خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۱۱:


برای تو فدا کردیم جان‌ها
کشیده بهر تو زخم زبان‌ها




شنیده طعنه‌های همچو آتش
رسیده تیر کاری زان کمان‌ها




اگر دل را برون آریم پیشت
ببخشایی بر آن پرخون نشان‌ها




اگر دشمن تو را از من بدی گفت
مها دشمن چه گوید جز چنان‌ها




بیا ای آفتاب جمله خوبان
که در لطف تو خندد لعل کان‌ها




که بی‌تو سود ما جمله زیانست
که گردد سود با بودت زیان‌ها




گمان او بسستش زهر قاتل
که در قند تو دارد بدگمان‌ها


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۱۲:


ز روی تست عید آثار ما را
بیا ای عید و عیدی آر ما را




تو جان عید و از روی تو جانا
هزاران عید در اسرار ما را




چو ما در نیستی سر درکشیدیم
نگیرد غصه دستار ما را




چو ما بر خویشتن اغیار گشتیم
نباشد غصه اغیار ما را




شما را اطلس و شعر خیالی
خیال خوب آن دلدار ما را




کتاب مکر و عیاری شما را
عتاب دلبر عیار ما را




شما را عید در سالی دو بارست
دو صد عیدست هر دم کار ما را




شما را سیم و زر بادا فراوان
جمال خالق جبار ما را




شما را اسب تازی باد بی‌حد
براق احمد مختار ما را




اگر عالم همه عیدست و عشرت
برو عالم شما را یار ما را




بیا ای عید اکبر شمس تبریز
به دست این و آن مگذار ما را




چو خاموشانه عشقت قوی شد
سخن کوتاه شد این بار ما را


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۱۳:


ای مطرب دل برای یاری را
در پرده زیر گوی زاری را




رو در چمن و به روی گل بنگر
همدم شو بلبل بهاری را




دانی چه حیات‌ها و سرخوشی‌هاست
در مجلس عشق جان سپاری را




چون دولت بی‌شمار را دیدی
بسپار بدو دم شماری را




ای روح شکار دلبری گشتی
کو زنده کند ابد شکاری را




ای سـ*ـاقی دل ز کار واماندم
وقتست بده نوشیدنی کاری را




آراسته کن مرا و مجلس را
کراسته‌ای شرابداری را




بزمیست نهان چنین حریفان را
جا نیست دگر شرابخواری را


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۱۴:


اندر دل ما تویی نگارا
غیر تو کلوخ و سنگ خارا




هر عاشق شاهدی گزیدست
ما جز تو ندیده‌ایم یارا




گر غیر تو ماه باشد ای جان
بر غیر تو نیست رشک ما را




ای خلق حدیث او مگویید
باقی همه شاهدان شما را




بر نقش فنا چه عشق بازد
آن کس که بدید کبریا را




بر غیر خدا حسد نیارد
آن کس که گمان برد خدا را




گر رشک و حسد بری برو بر
کین رشک بدست انبیا را




چون رفت بر آسمان چارم
عیسی چه کند کلیسیا را




بوبکر و عمر به جان گزیدند
عثمان و علی مرتضا را




شمس تبریز جو روان کن
گردان کن سنگ آسیا را


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۱۵:


ای جان و قوام جمله جان‌ها
پر بخش و روان کن روان‌ها




با تو ز زیان چه باک داریم
ای سودکن همه زیان‌ها




فریاد ز تیرهای غمزه
وز ابروهای چون کمان‌ها




در لعل بتان شکر نهادی
بگشاده به طمع آن دهان‌ها




ای داده به دست ما کلیدی
بگشاده بدان در جهان‌ها




گر زانک نه در میان مایی
برجسته چراست این میان‌ها




ور نیست نوشیدنی بی‌نشانیت
پس شاهد چیست این نشان‌ها




ور تو ز گمان ما برونی
پس زنده ز کیست این گمان‌ها




ور تو ز جهان ما نهانی
پیدا ز کی می‌شود نهان‌ها




بگذار فسانه‌های دنیا
بیزار شدیم ما از آن‌ها




جانی که فتاد در شکرریز
کی گنجد در دلش چنان‌ها




آن کو قدم تو را زمین شد
کی یاد کند ز آسمان‌ها




بربند زبان ما به عصمت
ما را مفکن در این زبان‌ها


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۱۶:


ای سخت گرفته جادوی را
شیری بنموده آهوی را




از سحر تو احولست دیده
در دیده نهاده‌ای دوی را




بنموده‌ای از ترنج آلو
کی یافت ترنج آلوی را




سحر تو نمود بره را گرگ
بنموده ز گندمی جوی را




منشور بقا نموده سحرت
طومار خیال منطوی را




پر باد هدایتست ریشش
از سحر تو جاهل غوی را




سوفسطاییم کرد سحرت
ای ترک نموده هندوی را




چون پشه نموده وقت پیکار
پیلان تهمتن قوی را




تا جنگ کنند و راست آرند
تقدیر و قضای مستوی را




سوفسطایی مشو خمش کن
بگشای زبان معنوی را


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۱۷:


از دور بدیده شمس دین را
فخر تبریز و رشک چین را




آن چشم و چراغ آسمان را
آن زنده کننده زمین را




ای گشته چنان و آن چنانتر
هر جان که بدیده او چنین را




گفتا که که را کشم به زاری
گفتمش که بنده کمین را




این گفتن بود و ناگهانی
از غیب گشاد او کمین را




آتش درزد به هست بنده
وز بیخ بکند کبر و کین را




بی دل سیهی لاله زان می
سرمست بکرد یاسمین را




در دامن اوست عین مقصود
بر ما بفشاند آستین را




شاهی که چو رخ نمود مه را
بر اسب فلک نهاد زین را




بنشین کژ و راست گو که نبود
همتا شه روح راستین را




والله که از او خبر نباشد
جبریل مقدس امین را




حالی چه زند به قال آورد
او چرخ بلند هفتمین را




چون چشم دگر در او گشادیم
یک جو نخریم ما یقین را




آوه که بکرد بازگونه
آن دولت وصل پوستین را




ای مطرب عشق شمس دینم
جان تو که بازگو همین را




چون می‌نرسم به دستبوسش
بر خاک همی‌زنم جبین را


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۱۸:


بنمود وفا از این جا
هرگز نرویم ما از این جا




این جا مدد حیات جانست
ذوقست دو چشم را از این جا




این جاست که پا به گل فرورفت
چون برگیریم پا از این جا




این جا به خدا که دل نهادیم
کس را مبر ای خدا از این جا




این جاست که مرگ ره ندارد
مرگست بدن جدا از این جا




زین جای برآمدی چو خورشید
روشن کردی مرا از این جا




جان خرم و شاد و تازه گردد
زین جا یابد بقا از این جا




یک بار دگر حجاب بردار
یک بار دگر برآ از این جا




این جاست نوشیدنی لایزالی
درریز تو ساقیا از این جا




این چشمه آب زندگانیست
مشکی پر کن سقا از این جا




این جا پر و بال یافت دل‌ها
بگرفت خرد هوا از این جا


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۱۹:


برخیز و صبوح را بیارا
پرلخلخه کن کنار ما را




پیش آر نوشیدنی رنگ آمیز
ای سـ*ـاقی خوب خوب سیما




از من پرسید کو چه ساقیست
قندست و هزار رطل حلوا




آن ساغر پرعقار برریز
بر وسوسه محال پیما




آن می که چو صعوه زو بنوشد
آهنگ کند به صید عنقا




زان پیش که دررسد گرانی
برجه سبک و میان ما آ




می‌گرد و چو ماه نور می‌ده
حمرا می ده بدان حمیرا




ما را همه سرخوش و کف زنان کن
وان گاه نظاره کن تماشا




در گردش و شیوه‌های مستان
در عربده‌های در علالا




در گردن این فکنده آن دست
کان شاه من و حبیب و مولا




او نیز ببرده روی چون گل
می‌بـ*ـو*سد یار را کف پا




این کیسه گشاده از سخاوت
که خرج کنید بی‌محابا




دستار و قبا فکنده آن نیز
کاین را به گرو نهید فردا




صد مادر و صد پدر ندارد
آن مهر که می‌بجوشد آن جا




این می آمد اصول خویشی
کز سکر چنین شدند اعدا




آن عربده در نوشیدنی دنیاست
در بزم خدا نباشد آن‌ها




نی شورش و نی قیست و نی جنگ
ساقیست و نوشیدنی مجلس آرا




خاموش که ز سکر نفس کافر
می‌گوید لا اله الا


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~

ozan♪

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
3/9/20
ارسال ها
2,122
امتیاز واکنش
43,349
امتیاز
418
سن
22
زمان حضور
132 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل ۱۲۰:


تا چند تو پس روی به پیش آ
در کفر مرو به سوی کیش آ




در نیش تو نوش بین به نیش آ
آخر تو به اصل اصل خویش آ




هر چند به صورت از زمینی
پس رشته گوهر یقینی




بر مخزن نور حق امینی
آخر تو به اصل اصل خویش آ




خود را چو به بیخودی ببستی
می‌دانک تو از خودی برستی




وز بند هزار دام جستی
آخر تو به اصل اصل خویش آ




از پشت خلیفه‌ای بزادی
چشمی به جهان دون تنبلی




آوه که بدین قدر تو شادی
آخر تو به اصل اصل خویش آ




هر چند طلسم این جهانی
در باطن خویشتن تو کانی




بگشای دو دیده نهانی
آخر تو به اصل اصل خویش آ




چون زاده پرتو جلالی
وز طالع سعد نیک فالی




از هر عدمی تو چند نالی
آخر تو به اصل اصل خویش آ




لعلی به میان سنگ خارا
تا چند غلط دهی تو ما را




در چشم تو ظاهرست یارا
آخر تو به اصل اصل خویش آ




چون از بر یار سرکش آیی
سرمست و لطیف و دلکش آیی




با چشم خوش و پرآتش آیی
آخر تو به اصل اصل خویش آ




در پیش تو داشت جام باقی
شمس تبریز شاه و سـ*ـاقی




سبحان الله زهی رواقی
آخر تو به اصل اصل خویش آ


دیوان شمس مولانا

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا