسیب شدید به حریف رو ندارید؛ اگر یکی از فرمانده ها شما رو انتخاب کرد میتونید برید توی گروهش، ولی اگر از یکی بیشتر شد، انتخاب با شماست
بشگن زد و گفت:
-بریم توی کارش!
با بشگن بیوکو، حیاط خشک و بی روح قصر، تبدیل به یک دشت عظیم و پهناور شد
زمین تـ*ـخت و سبز با رشته کوه هایی در دور دست ها دشت را محاصره کرده بودند
ساتارا روی صندلی چوبی نشست و به شرکت کننده ها خیره شد
بیوکو رو به در شیشه ای کرد و گفت:
-شش ژنرال ارشد امپراتوری یکی یکی وارد میشوند
-ملادیوس گلاسار
مردی میانسال با ردایی سیاه وارد شد و موهای کم پشتش را حالت داد و روی صندلی سمت چپ نشست
سرش را با بی حوصلگی بر مشتش تکیه داد و به روبرویش نگاه انداخت
-کوریتا آتینوس
مردی لاغر انـ*ـدام و تقریبا میانسال وارد بالکن شد
با آن چهره خشن و قدم های استوارش نزدیک دوترین صندلی از سمت راست شد و نشست
پایش را روی آن پایش گذاشت و اخم کنان به جمعیت نگاه انداخت
-لیبرتو آکارتاس
از در شیشه ای بالکن، مردی کهنسال با بدنی هیکلی و لباسی سفید وارد شد
دستکش بزرگش را چفت کرد و روی صندلی وسط نشست و با آن چهره سنگینش به دوردست ها خیره شد و با خودش گفت:
-امیدوارم ارزش این مسابقه از کتاب خوندن بیشتر باشه
بیوکو دستی بر موهای قهوه ای اش کشید و گفت:
-یوکان کوتارو
از در زنی با موهای پریشان و سیاه نمایان شد و چشم غره وحشتناکی به بیوکو انداخت و به راهش ادامه داد
شنل سرخش را روی صندلی آویزان کرد و با عصبانیت روی صندلی نشست
بیوکو آب دهانش را قورت داد و زیر لـ*ـب گفت:
-جز من کس دیگه ای نیست اطلاع رسانی کنه؟
گلویش را صاف کرد و ادامه داد:
-فوکاتسو اسکایلد
ناگهان زنی جوان با خوشحالی به جلو پرید و فریاد زد:
-سلام خدمت همه!
عصای صورتی و فلزی اش را به صندلی تکیه داد و درحالی که خستگی در میکرد گفت:
-یک سال منتظر چنین روزی بودم
لبخند زنان نشست و منتظر شروع مسابقه ماند
-کارما تورنو
مردی تقریبا سی ساله و خوش هیکل نمایان شد
همانطور که سوت میزد، روی صندلی کنار فوکاتسو نشست و شروع به مرتب کردن موهایش شد
فوکاتسو تا کارما را دید نفسش در سـ*ـینه اش حبس شد
همانطور که سعی داشت خوشحالی اش را بروز ندهد با خودش گفت:
-دقیقا نشسته کنار من! فقط چند سانتی متر با من فاصله
تا خواست دست کارما را بگیرد، صدای بیوکو مانع کارش شد:
-مسابقه رو شروع میکنیم


در حال تایپ رمان امپراطوری ساتارا | علی آبانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Mahii، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 26 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
303
امتیاز واکنش
4,693
امتیاز
228
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
46 روز 2 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
بیوکو بلند شد و بشگن زد
ناگهان همه چیز جای خود را به دشت بزرگ داد
دشتی که دور تا دورش رشته کوه های عظیم مثل دیوار دشت را محاصره کرده بودند
بخشی از دشت پر از درخت بود و بخشی فضای باز و خالی
بیوکو دوباره بشگن زد و تمام شرکت کننده ها محو شدند
بیوکو با صدای بلند گفت:
_اولین نبرد و اولین شرکت کننده ها،مازاکی و دایمون
در وسط دشت، دو پسر دقیقا روبروی هم نمایان شدند
پسر سمت راست به لباس قهوه ای و تنگش اشاره کرد و با لبخند گفت:
_من مازاکی هستم، و تو هم باید دایمون باشی
دایمون توجهش به دستکش مازاکی جلب شد
مازاکی دستکشش قهوه ای و زیبایش را بالا آورد و گفت:
_چه بخوای این رو برسی کنی چه نکنی من برنده ام
مازاکی به دستکش بنفش و الماسی دایمون اشاره کرد وگفت:
_خودت هم که صاحب دستکش های یورِی هستی
دایمون بالاخره لـ*ـب باز کرد و با صدای بم و خفنش گفت:
_چیزی سخت تر از الماس سراغ داری؟
مازاکی چندین تیغ بلند و کلفت از زمین بیرون آورد و گفت:
_تو هم چیزی تیز تر از تیغ سراغ داری؟
دایمون در یک لحظه سپر و شمشیری از جنس الماس بنفش ساخت و فریاد زد:
_بیا جلو!
مازاکی چندین تیغ از زیر زمین بیرون داد و به سمت دایمون روانه کرد
تیغ ها با شدت و قدرت بسیار زیاد به سپر درخشان و سخت دایمون کوبانده شدند و درجا شکسته شدند
تیکه های شکسته شده تیغ روی هوا پخش میشدند و روی زمین ولو میشدند
مازاکی تمام تیغ های شکسته شده را با قدرت دستکش خود بازسازی میکرد و دوباره روانه میکرد
دایمون درحالی که داشت دربرابر حجوم تیغ ها از خود محافظت میکرد با خودش گفت:
_این پسره فقط میتونه از جلو تیغ بیاره؟
ناگهان تو طناب تیغ از دو طرف دایمون ظاهر شدند
دایمون به عقب جهید
دو طناب تیغ به هم کوبانده شدند و باهم ترکیب شدند و یک طناب تیغ بزرگ تر و دراز تر را تشکیل دادند و به سمت دایمون حرکت کردند
مازاکی لبخند زد و گفت:
_تا حالا از پشت بهت حمله شده؟
دایمون متوجه حرف مازاکی شد و پشت سرش را یک دیوار الماس کوتاه ایجاد کرد و بلافاصله صدای شکسته شدن تیغ های فراوان شنیده شد، دایمون جلوی خودش دیوار الماسی ایجاد کرد و دوباره صدای گوش خراش تیغ ها را شنید و با خودش گفت:
_نزدیک شدن بهش کار حضرت فیله
ناگهان از بالا و چپ و راست، ده ها تیغ های بلند و تیز روانه دایمون شدند
دایمون که جا خرده بود با شمشیرش تیغ ها را تیکه تیکه کرد؛ ولی یکی از تیغ ها از کنار چشم های بنفش و روشنش رد شد و زخمی عمیق به جا گذاشت و رفت
دایمون جای زخمش را دست کشید و بلند شد و رو به مازاکی گفت:
_تو قصد کشتن من رو داری؟
مازاکی خنده ای بلند سر داد و گفت:
_حتی اگه یک قدم تا مرگت فاصله داشته باشی میمیری؟
دایمون گفت:
_درد شدیدی میکشم ولی هنوز نمردم
مازاکی ده ها تیغ از زمین بیرون آورد و با جنون فریاد زد:
_پس هم قانون رو رعایت کردم و هم تو رو زجر کش کردم، درسته؟
دایمون تمام الماس ها را در دستکش بنفش و زیبایش جمع کرد و گفت:
_مجبورم مانای زیادی خرج تو کنم
دستانش را مشت کرد و گفت:
_جادوی الماس،فن اول،زره الماس
الماس بنفش و سخت از دستکشش بالا رفت و مثل زره تمام بدنش را پوشاند
مازاکی تمام تیغ ها را روانه کرد، تیغ ها مثل گله گاو های وحشی به سمت زره الماسی دایمون پیش رفتند و با قدرت به بدنش برخورد کردند و به راحتی شکستند
دایمون فریاد زد:
_چی شد؟ حتی احساس شون هم نکردم
مازاکی قلنج دستانش را شکاند و گفت:
_کاری میکنم که تا مغز و استخون حسش کنی
دست چپش یعنی دستی که دستکش در آن بود را جلو آورد و کف دستش را باز کرد و زیر لـ*ـب گفت:
_جادوی تیغ، فن اول،تیغ درد
ناگهان یک نوری بزرگ و سبز از پشت سر مازاکی نمایان شد و با سرعت سرمام آوری به بدن دایمون برخورد کرد
دایمون تا به خودش آمد متوجه شد یک تیغ بزرگ از وسط بدنش گذشته
مازاکی لبخند شیطانی زد و با ذوق همراه با جنون گفت:
_منظورم درد بود
دایمون با تمام وجود از درد عربده کشید و گفت:
_این چه کوفتیه که توی بدنم فرو کردی؟
مازاکی گفت:
_تیغی که با جادو و مانا ترکیبش کردم و فرو کردم توی بدنت
دایمون هر دو دستش را روی تیغ گذاشت و فشار داد
درحالی که دستانش درحالی بریده شدند بودند، ولی دایمون فشار را بیشتر کرد و در نهایت تیغ را شکاند
تمام تیغ پودر شد و تبدیل به مانا شد و دستکش مازاکی بازگشت
دایمون سوراخ ایجاد شده توسط تیغ را پوشاند و درحالی که از درد سعی داشت درد خود را پنهان کند گفت:
_از درد بقیه لـ*ـذت میبری؟
مازاکی دوباره تیغ از زمین بیرون آورد و گفت:
_از درد کشیدن دشمن هام نه هرکسی
دایمون دو شمشیر الماسی ساخت و فریاد زد:
_میدونی استادم به من چی گفته؟
به سمت مازاکی حمله ور شد و عربده کشید:
_به دشمن هات رحم نکن!
تیغ های بلند و دراز مازاکی به سمت دایمون حمله ور شدند و بر سر و بدن الماسی دایمون کوبانده شدند و روی بدنش خراش گذاشتند
دایمون نزدیک مازاکی شد و تا خواست شمشیرش را به سمتش بکشد، مازاکی چندین متر عقب تر رفت و تیغ های نازک تر از قبلی ها را روانه کرد و بدن الماسی دایمون ها ترک انداخت
دایمون دو تا از طناب های تیغی مازاکی ها گرفت و فریاد زد:
_پس هرچقدر طناب ها نازک تر باشه تیز تره و محکم تره
طناب های تیغ از دست های دایمون کشیده شدند و دستانش را بریدند
دایمون دور مازاکی را دیوار الماسی بلند کشید و خودش وارد دیوار شد و گفت:
_قدرت تو از نزدیک هیچی کوفت به در نمیخوره
مازاکی طناب های تیغی را روانه کرد ولی طناب ها به دیوار برخورد کردند و برگشت خوردند و مازاکی را زخمی کردند
دایمون روی زمین نشست و گفت:
_توی این نبرد برد و باختی وجود نداره، پس تسلیم شو تا فرمانده ها تسلیم بگیرن
بیوکو گفت:
_مسابقه شما تمام شد؟
مازاکی بلند شد و گفت:
_لطفا ما رو از زمین مسابقه خارج کنید
بیوکو گفت:

_نتیجه تمام مسابقات بعد از مسابقه نهایی اعلام میشه؛
بیوکو، مازاکی و دایمون را از زمین مسابقه خارج کرد و گفت:
_
مسابقه بعدی بین، دیوید و اسپریت


در حال تایپ رمان امپراطوری ساتارا | علی آبانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Mahii، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 25 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
303
امتیاز واکنش
4,693
امتیاز
228
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
46 روز 2 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
ملادیوس پای چپش را روی پای راستش گذاشت و چشمان سیاه و سردش را تنگ کرد و گفت:
_شک ندارم مسابقه بعدی مثل این کسل کننده باشه
فوکاتسو دستانش را زیر چانه اش گذاشت و گفت:
_تازه اولین مسابقه بود، انقدر زود قضاوت نکن
دیوید و اسپریت روی زمین مسابقه ظاهر شدند
دیوید به ماسک سیاه اسپریت خیره شد و گفت:
_پس اسپریت تویی
اسپریت حرفی نزد و ساکت ماند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان امپراطوری ساتارا | علی آبانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، Mahii، R27rg10 و 21 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
303
امتیاز واکنش
4,693
امتیاز
228
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
46 روز 2 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
یوکان پوزخندی زد و گفت:
_مدل جنگیدن شون اصلا به درد من نمیخوره
مایندو با گوشه چشمش به یوکان نگاه کرد و با خودش گفت:
_اگه یکم توقع تون رو پایین بیاری خیلی بهتر میشه
رو به دشت کرد و با خودش گفت:
_به نظرم این دیوید خیلی به درد گروه من میخوره، استعداد زیادی داره
در وسط زمین یک دختر و پسر ظاهر شدند
دختر به خودش اشاره کرد و با صدای لطیفش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان امپراطوری ساتارا | علی آبانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، Mahii، R27rg10 و 22 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
303
امتیاز واکنش
4,693
امتیاز
228
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
46 روز 2 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
تام که روی زمین ولو شده بود بلند شد و درحالی که هنوز در شک سنگینی تاداکاتسو بود گفت:
-این چه حرکتی وحشت ناکی بود؟
دراکو که هیچ واکنشی نشان نداده بود گفت:
-با استفاده از جادو و ابهت چهره اش همه رو میخکوب کرد
تام رو به دراکو کرد و گفت:
-تو رو که هیچی نمیترسونه، درسته؟
دراکو رو به تام کرد و گفت:
-شاید چهره ام نشون نمیداد، ولی از درون دست...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان امپراطوری ساتارا | علی آبانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Mahii، R27rg10 و 23 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
303
امتیاز واکنش
4,693
امتیاز
228
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
46 روز 2 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
آتسو سرش را روی میز گذاشته و آرام خوابش برده
در رویایش روی زمین چمن دراز کشیده و به ماه کامل و زیبا نگاه میکند
کنارش پیرمردی همراه او درحال تماشای ماه است
آتسو بلند شد و گفت:
-استاد، به نظر شما خدا وجود داره؟ نه دیده میشه و نه حس میشه و نه حرفی میزنه
استاد لبخندی زد و گفت:
-کتاب چطور نوشته میشه؟
آتسو گفت:
-توسط نویسنده
استاد به ماه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان امپراطوری ساتارا | علی آبانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Mahii، R27rg10 و 20 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
303
امتیاز واکنش
4,693
امتیاز
228
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
46 روز 2 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
آتسو چای را از دست آقای محمد گرفت و نوشید
آقای محمد به دستکش زیبای آتسو خیره شد و گفت:
-استفاده از جادوی زمان چه حسی داره؟
آتسو چای را روی میز گذاشت و گفت:
-اگه مغزتون گیج نمیشه توضیح بدم؟
آقای محمد با خوشحالی گفت:
-من عاشق دستکش های جادویی ام
آتسو روی دستانش یک خط شناور ساخت و گفت:
این تک بعده
مکث کرد و گفت:
-گیاهان دنیاشون اینطوریه،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان امپراطوری ساتارا | علی آبانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Mahii، R27rg10 و 20 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
303
امتیاز واکنش
4,693
امتیاز
228
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
46 روز 2 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
در وسط دشت سرسبز، طوفان شنی عظیم به راه افتاد
از وسط شن موناتا بیست ساله وارد شد

دستکش نسکافه ای اش را نشان حریفش داد و گفت:
-قراره پاره بشی!
یوکی برخلاف موناتا کم حرف و کم ادعا بود
با بی حولگی گفت:
-بیا زودتر تمومش کنیم
یوکی چشمان سرد و آبی اش را به دستکش خود دوخت و گفت:
-بارون بهتره یا برف؟
موناتا موهای قهوه ای اش را در هوا تکان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان امپراطوری ساتارا | علی آبانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Mahii، R27rg10 و 20 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا