خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۷۱:


چون نمایی آن رخ گلرنگ را
از طرب در چرخ آری سنگ را




بار دیگر سر برون کن از حجاب
از برای عاشقان دنگ را




تا که دانش گم کند مر راه را
تا که عاقل بشکند فرهنگ را




تا که آب از عکس تو گوهر شود
تا که آتش واهلد مر جنگ را




من نخواهم ماه را با حسن تو
وان دو سه قندیلک آونگ را




من نگویم آینه با روی تو
آسمان کهنه پرزنگ را




دردمیدی و آفریدی باز تو
شکل دیگر این جهان تنگ را




در هوای چشم چون مریخ او
ساز ده ای زهره باز آن چنگ را


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۷۲:


در میان عاشقان عاقل مبا
خاصه اندر عشق این لعلین قبا




دور بادا عاقلان از عاشقان
دور بادا بوی گلخن از صبا




گر درآید عاقلی گو راه نیست
ور درآید عاشقی صد مرحبا




مجلس ایثار و عقل سخت گیر
صرفه اندر عاشقی باشد وبا




ننگ آید عشق را از نور عقل
بد بود پیری در ایام صبا




خانه بازآ عاشقا تو زوترک
عمر خود بی‌عاشقی باشد هبا




جان نگیرد شمس تبریزی به دست
دست بر دل نه برون رو قالبا


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۷۳:


از یکی آتش برآوردم تو را
در دگر آتش بگستردم تو را




از دل من زاده‌ای همچون سخن
چون سخن آخر فروخوردم تو را




با منی وز من نمی‌داری خبر
جادوم من جادوی کردم تو را




تا نیفتد بر جمالت چشم بد
گوش مالیدم بیازردم تو را




دایم اقبالت جوان شد ز آنچ داد
این کف دست جوامردم تو را


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۷۴:


ز آتش میل برآوردم تو را
و اندر آتش بازگستردم تو را




از دل من زاده‌ای همچون سخن
چون سخن من هم فروخوردم تو را




با منی وز من نمی‌دانی خبر
چشم بستم جادوی کردم تو را




تا نیازارد تو را هر چشم بد
از برای آن بیازردم تو را




رو جوامردی کن و رحمت فشان
من به رحمت بس جوامردم تو را


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۷۵:


از ورای سر دل بین شیوه‌ها
شکل مجنون عاشقان زین شیوه‌ها




عاشقان را دین و کیش دیگرست
اصل و فرع و سر آن دین شیوه‌ها




دل سخن چینست از چین ضمیر
وحی جویان اندر آن چین شیوه‌ها




جان شده بی‌عقل و دین از بس که دید
زان پری تازه آیین شیوه‌ها




از دغا و مکر گوناگون او
شیوه‌ها گم کرده مسکین شیوه‌ها




پرده دار روح ما را قصه کرد
زان صنم بی‌کبر و بی‌کین شیوه‌ها




شیوه‌ها از جسم باشد یا ز جان
این عجب بی آن و بی این شیوه‌ها




مرد خودبین غرقه شیوه خودست
خود نبیند جان خودبین شیوه‌ها




شمس تبریزی جوانم کرد باز
تا ببینم بعد ستین شیوه‌ها


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۷۶:


روح زیتونیست عاشق نار را
نار می‌جوید چو عاشق یار را




روح زیتونی بیفزا ای چراغ
ای معطل کرده دست افزار را




جان شهوانی که از میل زهد
دل ندارد دیدن دلدار را




پس به علت دوست دارد دوست را
بر امید خلد و خوف نار را




چون شکستی جان ناری را ببین
در پی او جان پرانوار را




گر نبودی جان اخوان پس جهود
کی جدا کردی دو نیکوکار را




جان میل جان اخوان دان از آنک
نار بیند نور موسی وار را




جان شهوانی‌ست از بی‌حکمتی
یاوه کرده نطق طوطی وار را




گشت بیمار و زبان تو گرفت
روی سوی قبله کن بیمار را




قبله شمس الدین تبریزی بود
نور دیده مر دل و دیدار را


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۷۷:


ای بگفته در دلم اسرارها
وی برای بنده پخته کارها




ای خیالت غمگسار سـ*ـینه‌ها
ای جمالت رونق گلزارها




ای عطای دست شادی بخش تو
دست این مسکین گرفته بارها




ای کف چون بحر گوهرداد تو
از کف پایم بکنده خارها




ای ببخشیده بسی سرها عوض
چون دهند از بهر تو دستارها




خود چه باشد هر دو عالم پیش تو
دانه افتاده از انبارها




آفتاب فضل عالم پرورت
کرده بر هر ذره‌ای ایثارها




چاره‌ای نبود جز از بیچارگی
گر چه حیله می‌کنیم و چاره‌ها




نورهای شمس تبریزی چو تافت
ایمنیم از دوزخ و از نارها


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۷۸:


می‌شدی غافل ز اسرار قضا
زخم خوردی از سلحدار قضا




این چه کار افتاد آخر ناگهان
این چنین باشد چنین کار قضا




هیچ گل دیدی که خندد در جهان
کو نشد گرینده از خار قضا




هیچ بختی در جهان رونق گرفت
کو نشد محبوس و بیمار قضا




هیچ کس دزدیده روی عیش دید
کو نشد آونگ بر دار قضا




هیچ کس را مکر و فن سودی نکرد
پیش بازی‌های مکار قضا




این قضا را دوستان خدمت کنند
جان کنند از صدق ایثار قضا




گر چه صورت مرد جان باقی بماند
در عنایت‌های بسیار قضا




جوز بشکست و بمانده مغز روح
رفت در حلوا ز انبار قضا




آنک سوی نار شد بی‌مغز بود
مغز او پوسید از انکار قضا




آنک سوی یار شد مسعود بود
مغز جان بگزید و شد یار قضا


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۷۹:


گر تو عودی سوی این مجمر بیا
ور برانندت ز بام از در بیا




یوسفی از چاه و زندان چاره نیست
سوی زهر قهر چون شکر بیا




گفتنت الله اکبر رسمی است
گر تو آن اکبری اکبر بیا




چون می احمر سگان هم می‌خورند
گر تو شیری چون می احمر بیا




زر چه جویی مس خود را زر بساز
گر نباشد زر تو سیمین بر بیا




اغنیا خشک و فقیران چشم تر
عاشقا بی‌شکل خشک و تر بیا




گر صفت‌های ملک را محرمی
چون ملک بی‌ماده و بی‌نر بیا




ور صفات دل گرفتی در سفر
همچو دل بی‌پا بیا بی‌سر بیا




چون لـ*ـب لعلش صلایی می‌دهد
گر نه‌ای چون خاره و مرمر بیا




چون ز شمس الدین جهان پرنور شد
سوی تبریز آ دلا بر سر بیا


دیوان شمس مولانا

 

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۸۰:


ای تو آب زندگانی فاسقنا
ای تو دریای معانی فاسقنا




ما سبوهای طلب آورده‌ایم
سوی تو ای خضر ثانی فاسقنا




ماهیان جان ما زنهارخواه
از تو ای دریای جانی فاسقنا




از ره هجر آمده و آورده ما
عجز خود را ارمغانی فاسقنا




داستان خسروان بشنیده‌ایم
تو فزون از داستانی فاسقنا




در گمان و وسوسه افتاده عقل
زانک تو فوق گمانی فاسقنا




نیم عاقل چه زند با عشق تو
تو جنون عاقلانی فاسقنا




کعبه عالم ز تو تبریز شد
شمس حق رکن یمانی فاسقنا


دیوان شمس مولانا

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا