خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

shiva.Rd

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
252
امتیاز واکنش
1,112
امتیاز
228
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
نفس عمیقی کشید و بعد از صاف کردن صداش گفت:
- خب معذرت خواهیم رو کردم و فقط یه موضوع دیگه باقی می‌مونه. دایان من نمی‌خوام با فهمیدن ارتباط غلطی که داشتم یا بچه‌ی توی شکمم طرز نگاه کردنت به من عوض بشه، نمی‌خوام فردا روزی که همه از ماجرا بو بردند تو هم به من پشت کنی، من می‌خوام مثل همیشه روی داشتنت حساب باز کنم.
اون همه حرف زدم که به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آینور | shiva.Rd کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: فاطمه بیابانی، ~ریحانه رادفر~، Saghár✿ و 6 نفر دیگر

shiva.Rd

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
252
امتیاز واکنش
1,112
امتیاز
228
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای زنگ باعث شد نفس راحتی بکشم. به مامان اشاره کردم که بلند بشه و همراهم بیاد، اما همونطور که انتظار داشتم خودش رو عرب کرد و نگاه از من گرفت! صدای "کیه" گفتن نرمین خیالم رو از مهمون‌های پشت در راحت کرد. با صدای بلند رو به مامان گفتم:
- مامان جان همراهم میای؟!
مامان که توی شرایط بدی قرار گرفته بود و شدیدا با بابا رودربایستی داشت،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آینور | shiva.Rd کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، فاطمه بیابانی، ASaLi_Nh8ay و 5 نفر دیگر

shiva.Rd

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
252
امتیاز واکنش
1,112
امتیاز
228
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
سینی چایی رو به دست مامان دادم و خودم ظرف شیرینی خوری رو برداشتم، پشت سرش بیرون رفتم و به همه شیرینی تعارف کردم. وقتی جلوی مهتاب خم شدم تا شیرینی برداره، آروم گفتم:
- دو تا هم لطیفه برای من بردار.
همونطور که با چنگالش شیرینی‌های خامه‌ای رو به بشقابش منتقل می‌کرد، گفت:
- چرا برای خودت بشقاب نذاشتی؟!
آروم‌تر از خودش جواب دادم:
- قراره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آینور | shiva.Rd کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، The unborn، فاطمه بیابانی و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا