خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۴۶۱:


شاه گشادست رو دیده شه بین که راست
باده گلگون شه بر گل و نسرین که راست




شاه در این دم به بزم پای طرب درنهاد
بر سر زانوی شه تکیه و بالین که راست




پیش رخ آفتاب چرخ پیاپی کی زد
در تتق ابر تن ماه به تعیین که راست




ساغرها می‌شمرد وی بشده از شمار
گر بنشد از شمار ساغر پیشین که راست




از اثر روی شه هر نفسی شاهدی
سر کشد از لامکان گوید کابین که راست




ای بس مرغان آب بر لـ*ـب دریای عشق
سـ*ـینه صیاد کو دیده شاهین که راست




هین که براقان عشق در چمنش می‌چرند
تنگ درآمد وصال لایقشان زین که راست




سیمبر خوب عشق رفت به خرگاه دل
چهره زر لایق آن بر سیمین که راست




خسرو جان شمس دین مفخر تبریزیان
در دو جهان همچو او شاه خوش آیین که راست


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۴۶۲:


یوسف کنعانیم روی چو ماهم گواست
هیچ کس از آفتاب خط و گواهان نخواست




سرو بلندم تو را راست نشانی دهم
راستتر از سروقد نیست نشانی راست




هست گواه قمر چستی و خوبی و فر
شعشعه اختران خط و گواه سماست




ای گل و گلزارها کیست گواه شما
بوی که در مغزهاست رنگ که در چشم‌هاست




عقل اگر قاضیست کو خط و منشور او
دیدن پایان کار صبر و وقار و وفاست




عشق اگر محرم است چیست نشان حرم
آنک به جز روی دوست در نظر او فناست




عالم دون روسپیست چیست نشانی آن
آنک حریفیش پیش و آن دگرش در قفاست




چونک به راهش کند آن به برش درکشد
بـ*ـو*سه او نه از وفاست خلعت او نه از عطاست




چیست نشانی آنک هست جهانی دگر
نو شدن حال‌ها رفتن این کهنه‌هاست




روز نو و شام نو باغ نو و دام نو
هر نفس اندیشه نو نوخوشی و نوغناست




نو ز کجا می‌رسد کهنه کجا می‌رود
گر نه ورای نظر عالم بی‌منتهاست




عالم چون آب جوست بسته نماید ولیک
می‌رود و می‌رسد نو نو این از کجاست




خامش و دیگر مگو آنک سخن بایدش
اصل سخن گو بجو اصل سخن شاه ماست




شاه شهی بخش جان مفخر تبریزیان
آنک در اسرار عشق همنفس مصطفاست


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۴۶۳:


هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست
ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست




ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست




خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست




گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست




بخت جوان یار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست




از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت
ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست




بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست
شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست




در دل ما درنگر هر دم شق قمر
کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست




خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان
کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست




بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم
ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست




آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۴۶۴:


نوبت وصل و لقاست نوبت حشر و بقاست
نوبت لطف و عطاست بحر صفا در صفاست




درج عطا شد پدید غره دریا رسید
صبح سعادت دمید صبح چه نور خداست




صورت و تصویر کیست این شه و این میر کیست
این خرد پیر کیست این همه روپوش‌هاست




چاره روپوش‌ها هست چنین جوش‌ها
چشمه این نوش‌ها در سر و چشم شماست




در سر خود پیچ لیک هست شما را دو سر
این سر خاک از زمین وان سر پاک از سماست




ای بس سرهای پاک ریخته در پای خاک
تا تو بدانی که سر زان سر دیگر به پاست




آن سر اصلی نهان وان سر فرعی عیان
دانک پس این جهان عالم بی‌منتهاست




مشک ببند ای سقا می‌نبرد خنب ما
کوزه ادراک‌ها تنگ از این تنگناست




از سوی تبریز تافت شمس حق و گفتمش
نور تو هم متصل با همه و هم جداست


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۴۶۵:


کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست
لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست




طوطی گویا شدم چون شکرستانم اوست
بلبل بویا شدم چون گل و گلزارم اوست




پر به ملک برزنم چون پر و بالم از اوست
سر به فلک برزنم چون سر و دستارم اوست




جان و دلم ساکنست زانک دل و جانم اوست
قافله‌ام ایمنست قافله سالارم اوست




بر مثل گلستان رنگرزم خم اوست
بر مثل آفتاب تیغ گهردارم اوست




خانه جسمم چرا سجده گه خلق شد
زانک به روز و به شب بر در و دیوارم اوست




دست به دست جز او می‌نسپارد دلم
زانک طبیب غم این دل بیمارم اوست




بر رخ هر کس که نیست داغ غلامی او
گر پدر من بود دشمن و اغیارم اوست




ای که تو مفلس شدی سنگ به دل برزدی
صله ز من خواه زانک مخزن و انبارم اوست




شاه مرا خوانده است چون نروم پیش شاه
منکر او چون شوم چون همه اقرارم اوست




گفت خمش چند چند لاف تو و گفت تو
من چه کنم ای عزیز گفتن بسیارم اوست


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۴۶۶:


باز درآمد به بزم مجلسیان دوست دوست
گر چه غلط می‌دهد نیست غلط اوست اوست




گاه خوش خوش شود گه همه آتش شود
تعبیه‌های عجب یار مرا خوست خوست




نقش وفا وی کند پشت به ما کی کند
پشت ندارد چو شمع او همگی روست روست




پوست رها کن چو مار سر تو برآور ز یار
مغز نداری مگر تا کی از این پوست پوست




هر کی به جد تمام در هـ*ـوس ماست ماست
هر کی چو سیل روان در طلب جوست جوست




از هـ*ـوس عشق او باغ پر از بلبل‌ست
وز گل رخسار او مغز پر از بـ*ـو*ست بـ*ـو*ست




مفخر تبریزیان شمس حق آگه بود
کز غم عشق این تنم بر مثل موست موست


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۴۶۷:


آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیست
سخت روان می‌رود سرو خرامان کیست




حلقه آن جعد او سلسله پای کیست
زلف چلیپا و شش آفت ایمان کیست




در دل ما صورتیست ای عجب آن نقش کیست
وین همه بوهای خوش از سوی بستان کیست




دیدم آن شاه را آن شه آگاه را
گفتم این شاه کیست خسرو و سلطان کیست




چون سخن من شنید گفت به خاصان خویش
کاین همه درد از کجاست حال پریشان کیست




عقل روان سو به سو روح دوان کو به کو
دل همه در جست و جو یا رب جویان کیست




دل چه نهی بر جهان باش در او میهمان
بنده آن شو که او داند مهمان کیست




در دل من دار و گیر هست دو صد شاه و میر
این دل پرغلغله مجلس و ایوان کیست




عرصه دل بی‌کران گم شده در وی جهان
ای دل دریاصفت سـ*ـینه بیابان کیست




غم چه کند با کسی داند غم از کجاست
شاد ابد گشت آنک داند شادان کیست




ای زده لاف کرم گفته که من محسنم
مرگ تو گوید تو را کاین همه احسان کیست




آن دم کاین دوستان با تو دگرگون شوند
پس تو بدانی که این جمله طلسم آن کیست




نقد سخن را بمان سکه سلطان بجو
کای زر کامل عیار نقد تو از کان کیست


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۴۶۸:


با وی از ایمان و کفر باخبری کافریست
آنک از او آگهست از همه عالم بریست




آه که چه بی‌بهره‌اند باخبران زانک هست
چهره او آفتاب طره او عنبریست




آه از آن موسیی کانک بدیدش دمی
گشته رمیده ز خلق بر مثل سامریست




بر عدد ریگ هست در هوسش کوه طور
بر عدد اختران ماه ورا مشتریست




چشم خلایق از او بسته شد از چشم بند
زانک مسلم شده چشم ورا ساحریست




اوست یکی کیمیا کز تبش فعل او
زرگر عشق ورا بر رخ من زرگریست




پای در آتش بنه همچو خلیل ای پسر
کآتش از لطف او روضه نیلوفریست




چون رخ گلزار او هست چراگاه روح
روح از آن لاله زار آه که چون پروریست




مفخر جان شمس دین عقل به تبریز یافت
آن گهری را که بحر در نظرش سرسریست


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۴۶۹:


ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست
پر شکرست این مقام هیچ تو را کار نیست




غصه در آن دل بود کز هـ*ـوس او تهیست
غم همه آن جا رود کان بت عیار نیست




ای غم اگر زر شوی ور همه شکر شوی
بندم لـ*ـب گویمت خواجه شکرخوار نیست




در دل اگر تنگیست تنگ شکرهای اوست
ور سفری در دلست جز بر دلدار نیست




ای که تو بی‌غم نه‌ای می‌کن دفع غمش
شاد شو از بوی یار کت نظر یار نیست




ماه ازل روی او بیت و غزل بوی او
بوی بود قسم آنک محرم دیدار نیست


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۴۷۰:


ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست
در شکرینه یقین سرکه انکار نیست




گر چه تو خون خواره‌ای رهزن و عیاره‌ای
قبله ما غیر آن دلبر عیار نیست




کان شکرهاست او سرخوشی سرهاست او
ره نبرد با وی آنک مرغ شکرخوار نیست




هر که دلی داشتست بنده دلبر شدست
هر که ندارد دلی طالب دلدار نیست




کل چه کند شانه را چونک ورا موی نیست
پود چه کار آیدش آنک ورا تار نیست




با سر میدان چه کار آن که بود خرسوار
تا چه کند صیرفی هر کش دینار نیست




جان کلیم و خلیل جانب آتش دوان
نار نماید در او جز گل و گلزار نیست




ای غم از این جا برو ور نه سرت شد گرو
رنگ شب تیره را تاب مه یار نیست




ای غم پرخار رو در دل غمخوار رو
نقل بخیلانه‌ات طعمه خمار نیست




حلقهٔ غین تو تنگ میمت از آن تنگتر
تنگ متاع تو را عشق خریدار نیست




ای غم شادی شکن پر شکرست این دهن
کز شکرآکندگی ممکن گفتار نیست


دیوان شمس مولانا

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا