خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

shiva.Rd

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
252
امتیاز واکنش
1,112
امتیاز
228
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
برای حل مشکلی که نرمین به بار آورده بود، باید با عقل و منطق پیش می‌رفتم اما نگرانی‌هایی که نسبت به این موضوع، سراغم اومده بود، تمرکزم رو برای فکر کردن و پیدا کردن راه و چاه، از بین برده بود.
کمک گرفتن از مامان با وجود تجربه‌هایی که داشت، شاید مفید بود اما عاقلانه به‌نظر نمی‌رسید. مطمئنا با شنیدن خبر بارداری نرمین، واکنش جالبی نشون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آینور | shiva.Rd کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Hadis.A 862، Z.A.H.Ř.Ą༻، melish و 20 نفر دیگر

shiva.Rd

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
252
امتیاز واکنش
1,112
امتیاز
228
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
به قاب عکس من و مامان که روی پاتختی گذاشته بودم، نگاه کردم. با این دندون درد لعنتی قیافم حدود صد و هشتاد درجه تغییر کرده بود و رسما از این رو به اون رو شده بودم. سمت چپ صورتم بخاطر عفونت کردن دندونم، بطور فجیعی متورم شده بود و به‌شخصه حس می‌کردم سمت راست صورتم آب رفته، البته امکانش هم هست بخاطر ورم سمت چپ صورتم باشه!
به لطف این دندون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آینور | shiva.Rd کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Hadis.A 862، ^~SARA~^، فاطمـ♡ـه و 21 نفر دیگر

shiva.Rd

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
252
امتیاز واکنش
1,112
امتیاز
228
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
چند دقیقه‌ای از اومدن من و مامان به مطب گذشته بود. به‌خاطر سردردی که داشتم بلافاصله خودم و روی یکی از صندلی‌ها انداختم و صحبت کردن با منشی رو گردن مامان! به‌جز من، دو تا مرد مسن و یه پسر بچه توی سالن نشسته بودند و یه خانم هم کنار پنجره‌ای که به کوچه باز می‌شد، ایستاده و مشغول صحبت کردن با تلفن بود.
همین که مامان روی صندلی کناریم نشست،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آینور | shiva.Rd کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Hadis.A 862، Narín✿، ^~SARA~^ و 18 نفر دیگر

shiva.Rd

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
252
امتیاز واکنش
1,112
امتیاز
228
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
با دیدن میز و نرمینی که پشتش نشسته بود، چشمام از تعجب گرد شد. سابقه نداشت نرمین قبل از نه صبح بیدار بشه و صبحانه آماده کنه. با دیدن من لیوان شیرش رو کنار گذاشت و به آرومی صبح بخیر گفت. منم آروم‌تر از خودش، جواب دادم و پشت میز نشستم.
دستم به استکان چاییم نخورده بود که صدای موبایلم بلند شد. نرمین فوری پا شد و گفت:
- تو صبحانتو بخور،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آینور | shiva.Rd کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Hadis.A 862، Narín✿، ^~SARA~^ و 18 نفر دیگر

shiva.Rd

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
252
امتیاز واکنش
1,112
امتیاز
228
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
رو به روی خونه‌ی ویلایی که درهای بزرگ و قرمز رنگ داشت، از تاکسی پیاده شدم. دوباره به آدرسی که نرمین فرستاده بود، نگاه کردم و وقتی از درست بودنش مطمئن شدم، نفس عمیقی کشیدم و با بسم الهی دکمه‌ی آیفون رو فشار دادم.
به ثانیه نکشید که در باز شد. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد و تا بخوام به خودم بجنبم و از کسی که در رو باز کرده بود فاصله...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آینور | shiva.Rd کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Hadis.A 862، دونه انار، Ghazaleh.A و 17 نفر دیگر

shiva.Rd

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
252
امتیاز واکنش
1,112
امتیاز
228
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
**
تا در حیاط رو بستم موبایلم رو از کیفم بیرون آوردم و بی‌توجه به پیام‌هایی که امیر فرستاده بود، شماره‌ی نرمین رو گرفتم. به سمت اوایل کوچه راه افتادم که نرمین با صدایی پر از ترس و اظطراب، جواب داد:
- چی شد؟!
با صدای بلندی که سعی در کنترل کردنش داشتم، گفتم:
- چرا به من نگفتی این یاشار همون پسر همایونه؟!
جوابی که برای گفتن نداشت، داد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آینور | shiva.Rd کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Hadis.A 862، دونه انار، Ghazaleh.A و 15 نفر دیگر

shiva.Rd

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
252
امتیاز واکنش
1,112
امتیاز
228
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستم رو به لبه‌ی پنجره تکیه دادم، چشم بستم و نفسم رو صدا دار بیرون فرستادم. یه چیزایی در مورد توران شنیده بودم ولی هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم وضعیتش انقدر خراب باشه، درست مثل یه جنازه روی تـ*ـخت دراز کشیده بود و اطرافش پر بود از کپسول‌های اکسیژن و وسایلی که سر در نمی‌آوردم!
بعد از اتفاقاتی که توی خانوادشون افتاد، حق توران دیدن رنگ خوشبختی بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آینور | shiva.Rd کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Hadis.A 862، دونه انار، Ghazaleh.A و 15 نفر دیگر

shiva.Rd

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
252
امتیاز واکنش
1,112
امتیاز
228
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
بیرون اومدن من هم‌زمان شد با بیرون اومدن مامان از اتاقش. عینکش رو روی موهایی که نصف بیشترشون سفید شده بود، گذاشته بود. متری که دور گردنش انداخته بود یا حتی تیکه‌های پارچه‌ای که توی دستاش بود، نشون می‌داد که باز هم مشغول خیاطی بوده.
با دیدن من لبخند خسته‌ای زد و گفت:
- دایان؟! نمی‌دونستم قراره بیای اینجا.
روی تک مبل کنار در تراس نشستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آینور | shiva.Rd کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Hadis.A 862، دونه انار، Ghazaleh.A و 13 نفر دیگر

shiva.Rd

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
252
امتیاز واکنش
1,112
امتیاز
228
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان وارد آشپزخونه شد و با برداشتن در قابلمه، گفت:
- بیا سفره رو بنداز دایان.
شونه‌ای بالا انداختم و رو به مامان که به من پشت کرده بود و مشغول کشیدن استانبولی بود، گفتم:
- به من چه! من اینجا مهمونم! نمیشه که خودم از خودم پذیرایی کنم!
کشوی کنار گاز که سفره و پلاستیک‌های یک‌بار مصرف رو اونجا نگه می‌داشت، باز کرد و گفت:
- زود باش سفره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آینور | shiva.Rd کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Hadis.A 862، ~ریحانه رادفر~، دونه انار و 14 نفر دیگر

shiva.Rd

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
252
امتیاز واکنش
1,112
امتیاز
228
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
موبایلم رو از کیفم بیرون آوردم، روی صندلی میز تحریر نرمین نشستم و شماره‌ی امیر رو گرفتم. با اینکه به اصطلاح قهر بودم، ولی یه توضیح درست و حسابی بابت مهمونی دادنش به من بدهکار بود!
روی زمین ضرب گرفته بودم و با دست آزادم موهام رو چنگ می‌زدم تا اینکه صداش توی گوشم پیچید و به یک باره همه چیز آروم شد! عصبانیتم کنترل شد، ضربان قلبم به حالت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آینور | shiva.Rd کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Hadis.A 862، ~ریحانه رادفر~، دونه انار و 15 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا