رمان اصیل و خونخوار (جلد اول) | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

~Kimia Varesi~ · 24/7/21

همه‌مون فقط مات‌ و مبهوت و گیج نگاهش می‌کردیم که همراه با پوزخندی ادامه داد:
- زهی خیال باطل! پادشاه تاریکی کلی برنامه توی سرش داره.
و...

~Kimia Varesi~ · 25/7/21

این رو پرسید و بعد هردومون بلافاصله از روی جامون بلند شدیم و سمت پنجره‌ی بزرگ اتاق دویدیم. سریع پنجره رو باز کردم و هردو روش خم شدیم و با بهت، دیدیم که یه تعداد آدم با زره‌های سفیدرنگ و قدم‌های سنگین، داخل محوطه شدن.
فاطمه پرسید:
- اینا کی‌ان؟
تونستم بینشون لنو رو ببینم که با چهره‌ای جدی جلوی بقیه حرکت...

~Kimia Varesi~ · 25/7/21

با ناباوری به گردن خونیم دست زدم که ملکه و بقیه با عجله سمتم اومدن و کنارم زانو زدن.
آیوان با صدای کلفت و عصبیش داد زد:...

~Kimia Varesi~ · 26/7/21

تیکه‌ی دیگه‌ای از پنکیک رو برداشتم و داخل دهنم گذاشتم و مثل وحشی‌ها جویدمش.
تا حالا تو عمرم پنکیک نخورده بودم؛ اما الان و داخل این قصر برام...

~Kimia Varesi~ · 26/7/21

کنار گوشم پچ‌پچ کرد:
- تابوت به اندازه‌ی کافی بزرگه. از حالا به بعد جای تو اینجا خواهد بود.
خیره‌ی چشم‌های بنفشش، متعجب پرسیدم:
- یعنی چی؟ پس اتاقم چی؟ اصلاً برای چی؟
نیشخندی زد و گفت:
- علاقه‌ای به کلمه‌ی «چی» داری؟
تخس گفتم:
- بگو!
- بقیه به چشم جفت به ما نگاه می‌کنن. دورگه‌ای که جزء دارایی‌های پادشاه...

~Kimia Varesi~ · 26/7/21

با باز کردن کردن چشم‌هام، اولین چیزی که دیدم دو نور بنفش‌رنگی بود که توی اون تاریکی مطلق
- تو بیداری؟
صداش از بین فضای تاریک تابوت بلند شد:
- فکر نکنم بتونم با چشمای بسته بخوابم.
عکس‌العملی به کنایه‌ای که زد نشون ندادم. پرسیدم:
- تو انسان بودی؟
گفت:
- همون‌طور که تو از ابتدای تولد یه خون‌آشام اصیل بودی،...

~Kimia Varesi~ · 26/7/21

سیسیلی مات‌ و مبهوت پرسید:
- چی؟!
آب ‌دهنم رو قورت دادم....

~Kimia Varesi~ · 26/7/21

دست‌هام رو مشت کردم و با جیغ بلندی که کشیدم، سمتش هجوم بردم و مشت محکمی به بازوش کوبیدم. پشت‌سرهم مشت می‌کوبیدم و داد می‌زدم:
- چرا؟ چرا انقدر وقیحی؟ چرا انقدر عوضی‌ای؟ مدام سعی می‌کنم به‌خاطر حس گنگی که بهت دارم روی کارای وحشیانه‌ت سرپوش بذارم و نبینمشون؛ اما اون‌قدر کثیف و بدذاتی که اجازه نمی‌دی بهت...

~Kimia Varesi~ · 26/7/21

کامرون یه ظرف شیشه‌ای بزرگ رو سمتم گرفت و گفت:
- اینا رو توی یه کلبه داخل جنگل تاریک پیدا کردیم.
ظرف رو ازش گرفتم و به مایع داخلش نگاه...

~Kimia Varesi~ · 27/7/21

با چشم‌های گرد و دهن باز نگاهش می‌کردم که چشمش به من افتاد. گوشه‌ی دهنش کِش اومد و با دست بهم اشاره کرد و بلند گفت:
- اوه! اینجا رو! چه رویارویی‌ دلپذیری، جفت عزیز من!...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین