رمان اصیل و خونخوار (جلد اول) | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

~Kimia Varesi~ · 27/7/21

جنی جیغ زد:
- افسانه!
و همراه سینیتیا...

~Kimia Varesi~ · 27/7/21

متفکر به نقطه‌ای نامعلوم از اتاق فاطمه زل زده بودم و دنبال ایده‌ای بودم که صدای غرغر فاطمه بلند شد:
- اَه! اصلاً نمی‌تونم.
نگاهش کردم که سیسیلی و آنی سؤالی بهش خیره شدن.
فاطمه گفت:
- هیچ نظر و ایده‌ای برای اینکه آیوان و پوسایدون قصدشون از جمع کردن و مخلوط کردن خونا چیه ندارم.
آنی گفت:
- ما هم همین‌طوریم...

~Kimia Varesi~ · 27/7/21

لیوان آب‌پرتقالم رو سر کشیدم که سیسیلی متعجب پرسید:
- این چرا این رنگیه؟
لیوان رو روی میز گذاشتم و گفتم:
- چه رنگیه مگه؟
- نارنجی رو به زرد.
فاطمه که فقط داشت خون می‌خورد، گفت:
- پرتقال که می‌دونی چیه؟ این آبشه.
آنی رو به سیسیلی گفت:
- می‌شه به‌جای این سؤالات مزخرف بریم سر اصل مطلب؟
بعد سمت من رو کرد و...

~Kimia Varesi~ · 29/8/21

کامرون برگشت و با چشم‌های گرد به ما زل زد. گفت:
- شماها...
اما بعد چشمش به من افتاد و متعجب‌تر گفت:
- افسانه! تو... تو اینجا چی‌کار...

~Kimia Varesi~ · 29/8/21

به‌سمت قفسه‌ها رفتم و یکی از شیشه‌ها رو برداشتم. یه‌کم عجیب ‌و غریب بود؛ یعنی خون تمام موجوداتی که زمانی خیال می‌کردم فقط داستانن، الان باهم مخلوط شدن و توی این شیشه‌ان؟!
واقعاً آیوان می‌خواد چی‌کار کنه؟ قصدش از جمع‌ کردن و مخلوط‌ کردن خون‌های دنیای...

~Kimia Varesi~ · 30/8/21

شالم رو جلوی آینه سرم کردم و موهام رو زیرش تنظیم کردم. مانتوم رو هم مرتب کردم و بعد به انعکاس خودم داخل آینه خیره شدم.
چقدر دلم برای شال و مانتو تنگ شده بود!
خم شدم و بندهای کفش‌هام رو بستم که همون موقع صدای آیوان بلند شد:
- این واقعاً چیز مسخره‌ایه!
بلند شدم و سمتش برگشتم که دیدم سرسختانه درگیر کراوات...

~Kimia Varesi~ · 30/8/21

نگاهش همه‌جا می‌چرخید؛ مغازه‌ها، رستوران‌ها، پارک‌ها، ماشین‌ها و موتورها و حتی لباس‌ها و ظاهرهای عجیب‌ و غریب مردم.
همون‌طور که نگاهش به یه لوازم‌آرایشی‌فروشی بود، ازم پرسید:
- مقصد مورد نظرت کجاست؟
متعجب گفتم:
- مقصد مورد نظر؟!
با چشم‌های سیاه‌رنگ جدیدش بهم نگاه کرد و گفت:
- یعنی داریم فقط می‌چرخیم؟
زن‌ و...

~Kimia Varesi~ · 4/9/21

به اطراف نگاه کردم. تاریکِ تاریک بود؛ اما می‌تونستم ببینم که توی جنگل هستیم. یه جنگل بزرگ با درخت‌های غول‌پیکر و محیطی ساکت و تاریک.
سمت آیوان برگشتم و گفتم:
- چرا یهویی اون‌جوری شدی؟
با حرص گفت:
- اون پسرا خیلی عوضی بودن.
- که چی؟
با خشونت پرسید:
- چی، چی؟!
- عوضی بودن اون پسرای لات اهمیتی نداشت که یهو...

~Kimia Varesi~ · 4/9/21

نگاهش کردم و پاهام رو جمع کردم که روبه‌روم نشست.
بدون حرفی فقط بهش زل زدم که پوزه‌ی بلندش رو سمتم آورد و تو یه حرکت گونه‌م رو تمیز کرد و ردهای خون رو از روی پیشونیم پاک کرد.
آروم دستم رو دراز کردم و روی پوزه‌ش گذاشتم. نوازش‌وار دستم رو حرکت دادم که با زبونِ درازش لیسی زد.
لبخندی روی صورتم نشست و نیم‌خیز...

~Kimia Varesi~ · 4/9/21

نگاهم کرد و ادامه داد:
- حضور یکی باعث شد که یه ‌روزه انقدر پیشرفت کنیم.
- کی؟
سیسیلی گفت:
- ملکه‌ی اصیلا، ملکه‌ایزابلا....

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین