دل نوشته‌های تنهایی

moh@mad · 4/12/19

تنهایی ام را کسی شریک نیست
مطمئن باش دست احتیاج
به سمت تو که هیچ
به سمت خودم هم دراز نخواهم کرد
شاید که تنها یی هایم از تنهایی دق کند

-ZAℍЯმ- · 4/12/19

اینجا حریم من است حریم قلب کوچکم!

قفس تنهایی من و حرف های ناگفته ام...

کسی دلش برایم نسوزد

من این قفس را دوس دارم

Fatemeh14 · 5/12/19

راستش خیلی سخته بخوای بعد یه عمرخماری به خودت بیای!
پشت یه عالمه دل های سنگی به دل شیشه ای برخوردم؛ مال خودم بود. دیوار به دیوار می گذشتم و دنبالش می گشتم.
اون خمارم کرده بود؛ نمی دونستم ولی بهش وابسته شده بودم، مثل فیلم های رمانتیک شده بود.
خودش بهم اشاره می کرد که دنبالش کنم! درسته این منم!
یه خمار که داره به خودش میاد؛ مثل تولد می مونه!
من دوباره و برای یه مدت متولد شدم. از زمانی که چشمم بهش افتاد دیگه عقل ومنطق هم کاره ای نبودن؛ بالاخره دیوار ها تموم شدن.
خودم بود که دنبالش بودم. تاحالا اینقدر چهرمو واضح ندیده بودم، یکمی ترس مخلوط با ناامیدی داشتم؛ ولی، دستمو گرفت وازپشت دیوار کشید بیرون!
هوای خوبی بود. هیچ کس نبود وفۻای دلنوازی بود؛ مثل اینکه بعد یه حموم گرم داری موهیتوی تگری می خوری اما من به وۻوح دیدم کجام!!!
این هوای عاشقیه؛ تورو از سیاهی بیرون میکشه وباخوده خودت روبه روت می کنه وطعم دلچسبی داره؛ مهم نیست عاشق کی یاچی هستی ولی دوست داشتن ودوست داشته شدن یه نعمته!!
اخ که چقدر خوبه، بعد این مدت با دل بیمارم و تو فازفراموشی بودن من دوباره با رفیق قدیمی ام روبه روشدم ؛ دنیا!

.Mahdieh · 12/12/19

اینجا حریم من است حریم قلب کوچکم!

قفس تنهایی من و حرف های ناگفته ام...

کسی دلش برایم نسوزد

من این قفس را دوس دارم و تنهایی ام را

تنهایی...

تنها اتفاق این روزهای من است...

فرقی ندارد

چه ساعت از شبانه روز باشد؛

صدایت را که می شنوم

خورشید در دلم طلوع میکند...!!!

.Mahdieh · 12/12/19

دلـــایــل بــودنـم را مـــرور میــکنـم هـــر روز

هـــر روز از تـــعـدادشــان کــــم میــشـود

آخـــریــن بـــاری کــه شـــمــردمــشـان

تــنهــا یـک دلیــل بــرایـم مـانـده بــود

آنــهــــــــــم دیــــدن تــــــو بـــــــود

.Mahdieh · 12/12/19

حتی اگــــــــــــــــــر

تمامی " سین" های خوب دنیا را

در سفره داشته باشم

چه لطفی دارد

وقتی که آینه

" نبودنت" را تکرار می کند

و حافظ

دست و دلش به فال نمی رود

و مــــن

از نبودنت بر سر سفره

پی به آمدن بهاری دیگر می برم

چه سنگین اند بعضی ثانیه ها !

.Mahdieh · 12/12/19

دل آدﻣـــﺎ ﺷــﯿﺸــﻪ ﻧﯿـﺴــﺖ ﮐــﻪ روي آن ” ﻫــــــﺎ ” ﮐﻨـﯿــﻢ ﺑـﻌـــﺪ ﺑـﺎ اﻧـﮕـــﺸـﺖ ﻗــــﻠﺐ ﺑـﮑﺸﯿـﻢ و !!! واﯾــﺴﯿــﻢ آب ﺷـــﺪﻧـﺶ رو ﺗﻤﺎﺷــــﺎ ﮐﻨــﯿـﻢ و ﮐﯿـــــﻒ ﮐﻨـﯿـﻢ رو ﺷﯿــﺸـﻪ ي ﻧـــﺎزک دل آدﻣـــﺎ اﮔـــﻪ ﻗـﻠﺒـــــــــﻲ ﮐــﺸـﯿـﺪي … ﺑـﺎﯾــﺪ ﻣــــــــﺮدوﻧــﻪ ﭘـــــــﺎش واﯾﺴــــﺘـﻲ

.Mahdieh · 12/12/19

تو سکوت می کنی
فریاد زمانم را نمی شنوی !
یک روز من سکوت خواهم کرد !
تو آن روز
برای اولین بار
مفهوم “دیر شدن ” را خواهی فهمید !!
آنقدر مدارا کرده‌ام , که دیگر مدارا عادتم شده …
وقتی‌ خیلی‌ نرم شدی , همه تو را خمّ میکنند …
***
در کودکی در کدام بازی ، راهت ندادند ،
که امروز ، اینقدر دیوانه وار ،
تشنه ی “بازی کردن” با آدم هایی؟!
***
براى آدم نابینا ، شیشه و الماس یکیه . . .

اگه کسى قدرتو رو ندونست ، فکر نکن تو شیشه اى اون نابیناست !

.Mahdieh · 12/12/19

شك نكن...!

آينده اي خواهم ساخت كه...،

گذشته ام جلويش زانو بزند...!

قرار نيست من هم دل كس ديگري را بسوازنم..!!

بر عكس كسي را كه وارد زندگيم ميشود،

آنقدر خوشبخت ميكنم كه...،

به هر روزي كه جاي او نيستي به خودت لعنت بفرستي!

.Mahdieh · 12/12/19

سـرمو بـالا مـيگيرم

اونـي که ريـختم زيــر پات غـــرورم بود ، اوني که شـکست دلـم
سـرمـو بالا مـيگيرم
عـزت نفـسمــو هنـوز هـم دارم
مـثل هـميشه
دلـم شــکســته؟ فـــداي احـــساس پاکــــم
غـرورمـو ريـختم زيـر پـات ؟ ارزونـي تـموم لحـظه هايي که دوســت داشتم
مـن دار و نــدارمو گــذاشتم
هــمه ي بــرگـه هاي دلـمو رو کـردم
نـباختــم بـريدم
خــوشحـالم از ايـن هـمه احـساس بـي دريــغ خـودم
سرمـو بالا مـيگيرم ...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

نویسنده انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین