خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
با گذشته خیلی فرق کردیم دکتر.
دیگه فقط شبا آرزو نمی‌کنیم که دلبر بیاد و مارو ببره از اینجا،
شبانه‌روزی شده آرزو کردنمون.
خدا رو چی دیدی...،
شاید یک لحظه، حتّی لحظه‌ی آخر،
آرزومون برآورده شد و اومد سراغمون.
#عادل_رستمکلایی
***
سخت‌ترین کارِ دنیا را به من سپردی.
پرکردنِ جایِ خالیِ تو؟؟!!!
آخر منِ تنها،
با دستهایی از خودم تنهاتر،
چگونه پر کنم این سیاه‌چاله‌ی فضایی را..؟!!
#عادل_رستمکلایی
***
من را بخاطر تمامِ باید‌ها و نباید‌هایِ بعد از رفتنت ببخش.
این‌که نباید، ولی هنوز ازتو می‌نویسم را...
یا این‌که باید، ولی نمی‌توانم فراموش‌ات کنم را.
#عادل_رستمکلایی


دلنوشته‌های عادل رستمکلایی

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
تو را به خطوط دست‌های معشوقت قسم
که خواب‌هایم را برگردان،
می‌خواهم چون پسرکِ خوش خیالِ قبل از تو،
رهای رها بخوابم..
#عادل_رستمکلایی
***
اگر میشد ذاتِ واژه‌یِ زیبا را قسمت‌بندی کرد می‌توانستم بگویم کدام قسمتِ جسمش زیباتر بود.
او خودِ زیبایی بود.
چیدمانِ بی‌نقصِ جسمش،
شکلِ بی‌مانندِ نگاهش پشتِ مُژگان رو به بالایش،
آبشارِ لَختِ موهایش،
عطرِ گندمزارِ وجودش،
همه و همه بهشتی از رنگ و احساس و عشق در من خلق کرد و به تصویر کشید.
ماهِ من پرستیدنی بود،
و من می‌پرستیدمش.
#عادل_رستمکلایی
***
من و آدم برفی که ساختی،
هردو دلگرمِ بودنت شده بودیم.
دلگرمی‌اش کار دستش داده و از درون دارد آب می‌شود،
برایِ او هم که شده برگرد.
#عادل_رستمکلایی


دلنوشته‌های عادل رستمکلایی

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
من نگاهم...
نگاهی مانده‌به ناکجا...،
در لحظه‌ی باورِ تنهایی
#عادل_رستمکلایی
***
بگذار زمین دورِ هرچیزی که میخواهد بگردد.
یا اصلا از حرکت بایستد.
من به دورِ تو میگردم ماهِ آسمانِ من.
من به دورِ تو می‌گردم آفتابِ زمستانِ من،
گنجشک می‌شوم و هرصبح تورا رویِ شاخه‌ها آواز می‌کنم،
هر پاییز برگ‌ریزان می‌شوم، به عشق اینکه شاید تو رویِ من پابگذاری.
به قولِ جنتی عطایی " اگه چشمات بگن آره هیچکدوم کاری نداره".
#عادل_رستمکلایی
***
من که هیچ،
من که پوچ،
من اصلا پَر،
ولی به دیوارهای خانه‌مان بدهکاری،
آنقدر که ناخنِ نیامدنت را
بر صورتشان کشیده‌ام.
#عادل_رستمکلایی


دلنوشته‌های عادل رستمکلایی

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
وَ تو..، بالا‌خره شبی بازخواهی‌گشت،
یا به خانه‌مان..
یا به خوابِ من.
#عادل_رستمکلایی
***
مرا ببخش که بعد از تو ساعت عاشقی‌ در دنیایِ من به خواب رفته،
ولی هنوز و هرلحظه، فقط تو را آرزو می‌کنم.
#عادل_رستمکلایی
***
همچون چل چله ای هر بهار می آیی. در من زندگی می کنی و من را که دیگر لانه‌ی ساکنی بیش نیستم، در بوران استخوان نرم کنِ زمستان رها میکنی و می‌روی.
کاش پس‌لرزه‌های دلتنگی یا چوب‌دست پسربچه‌ای بازیگوش مرا برای همیشه ویران کند، تا این بهار که آمدی تنهایی را حس کنی و بفهمی انتظار همان انتحار است.
#عادل_رستمکلایی


دلنوشته‌های عادل رستمکلایی

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلم برای تو نه،
برای منی که تو دوستش داشتی،
برای منی که با تو رفته و برنگشته تنگ شده.
#عادل_رستمکلایی
***
من و اشک‌هایم...
من و ناله‌هایم...
من و بغضِ صدایم...
من و سوزِ نوشته‌هایم...
من و تاریکیِ روزهایم...
من و تنهاییِ شب‌هایم...
من و پرپر شدنِ آرزوهایم،
چقدر به نبودنت می آییم.
#عادل_رستمکلایی
***
و تنهایی..، نصیب آنهایی می‌شود که تَن‌هایشان را به گردابِ عشق سپردند.
آنها که آفتابِ حضورِ کسی در ابری ترین روزهایِ سال همراهشان بود.
که روزگاری نگاهِ رویاییِ عاشقانه شب هایشان را ستاره باران کرده.
تنهایی سرانجامِ آنهایی‌ست که شبی انگشتانِ دلبرکی به جسم و روحشان گره خورده،
نادان هایِ مهربانی که قلبشان را با دستانِ خود در جنگلی سحرآمیز، مخوف و بدونِ بازگشت از موهایِ نمناک دفن کردند.
تنهایی عاقبتِ منِ آغشته به توست.
#عادل_رستمکلایی


دلنوشته‌های عادل رستمکلایی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
لحظه‌هایی بود که دلم اشک می‌خواست،
امّا برای پژمرده نشدنش خندیدم.
اگر من هم نبودم شما یادتان باشد،
که به من یک یلدا لبخند بدهکار است.
#عادل_رستمکلایی
***
برای تمام لحظاتی ک به او فکر می‌کردی،
و منِ عاشقِ خوش‌بینِ ساده‌دل،
فقط خودم را در چشمانت می‌دیدم،
من را ببخش.
#عادل_رستمکلایی
***
می‌گویند و می‌دانم که دست‌های تنهای مرا فراموش کرده‌ای،
همه‌ی هستی را می‌بینی و می‌شنوی جز منِ خودت را،
نفسم را گرفته‌ای و انگار که منی وجود نداشته و ندارد آسوده می‌خوابی؛
تو را به خطوط دست‌های عشقت قسم،
خواب‌هایم را برگردان، می‌خواهم چون پسرکِ خوش خیالِ قبل از تو رهایِ‌رها بخوابم..
#عادل_رستمکلایی


دلنوشته‌های عادل رستمکلایی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا