خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
به‌چشم‌هایم که موهایِ بازِ به روی شانه ریخته‌‌ات را از پشتِ سر دیده‌اند، حسادت می‌کنم.
و کاش می‌شد در جایی که تصویرِ راه رفتنت،
در خواب نفس کشیدنت،
پای کوبی و چشم‌خندهای تو را در خود حک کرده است زندگی کنم.
که "چشم‌هایِ من هنوز هم خانه‌یِ امنِ توست".
#عادل_رستمکلایی
***
عادت کرده‌ایم به نبودن‌ها،
به آمدن‌هایی که فقط بویِ ماندن می‌دهند،
به کشتارِ بی‌رحمانه‌یِ نور و تاریکی‌دوستی،
به دوست داشتن و دوست داشته نشدن،
که خودمان را در پهلویم بگیرم،
لمسی بر خاطراتمان بزنیم و به انتظارِ کسی چشم به در بدوزیم که شاید هیچ‌وقت نیاید.
ما تسلیم شده‌ایم،
پذیرفته‌ایم،
ما به عادت کردن، عادت کرده‌ایم.
"و چه تلخ است قصه‌ی عادت".
#عادل_رستمکلایی
***
مثل باران که برای زمین،
مثل برگ که برای درخت،
مثل خورشید که برای روز،
یا ماه که برای شب آفریده شده،
من برای تو،
برای لبخندِ تو،
برای از تو نوشتن، از تو گفتن و گفتن،
تا لحظه‌یِ از تو مردن خلق شده‌ام.
#عادل_رستمکلایی


دلنوشته‌های عادل رستمکلایی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
من را بخاطر تمامِ باید‌ها و نباید‌هایِ بعد از رفتنت ببخش.
این‌که نباید، ولی هنوز ازتو می‌نویسم را...
یا این‌که باید، ولی نمی‌توانم فراموش‌ات کنم را.
#عادل_رستمکلایی
***
برای تمام لحظاتی ک به او فکر می‌کردی،
و منِ عاشقِ خوش‌بینِ ساده‌دل،
فقط خودم را در چشمانت می‌دیدم،
من را ببخش.
#عادل_رستمکلایی
***
بَر در و دیوارِ تنهایی‌ام دُرُشت نوشته‌ام؛
سراغم را نگیرید،
صدایم نزنید و تکانم ندهید که دلتنگی‌ام را خیلی سخت خوابانده‌ام.
نوشته‌ام؛ رهایم کنید که یادش را با قرص و اشک آرام کرده‌ام.
نوشته‌ام؛ لطفا من را از یاد ببرید.
که تو رفته‌ای و من هم به فراموش کردن،
و از یادِ همه رفتن نیاز دارم.
#عادل_رستمکلایی


دلنوشته‌های عادل رستمکلایی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
که من تک‌درختی نحیفم،
روییده در لبه‌ی درّه‌یِ تنهایی،
و خاطرات چون بهمنی عظیم مرا هر‌لحظه به سقوط نزدیک‌تر می‌کنند.
#عادل_رستمکلایی
***
مژده‌یِ فراموش کردنِ آنها که دیگر نیستند،
خبرِ غرق شدن در خوشبختیِ ما بی‌دلبر مانده‌ها،
قهقهه‌هایی که گوشِ فلک را کَر و چشمانِ حسودها را کور کرده‌اند،
لبخند‌های کج و کِش‌داری که روی چهره‌هایِ غم‌باد گرفته‌مان دوخته شده،
و آه و بازآهی که دَم و بازدَمِ روز‌گارمان است،
دروغِ سیزده‌ به‌ دری‌ست که هر روز تکرارش می‌کنیم.
و همان جمله‌های معروفِ شکیبایی است که گفت؛
"حال همه‌یِ ما خوب است، امّا تو باور نکن".
#عادل_رستمکلایی
***
مرا ببخش که
ساعت و شب و روز
دیگر برایم فرقی ندارد،
که لحظه‌ای ته‌نشین نمی‌شوی در من.
و حلال کن منی را که
هر لحظه تو را آرزو می‌کند.
#عادل_رستمکلایی


دلنوشته‌های عادل رستمکلایی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
رفتنت هم نتوانست مرا راهی کند،
من به جایِ خالی‌ات هم قولِ ماندن داده‌ام.
#عادل_رستمکلایی
***
حریری از عشق بافته ام و هر روز
با آهی از سرِ نبودنت جایِ خالی ات را بُخار آلود میکنم و برق می اندازم.
به پهلو میکشم هرشب تنهایی ام را.
و خیالت را نفس می کشم هر لحظه.
تا خدایی ناکرده یادت را،
نکند عطرت را،
یا که زبانم لال نگاهت را فراموش کنم.
#عادل_رستمکلایی
***
که عشقِ تو لاعلاج‌ترین بیماری‌ست،
و من، تا استخوان به آن مبتلا.
مرا حتّی لحظه‌ای آرزوی شفا یافتن از تو نیست.
#عادل_رستمکلایی


دلنوشته‌های عادل رستمکلایی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
او رفته...،،
و‌من مانده‌ام.
کافیست؟!!
یا که بیشتر شرح دهم
دلیلِ دیوانگی‌ام را؟
#عادل_رستمکلایی
***
دیگر تو را هرگز نخواهم دید امّا
اینکه نیایی تو و دلتنگ بمانم درد است.
#عادل_رستمکلایی
***
دلم برایِ سه نقطه‌یِ آخرِ جملاتم میسوزد،
آنها از من هم منتظرترند.
که او می‌آید، امّا...
#عادل_رستمکلایی


دلنوشته‌های عادل رستمکلایی

 

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
من نگاهم...
نگاهی مانده‌به ناکجا...،
در لحظه‌ی باورِ تنهایی.
#عادل_رستمکلایی
***
دلتنگیِ من کوچه‌ایست خاکی،
از دو‌سر بن‌بست،
گاهی با یادِ خاطراتت بال در می‌آورم و آن‌سویِ دیوارهایِ این بن‌بستِ خاک‌آلود را به امید پیداکردنت سرک می‌کشم و امّا نشانی‌ از تو نمی‌بینم و بازمی‌گردم.
مرا حتّی خیال رهایی از این بن‌بست نیست.
#عادل_رستمکلایی
***
فکر می‌کنی من سعی نکردم؟
هزاربار به عکسش رو دیوار گفتم بیا دیگه،!
گفتم نمی‌خوای برگردی؟
با صدایِ بلند و اخم بهش گفتم میخوام درِ قلبمو ببندماا، نمیای؟
لامروّت لبخند زد با چشمایی از خیسی برّاقش و چشمک تحویلمون داد.
حالا شما بگو فراموشش کن.
بگو از قلب و مغزت پاکش کن.
شما جایِ من بودی چیکار می‌کردی دکتر؟
#عادل_رستمکلایی


دلنوشته‌های عادل رستمکلایی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی فهمیدم کلمات به هیچ دردی نمیخورند،
که واژه‌ها هم نتوانستند کاری کنند بمانی.
#عادل_رستمکلایی
***
آسمانِ شهر مه‌آلود و بارانی‌ست،
امّا از سقفِ اتاقِ من ستاره می‌بارد.
دارم در تاریکی، چشمهایت را با انگشتِ خیال رویِ سقف نقّاشی می‌کنم،
و تو لبخند می‌زنی.
#عادل_رستمکلایی
***
رفته‌ای و مُرده‌ام امّا هنوز،
تو دل‌انگیزترین خیالِ شب‌هایِ منی.
#عادل_رستمکلایی


دلنوشته‌های عادل رستمکلایی

 

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
که عشقِ تو لاعلاج‌ترین بیماری‌ست،
و من، تا استخوان به آن مبتلا.
مرا حتّی لحظه‌ای هم آرزوی شفا یافتن از تو نیست.
#عادل_رستمکلایی
***
همچون چل چله ای هر بهار می آیی. در من زندگی می کنی و من را که دیگر لانه‌ی ساکنی بیش نیستم، در بوران استخوان نرم کنِ زمستان رها میکنی و می‌روی.
کاش پس‌لرزه‌های دلتنگی یا چوب‌دست پسربچه‌ای بازیگوش مرا برای همیشه ویران کند، تا این بهار که آمدی تنهایی را حس کنی و بفهمی انتظار همان انتحار است!
#عادل_رستمکلایی
***
دلبرکم با هر که میخواهی باش ولی دستانِ تنهای مرا فراموش نکن.
به هر که میخواهی نگاه کن و گوش بسپار، ولی از یاد مبر که من جز تو و زنگِ صدایت هنوز هم نمی‌بینم و نمی‌شنوم.
عمیق و آزاد نفس بکش ولی به خاطر داشته باش من همانم که تنها تو را نفس می‌دانست.
آسوده و خندان چشم‌هایت را ببند انچنان که نسیمی سرد و معطر را در کویری سوزان روی پوستت حس کنی، با آرامش به خواب برو.
می‌گویند و می‌دانم که دست‌های تنهای مرا فراموش کرده‌ای،
همه‌ی هستی را می‌بینی و می‌شنوی جز منِ خودت را،
نفسم را گرفته‌ای و انگار که منی وجود نداشته و ندارد آسوده می‌خوابی؛
تو را به خطوط دست‌های معشوقت قسم،
خواب‌هایم را برگردان، می‌خواهم چون پسرکِ خوش خیالِ قبل از تو رهایِ‌رها بخوابم..
#عادل_رستمکلایی


دلنوشته‌های عادل رستمکلایی

 

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
از من که گذشت،
ولی کاش آن غریبه که تو خورشیدِ روز‌هایش شده‌ای و شب‌هایش با ماهِ روی تو مهتابی‌ست بداند،
بداند که دوست‌ داشتنی‌ترین دوست‌داشتنیِ دنیا را چگونه باید پرستید.
#عادل_رستمکلایی
***
خدایا من تسلیمم و سپاسگزار.
مثل چکمه‌ای که می‌داند رسالتش جان‌کندن در گِل‌های شالیزارِ پیرمردی روستایی‌ست، تقدیرم را پذیرفته‌ام.
خدا حافظ روز‌هایِ بیهوده از دست رفته‌یِ جوانی،
خداحافظ کوچه‌هایِ نم‌گرفته‌ی این شهرِ لعنتی،
خداحافظ آرامشِ کشنده‌یِ دست‌های عشق.
خداحافظ کوتاه‌ترین بهشت و جهنّمِ ماندگارِ دلم.
خداحافظ عاشق ندیده‌هایِ دوست داشتنی.
امضا: روشن‌دلی که دست‌هایش چشمانِ منتظر بودند.
#عادل_رستمکلایی
***
خیالی که از بودن‌ات بافته‌ام را برتن می‌کنم،
بهار آمده و می‌خواهم زیبا شوم.
#عادل_رستمکلایی


دلنوشته‌های عادل رستمکلایی

 

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از تو..،
تنها پهلویی که به رویم باز خواهد‌ شد،
پهلوی مرگ،
و تنها خانه‌ای که من را می‌پذیرد،
خاک خواهد بود.
#عادل_رستمکلایی
***
به‌چشم‌هایم که موهایِ بازِ به روی شانه ریخته‌‌ات را از پشتِ سر دیده‌اند، حسادت می‌کنم.
و کاش می‌شد در جایی که تصویرِ راه رفتنت،
در خواب نفس کشیدنت،
پایکوبی و چشم‌خندهای تو را در خود حک کرده است زندگی کنم.
که "چشم‌هایِ من هنوز هم خانه‌یِ امنِ توست".
#عادل_رستمکلایی
***
من از اینجا،
من از آنجا،
من از هرجا،
من از امروز،
من از فردا و فرداها،
بدونِ تو من از خویشم گریزانم،
هراسانم.
#عادل_رستمکلایی


دلنوشته‌های عادل رستمکلایی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا