خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
»در» ‌یا «درب»؟

مساله‌ی تفاوت «در»‌ با «درب» ‌یكی از آن مسایلی است كه در آغاز ساده و كم‌اهمیت به ‌نظر می‌رسد. اما بسته به نوع نگاه ما به زبان، حكم‌های متفاوتی درباره‌ی آن می‌توان صادر كرد، تا آن‌جا كه به ‌عقیده‌ی من، حكم ما در مورد این مساله می‌تواند ما را تا مرز نظریه‌ی زبان پیش ببرد.
پاسخ ما به پرسش مطرح‌شده چنان‌كه گفته شد، بستگی به نوع نگاه ما به زبان دارد. برای روشن شدن مطلب، من نخست چند پرسش محدودتر را كه به‌ نظرم ما را در رسیدن به پاسخ پرسش اصلی كمك می‌كند، مطرح می‌كنم.
۱- آیا معنای «در» با «درب» تفاوت دارد؟
۲- بر چه پایه‌ای ‌یك واژه را درست‌ یا نادرست می‌دانیم؟
۳- اصولن دلیل رواج هر دو واژه و ابهام در كاربرد آن‌ها چیست؟

بر پایه‌ی آن‌چه در فرهنگ‌های فارسی آمده‌ است (كه نشان‌دهنده‌ی پیشینه‌ی كاربرد این واژه‌ها است)، «در» به‌ معنی چیزی از جنس چوب ‌یا آهن ‌یا مانند این‌ها است كه در دیوار ‌یا اشكاف ‌یا صندوق كار گذاشته می‌شود و باز و بسته می‌شود. البته این تعریف چندان دقیق و درست نیست ولی نشان می‌دهد كه «در» در زبان فارسی پیشینه‌ دارد. واژه‌ی «در» ریشه‌ی فارسی دارد و كاربرد آن در زبان فارسی پیشینه‌ی بسیار زیادی دارد. حتا می‌توان حدس زد كه حرف اضافه‌ی «در» نیز از واژه‌ی «در» به‌ عنوان اسم، پدید آمده باشد.

اما «درب» در فرهنگ‌های فارسی به‌ معنای «در بزرگ» (مثلن در قلعه ‌یا دروازه‌ی شهر) آمده ‌است. این واژه ریشه‌ی عربی دارد و از راه اقتباس وارد زبان فارسی شده ‌است.
مثال‌هایی از كاربرد «درب» در زبان فارسی امروز موجود است، مانند: «لطفن درب را آهسته ببندید!» و «تحویل، درب منزل». اما میزان كاربرد واژه‌ی «درب»، در مقایسه با «در»، بسیار ناچیز است.
در فارسی تركیب‌های متعددی با لفظ «در» ساخته شده ‌است، مانند: دربان، درگاه، سردر، دردار، دربست، دربازكن، دربه‌در، دودر، چهاردر، بی‌در، بی‌دروپیكر.
فعل‌ها و ضرب‌المثل‌هایی را نیز می‌توان با واژه‌ی «در» ‌یافت:
در زدن، به‌در كردن، به‌در بردن، به‌در آوردن (در آوردن)، در را از پاشنه در آوردن،...
در دروازه را می‌توان بست، دهان مردم را نمی‌توان بست.
خدا در و تخته را خوب به‌هم جور می‌كند.
همیشه در بر روی ‌یك پاشنه نمی‌چرخد.
هر چه زد به در بسته زد (یا به در بسته خورد)
همه درها به‌روی او باز است.

مثال‌های فراوان دیگری هم می‌توان زد تا مشخص شود كه آن‌چه در زبان فارسی پیشینه دارد، فقط واژه‌ی «در» است، و «درب» از پشتیبانی و حمایت عنصر «پیشینه‌ی كاربرد» در زبان فارسی چندان برخوردار نیست.
نكته‌ی دیگر این كه واژه‌ی «درب» وارد زبان گفتاری نشده ‌است و فقط در زبان نوشتاری فارسی وجود دارد. این نكته هم دلیلی دارد كه در دنباله گفته می‌شود.

پیش از ادامه‌ی بحث، بد نیست كه‌ یك نكته دیگر را هم به‌صورت پرسش برای شما مطرح كنم. آیا می‌توانید بگویید كه واژه‌ی «درب» در اصطلاح «تحویل درب منزل» از لحاظ دستوری در چه مقوله‌ای جای می‌گیرد؟
بررسی و گزینش معیارهای لازم برای درست ‌یا نادرست خواندن واژه‌ها، موضوع مهمی است كه بحث‌های مفصل‌تری را هم می‌طلبد. من در این جا کوشش می‌كنم كه به‌طور خیلی فشرده معیارهای درست و نادرست خواندن واژه‌ها را مرور كنم.


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
۱- فارسی‌بودن اجزای واژه. این معیار می‌گوید واژه‌ای كه ریشه و قالب فارسی نداشته باشد، واژه‌ی غلطی است. مثلن واژه‌ی «فارسی» كه در اصل معرب «پارسی» است، و واژه «مستطیل» كه ریشه عربی دارد، و واژه‌های «پاكستانی‌الاصل»‌ یا «ممنوع‌الپخش» كه قالب عربی دارند، همگی بر طبق این معیار غلط‌اند. به‌همین‌ترتیب، واژه‌ی «درب» نیز به‌دلیل این‌كه ریشه عربی دارد، غلط شمرده می‌شود و نباید در زبان فارسی استفاده شود.

٢. داشتن پیشینه‌ در زبان فارسی. بر پایه‌ی این معیار اگر واژه‌ای قبلن در متون معتبر زبان فارسی به‌كار رفته باشد، صحیح است و درغیراین‌صورت صحیح نیست. این معیار نیز به‌ نفع واژه‌‌ی «در» حكم صادر می‌كند زیرا همان‌طور كه گفتیم واژه‌ی «در» حضور گسترده‌ای در زبان فارسی دارد در حالی كه واژه «درب» از پیشینه‌ی چندانی در زبان فارسی برخوردار نیست.

٣. كاربرد در معنی شناخته‌شده. بر پایه‌ی این معیار اگر واژه‌ای در معنایی به‌كار رود كه در متون معتبر زبان فارسی به‌ كار رفته ‌است و در فرهنگ‌ها نیز ثبت شده‌است، صحیح است و درغیراین‌صورت غلط است. بر پایه‌ی این معیار، كاربرد واژه‌ی «درب» كه به‌ معنای «در بزرگ» در فرهنگ‌ها ضبط شده ‌است، به‌معنای عام «در» ‌یا در تركیب‌هایی نظیر «درب قوطی» و «درب بطری» صحیح نیست.

۴. داشتن معنای متفاوت. این معیار می‌گوید كه اگر دو واژه‌ی مشابه در زبان رواج داشته باشند، در صورتی كه معنای آن‌ها متفاوت باشد، هر دو واژه صحیح هستند و البته كاربرد آن‌ها به‌جای‌ یكدیگر مجاز نیست. بر این پایه‌ اگر واقعن تفاوت «در» و «درب» در فارسی معتبر باشد، از دو اصطلاح نسبتن رایج «درب منزل» و «دربازكن» (اف‌اف) ‌یكی باید غلط باشد، چون «در» و «درب» در این دو اصطلاح دقیقن به‌ یك مفهوم اشاره دارند.

۵. كاربرد در زبان فارسی امروز. بر پایه‌ی این معیار هر واژه‌ای كه در زبان فارسی امروز به ‌كار می‌رود، به ‌اعتبار كاربردش در زبان باید به‌ رسمیت شناخته شود و صحیح تلقی شود. این معیار در واقع تمامی معیارهای قبلی را مردود می‌شمارد و تمامی واژه‌های رایج در زبان را صحیح اعلام می‌كند.

خوانندگان می‌توانند نظر بنده را در مورد معیارهای بالا، و نیز حكم نهایی در مورد «در» و «درب» حدس بزنند! اما به‌دلیل طولانی شدن مطلب، ادامه آن را به ‌یادداشت بعدی موكول می‌كنم. راستی، فراموش نكنید كه شما نیز، هم به‌عنوان قاضی و هم به‌عنوان ‌یك عضو هیات منصفه، در این دادگاه حضور دارید! پس حكم نهایی را شما باید صادر كنید!
من تا كنون ندیده‌ام كه در جایی از واژه‌ی «درب» دفاع كرده باشند و هر چه شنیده‌ام و خوانده‌ام، حكم به نادرست‌بودن واژه‌ی «درب» ‌یا توصیه به عدم‌كاربرد آن بوده ‌است. آن‌چه خود نیز در سه ‌یادداشت قبلی درباره‌ی واژه‌های «در» و «درب» بیان كرده‌ام، تاحدودی می‌تواند حمایت از واژه‌ی «در» و نفی واژه‌ی «درب» تلقی شود.

اما امروزه هر دو واژه «در» و «درب» در زبان فارسی رایج است و در نظر عموم فارسی‌زبانان معنای آن‌ها چندان تفاوتی ندارد. به ‌همین علت افرادی كه نسبت به كاربرد واژه‌ی صحیح و حفظ سلامت زبان فارسی حساس هستند، ممكن است كه در انتخاب واژه‌ی صحیح‌ یا مناسب دچار تردید شوند.
به‌علاوه، بر پایه‌ی معیار «كاربرد در زبان فارسی امروز» كه به ‌نظر من قوی‌ترین و علمی‌ترین معیار درست‌بودن واژه‌های زبان فارسی از دید علم زبان است، نمی‌توان واژه‌ای را كه در زبان رایج است، به‌سادگی «نادرست» قلمداد كرد.


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌توان اعلام كرد كه هر دو واژه درست هستند و كاربرد آن‌ها مجاز است. اما این حكم نهایی نیست، زیرا چنین نیست كه این دو واژه ارزش كاملن ‌یكسانی داشته باشند و بتوان آن‌ها را به‌جای ‌یكدیگر به‌ كار برد. در این‌جا علاوه بر اعلام درست‌بودن هر دو واژه‌ی «در» و «درب»، می‌توانیم اعلام كنیم كه استفاده از واژه‌ی «در» به ‌دلیل پیشینه‌ی بیش‌تر و حضور گسترده‌تر در زبان فارسی، و رواج در زبان فارسی گفتاری، و‌ یا حتا داشتن تبار فارسی، توصیه می‌شود.
اما این هم حكم نهایی نیست! راستی، هنوز كسی نیست كه از واژه‌ی «درب» دفاع كند؟!

چرا هر دو واژه استفاده می‌شود؟
حال بپردازیم به این‌كه اصولن چرا هر دو واژه در زبان فارسی رایج شده است و كاربرد دارد. به‌عبارت به‌تر، می‌خواهیم بررسی كنیم كه چرا واژه‌ی «درب» با همان معنای «در» در فارسی رایج شده ‌است و حتا به‌ نظر می‌رسد كه كاربرد آن در حال گسترش است.
بررسی منابع زبان فارسی نشان می‌دهد كه معنی «درب» تفاوت چندانی با معنی «در» ندارد و تفاوت جزئی موجود كه چندان هم در فارسی معتبر نیست، موجب نمی‌شود كه در بعضی از موارد به‌جای واژه‌ی «در» از «درب» استفاده كنیم.
اما رواج واژه‌ی «درب» بی‌علت نیست. در این‌جا‌ یادآوری می‌كنم كه هدف از كاربرد زبان، برقراری ارتباط و انتقال پیام است، و در انتقال پیام آن‌چه اهمیت دارد، این است كه پیام ارسالی فرستنده با حداكثر سرعت و حداقل خطا در گیرنده دریافت شود. افزایش خطا سبب بروز ابهام و عدم‌دریافت پیام‌ یا تأخیر در دریافت پیام و‌ یا حتا دریافت پیام اشتباه می‌شود.

در زبان نیز دقیقن همین مساله اتفاق می‌افتد، و در نتیجه لازم است كه جملات زبان به ‌شكل صحیح و استاندارد و خالی از ابهام بیان شوند تا معنی موردنظر گوینده به‌درستی و به‌سرعت به مخاطب منتقل شود. اما جالب است كه گاهی رفع ابهام از پیام زبانی، پیش از ارسال آن با پیش‌بینی ابهام احتمالی توسط خود فرستنده انجام می‌شود.
یك مثال از چنین رفع‌ابهامی، نوشتن عدد ۱۰۰ به‌صورت «صد» است. این واژه در اصل باید به‌صورت «سد» نوشته شود ولی برای جلوگیری از اشتباه‌شدن با واژه‌ی «سد» به‌معنی «مانع» ‌یا «بند»، با حرف «ص» نوشته شده ‌است (وجود واژه‌ی «سده» به‌ معنی «صد سال» نیز این ادعا را تأیید می‌كند).

به‌طور كلی در زبان نوشتاری به‌دلیل این كه امكان استفاده از نشانه‌های زبان گفتاری كه خودبه‌خود ابهام را از بین می‌برند وجود ندارد، ناچار هستیم كه از امكاناتی نظیر تغییر اندازه‌ یا رنگ‌ یا وزن قلم ‌یا افزودن كلمات كمكی ‌یا خط‌كشیدن زیر متن، استفاده كنیم. از دیگر راه‌های جلوگیری از بروز ابهام‌ یا اشتباه در خواندن، استفاده از علامت‌های نگارشی نظیر گیومه است كه در این چند‌ یادداشت نیز بسیار استفاده شده ‌است تا اسم «در» با حرف اضافه «در» اشتباه گرفته نشود.

بر پایه‌ی توضیحاتی كه ارایه شد، رواج واژه‌ی «درب» هم كاملن قابل‌دفاع است و كاربرد آن (بیش‌تر در نوشتار) نه‌تنها ناشی از كم‌سوادی‌ یا بی‌مسئولیتی نیست، بلكه نشانه‌ی آگاهی نویسنده از احتمال بروز ابهام و اقدام برای پیش‌گیری از وقوع آن است.
در این‌جا چند عبارت را ذكر می‌كنم كه در آن‌ها واقعن معلوم نیست كه «در» اسم است ‌یا حرف اضافه: در منزل، در مدرسه، در اتاق، در بطری، در قوطی، در زدن، در بردن، در آوردن. استفاده از واژه «درب» در مواردی كه «در» اسم است، این ابهام را بین می‌برد.

منبع: برگرفته از: وبلاگ بهرام اشرف زاده


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
درباره‌ی واژه‌‌های «زن»، «بانو» و «دوشیزه»

واژه‌ی «زن» زبان فارسی، در زبان پهلوی، که زبان هنگام اشکانیان و ساسانیان بوده است، به‌‌گونه‌ی «کن» خوانده می‌شد،‌ که آن خود؛ از کـَئینی (کَ ای نی) زبان اوستایی - کهن‌ترین زبان آریاییان جهان - هم‌چون زبان سانسکریت برگرفته شده است.

این واژه نیز از ریشه‌ی «کن» اوستایی که «خانه» بوده است، برآمده است، و برابر است با : دارنده‌ی خانه [صاحبخانه] ریشه‌ی «کن» اوستایی، ‌یک برابر دیگر نیز دارد که «دوست داشتن» باشد! و چنان‌که از ریشه‌ی نخستین آن برمیآید واژه‌ی چندهزارساله‌ی ایرانی، ریشه در هنگام درازآهنگ مادرسالاری در ایران (و جهان)‌ دارد،‌ و زیباترین داستان را از کوشش‌های مادران برای رسیدن از آن‌هنگام که مردمان، هم‌چون دیگر جانوران در رمه‌های بزرگ میزیستند و نرم‌‌نرم برای گریز از سرما خانه‌‌سازی را آغاز کردند، باز می‌گوید.
این پیداست که نخستین خانه، بر دست مادران در دل کوه‌ها و تپه‌ها در آغاز با پنجه‌ی آنان و پَسان، به یاری سنگ کنده شد، و همین واژه و کنش نیز خود نشان می‌‌دهد که «کن» یا خانه در آغاز در کوه و زمین کنده شده است، ‌و شاید بودن خانه‌های نخستین؛ بس خُرد، برای پنهان کردن کودک و نوزاد برهنه از سوز سرما، ساخته می‌شده و روزبه‌‌روز به گنجایش آن افزوده‌اند، تا دیگر فرزندان و مادران را در خود جای دهد.
«کن» با پسوند «ت» به‌‌گونه‌ی «کنت» درآمد که در زبان پهلوی برابر با شهر است و با دگرگونی «ت» به «د» به‌‌گونه‌های «کند»، «کندو» به خانه‌ی زنبور، با فروافتادن میانوند «ن» به‌‌گونه‌ی «کد»، «کده»، «کته»، «کدیور»، «دهکده»، ... درآمد.
در آن هنگام بس دورودراز، مردان و پسران به دنبال نخچیر و خوردن میوه‌های درختان، در کوه و دشت و جنگل پراکنده بودند، و گروه مادران و دختران و پسران خردسال همواره با مادر و مادربزرگان با هم به سرمی‌‌بردند، ‌و از آن‌جا که این گروه به‌‌هم‌‌پیوسته را یارای کوچ‌‌های بزرگ نبود، ‌خانه‌‌سازی و پیشرفت آن را نیرو می‌بخشید و یک‌‌جانشینی و ساختن دهکده‌ها آغاز گردید.
پس بنگریم که گروه مردان و پسران را گاه‌گاه آرزوی دیدار زنان و خواهران و دختران برمی‌خاست و آنان را به‌سوی خانه و کن و دهکده می‌کشاند و از آن‌جا که آرامشی که در خانه‌ها روان بود، برایشان سخت دوست‌‎داشتنی مینمود، ریشه‌ی دوم «کن» که دوست‌‌داشتن باشد، پدیدار گردید،‌ و واژه‌ی پهلوی «کنیچک» (کن ای چک) از همین ریشه است که در فارسی به «کنیزک» (١) دگرگون گردید، برابر با ‌«دوست‌‌داشتنی کوچک»؛

این بود داستان کهن‌ترین ریشه‌‌یابی درباره‌ی زن که سخن از یک زمان دراز چند ده‌هزار سال می‌گوید، و این ویژگی زبان‌های ایرانی است که با دست‌‌یابی به ریشه‌های کهن؛ ما را در شناخت واژه‌ها به ژرف‌ترین و دورترین زمان‌ها رهنمون می‌شود.
اما با گذر روزگار و با گسترش کار جهان در زمان‌های پسین و با گذر از هنگام با شکوه مادرسالاری به پدرسالاری (که به خواست خود مادران، در یکی از سخت‌ترین رویدادهای زندگی ایران رخ نمود) نرمک‌‌نرمک،‌ و به پاس بزرگداشت پایه‌‌گذاران فرهنگ مردمی که زنان و مادران بودند، از سوی مردان،‌ پاژنام‌های (لقب‌‌های) دیگر برای زنان پدیدار گردید.

منبع: پایگاه پژوهشی آریا بوم


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
نخستین این نامها «نائیریکا» است در زبان اوستایی، برابر با «زن پهلوان»، ریشه‌ی این نام واژه‌ی «نرَ» در اوستا که پهلوان و زورآور بوده باشد و گونه‌ی نرینه‌ی آن در نام یکی از بزرگ‌ترین پهلوانان ایران «نریمان» نیای رستم جهان‌‌پهلوان و از آن‌جا که در زبان‌های کهن آریایی واژه‌ها؛ دو گونه‌ی نرینه و مادینه، و یک گونه‌ی میانه بوده‌اند، واژه‌ی نر ِ نرینه به‌گونه‌ی «نئیری» و مادینه «نائیریکا» خوانده می‌شد.
این واژه در زبان پهلوی به‌گونه‌ی «نائیریک» درآمد، که پاژنام بانوان بود و هنوز در زبان ارمنی نیز «نایریک»‌ خوانده میشود.
در زبان فارسی این واژه از میان رفت،‌ مگر آن‌که همگان بارها و بارها درباره‌ی زنان برجسته و بلندمنش، پاژنام «شیر زن»‌ را شنیده‌ایم، که یادآور نام نائیرکای اوستایی است.

پاژنام دیگر زن در زبان فارسی «بانو» است که در زبان پهلوی «بانوک» خوانده می‌شد، و در زبان کهن اوستایی خود را به‌‌گونه‌ی فارسی می‌نمایاند «بانو». ریشه‌ی این واژه‌ی «بان» اوستایی است،‌ برابر با فروغ و روشنایی،‌ و از آن‌جا که «ن» در واژه‌ها به «م» دگرگون می‌شود، «بان» اوستایی نیز به «بام» گردید، ‌که در واژه‌ی آمیخته‌ی «بامداد»(= هنگام روشنایی) یا دهنده‌ی روشنایی و فروغ سپیده‌‌دم، خویش را نگاهداشته است، ‌و بر این بنیاد «کدبانو» «روشنایی خانه» است و اگرچه امروز کم‌‌تر کاربرد دارد، در نوشته‌‌های تا سده‌ی هشتم و نهم همه‌جا به همین‌گونه آمده است،‌ و چون «کد» نیز به «کی» برگشته است در چند گویش امروز ایران گونه‌ی «کیوانو»‌ بر زبان می‌رود.
و باز اگرچه امروز، از بان و بانو، فروغ و روشنی درنمی‌یابیم، ‌اما همه می‌دانیم که در فرهنگ ایرانی زن را چراغ خانه مینامند که همان برآیند بانو و بانوک را با خود به همراه دارد.

واژه‌ی دیگری که ایرانیان برای دختران بر زبان می‌آورند، «‌دوشیزه» است که در زبان پهلوی «دوشیچک» (دو شی چک) خوانده می‌شده است که خود؛ از ریشه‌ی «زوش» اوستایی به معنی دوست داشتن برآمده و بر روی هم «دوست‌داشتنی کوچولو» است، همانکه در واژه‌ی کنیزک هم نهفته است.
از این واژه «دوشارم» پهلوی برابر با معشوق برآمده است و زیباست که این واژه و پاژنام برای دختران و زنان کاربرد داشته است، ‌نه برای مردان!
واژه‌ها سخن می‌گویند و پایگاه بلند زنان ایرانی را نشان می‌دهند.
اکنون جای دارد که به نام زن در چند زبان اروپایی بنگریم.


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پیداست که مرد در زبان انگلیسی «man» خوانده می‌‌شود، و زن در آن زبان «woman» است، ‌و این واژه؛ آشکار می‌گوید که زن در آن فرهنگ وابسته به مرد است،‌ و «جنس دوم» به‌‌شمار می‌رود.
در زبان فرانسوی نیز مرد «homme» («ﻫ » در این واژه به زبان نمی‌آید؛ «اُم») و زن «femme» خوانده می‌شود، که پیوستگی آشکار زن، در پیشوند «fe» (همانند wo انگلیسی) دیده می‌شود.
همسر در زبان انگلیسی، «wife» خوانده می‌شود، که از ریشه‌ی «ویپ» و «ود» ‌اوستایی است برابر است با پیوند، و «ویپک» پهلوی و «بیوه» فارسی؛‌ زن مرد‌دیده، و همین ریشه است که در زبان انگلیسی به‌گونه‌ی «لعنتی» و در زبان آلمانی «fichen» و در دیگر زبان‌‌های اروپایی کم‌‌وبیش، نزدیک به این، روان است،‌ و بر این بنیاد «wo» پیشوند «woman» انگلیسی و «fe» پیشوند «femme» فرانسوی و «we» پیشوند «weib» آلمانی همه از «وَد» باستانی برآمده و نشان از آن می‌دهد که نام زن و پایگاه زن با جفت‌‌شدن و نزدیکی به مرد، ‌برآمده است و زن در آن فرهنگ‌ها نامی ویژه به خود ندارد !

فرهنگ «وبستر» (Webster New World Dictionary 1998) درباره‌ی نام زن چنین می‌گوید که نام «woman» (که در انگلیسی کهن «Vifman» بوده است) از ریشه‌ی «Weip» هندواروپایی (؟) برابر با «پیچیده»، گرفته شده است، از آن‌جا که گویا زنان؛ پیچیده و با پوشش بوده‌‌اند!

داوری از این کودکانه‌تر در جهان دیده نمی‌شود، که این بر آیین اروپایان باستان بوده است پیکره‌‌ی برهنه‌ی مرد و زن آنان، بر همه آشکار است، اما اگر چنین هم بوده باشد، واژهی «Vifman»، مرد پیچیده و پوشیده خواهد بود نه زن پیچیده!!

واژه‌ها سخن میگویند، و چنین است داوری واژه‌های اروپایی برای زن که نام خانوادگی وی نیز همواره پیوسته به مرد است، در آغاز نام پدر، و چون همسر برگزید، همواره نام آن مرد را با خود دارد و اگر با ستم و زور و تیره‌روزی، روزی از آن مرد جدا شود، نام آن مرد، بر روی او خواهد ماند و چنان‌چه بار دیگر همسر پذیرد، نام مرد تازه، همچنین زنجیروار!
اما اگر زنی را توان و پروای پذیرش همسر دیگر نباشد، ناچار است که تا پایان زندگی نامی را که از آن می‌رنجد، برخود داشته باشد!

زن ایرانی در زمان باستان در همه چیز با مرد برابر بود، بازمانده‌ی پدر و مادر میان برادران و خواهران یکسان بخش می‌‌شد، در همسرگزینی نخست، از دختر پرسش می‌شد :
«از شما می‌پرسم: سوسنگ دخت اردشیر، آیا بهرام، پورماونداد را به همسری و هم‌‌تنی و هم‌‌روانی می‌پذیری؟»
و چون دختر پاسخ آری می‌داد، همین پرسش را از پسر درباره‌ی دخت می‌کردند.


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام وعده‌های غذایی در فارسی


امروزه بیش‌تر در زبان رسمی پارسی وعده‌های غذایی را «صبحانه»، «ناهار» و «شام» می‌گوییم. اما در بسیاری از شهرها و نیز گویش‌ها نام‌های دیگری هم به کار می‌رود. در این‌جا چند نام را برمی‌رسم:

١) ناشتایی
ناشتا به معنای «از بامداد باز چیزی‌نخوردن است» (برهان قاطع). این واژه از دو بخش ساخته شده است: نَـ (منفی‌ساز) + آشتا (خوردن) پس درکل به معنای «نخوردن/نخورده» است. «آشتا» از ریشه‌ی as و ad به معنای «خوردن» است که در هندی باستان atiacn (آتیاچن) و ac (آچ) و در لاتین Edo (در ترکیب انگلیسی: edible خوردنی) و در آلمانی Essen آلمانی و در انگلیسی eat است. واژه‌ی «آش» در پارسی هم از همین ریشه است به معنای کلی «خوراک یا خورش». «ناشتا» به کسی گفته می‌شود که از بامداد چیزی نخورده باشد.
خوارک بامداد یا صبح را ناشتایی می‌گویند.


٢) چاشت:
چاشت در اصل نام واحد زمانی بوده است در آغاز روز. در دهخدا چنین آمده است:

چاشت: اول روز (آنندراج). بهره‌ی نخستین روز. صبح، بامداد.
گه چاشت چون بود روز دگر / بیامد برهمن ز کازه به در (اسدی)
از چاشت تا به شام ترا نیست ایمنی / گر مر تراست مملکت از چاچ تا به شام (ناصرخسرو)

به خوراک این زمان هم نام «چاشت» داده شده است.
از زمانی به بعد معنای «چاشت» به نیمروز (ظهر) و نیز نام خوراک نیمروز گفته شده است. شاید بر پایه‌ی کاربردهای سعدی شیرازی بتوان گفت که این زمان سده‌ی هفتم هجری بوده است شاید هم در استان فارس چنین بوده است. زیرا در شعر ناصر خسرو و نظامی گنجوی چاشت به معنای خوراک بامداد است. در دهخدا تعریف بعدی چاشت چنین است:

میانه‌ی روز را گویند (فرهنگ ناصری). یک پاس از چهار پاس روز که میانه‌ی روز باشد. ظهر. نیمه‌روز.
شنیدم که نابالغی روزه داشت / به صد محنت آورد روزی به چاشت (سعدی)
گر موسم خواب آید خسبیم / چندان که نماز چاشت از ما برود (سعدی)

باز هم به خوراک نیمروز چاشت گفته می‌شده است.


٣) ناهار
ناهار از نظر واژگانی از نا (پیشوند نفی) + آهار (خوراک) ساخته شده است به معنای «بی‌خورش یا خوراک نخورده». به کسی هم که از بامداد چیزی نخورده باشد «ناهار» گفته می‌شده است.
همان گونه که در «ناشتا» گفتیم «آش» از ریشه ی آس/آد به معنای خوردن است. تبدیل س به هـ نیز در زبان‌های ایرانی شناخته شده است. بنابراین «آهار» هم از همان ریشه‌ی «آس/آد» است و به معنای «خورش» است.

در گنج بگشاد و دینار داد / روان را به خون دل آهار داد (فردوسی)

امروزه «آهار» بیشتر برای نامیدن مایه‌ای به کار می‌رود که برای شکل‌دادن و سیخ‌نگه‌داشتن لباس استفاده می‌شود و در ترکیب «آهار زده/آهار داده» به کار می‌رود. تعریف این آهار چنین است:

آهار: چیزی از نشاسته یا کتیرا یا صمغ و یا لعاب خطمی و مانند آن که جامه و کاغذ و جز آن را بدان آغارند تا شخ ّ و محکم شود یا صیقل و مهره گیرد.

نام‌های دیگر آهار چنین است: آهر. آغار. آش. آش جامه. خورش. شوربا. شو. شوی. پَت. بَت. پالوده. تانه. بخیر. لعاب
آش به معنای کلی خوراک بوده است. مانند: در حجره نشسته بودیم و آش کدو می‌پختیم. حلق‌های شما را گرفتیم تا نتوانید آش‌خوردن.
چون شخص اندک چیزی بخورد بگویند ناهار او شکسته شد.
مانند «ناشتایی» که به خوراک بامداد گفته می‌شود، به خوراک نیمروز هم «ناهاری» گفته می‌شود که امروزه بیش‌تر به‌صورت «ناهار» به کار می‌رود. البته گاهی به‌اشتباه به‌صورت «نهار» نوشته می‌شود.
چون ناهار به معنای چیزنخوردن است «ناهاری» هم در اصل به هر خوراکی گفته می‌شده که پس از چیز نخوردن یا ناشتابودن خورده می‌شده. یعنی ناهاری به خوراک بامداد هم گفته می‌شده است.

ناهاری: به معنای چیزی است که برای ناشتاشکستن و رفع گرسنگی خورند (حاشیه‌ی برهان قاطع چ معین). چیزی اندک را گویند که کسی در صباح بخورد (برهان قاطع). ناشتایی اندک. آن‌چه بامدادان بار اول خورند از چای و قهوه و نان و شیر و کره و پنیر و مربا و مانند آن.


۴) شام
شام هم در اصل نام واحد زمانی است ضد بامداد یا چاشت. به خوراک این زمان هم شام گفته می‌شود.

گفت اندوه شام و محنت چاشت / در دلم حب و بغض کس نگذاشت (سنایی)

این‌گونه تغییر معنا و کاربرد نام وعده‌های غذایی در زبان انگلیسی نیز دیده می‌شود. امروزه در انگلیسی سه وعده‌ی غذایی را breakfast (روزه‌ شکستن. ناشتایی یا صبحانه) و lunch (ناهار) و dinner (شام) می‌گویند. اما در گذشته این سه وعده چنین بوده است: breakfast (صبحانه) و dinner (ناهار) و supper (شام). یعنی dinner به غذای میانه‌ی روز گفته می‌شده است. در اصل dinner به معنای چاشت یا صبحانه بوده است (از نظر ریشه‌شناسی هم dinner از disner فرانسوی و در نهایت از لاتین (*disjejunare) آمده است به معنای «روزه گشودن» یا همان breakfast). یعنی غذای اصلی که در روز می‌خورند.
اما با تغییر سبک زندگی و دیرترخوردن غذای اصلی، نخست dinner به خوراک نیمروز و سپس به خوراک شب گفته شد.
اما واژه‌ی lunch خود کوتاه‌شده‌ی luncheon است که گاهی lunching هم نوشته می‌شده است و گویا بر پایه‌ی واژه‌ی nuncheon در انگلیسی میانه ساخته شده که از nun (همان noon یعنی نیمروز) و schench (به معنای نوشیدن) ساخته شده است. امروزه luncheon به خوراک سبک مانند عصرانه گفته می‌شود.
البته امروزه باز با تغییر سبک زندگی، در زبان انگلیسی واژه‌ی brunch هم به کار می‌رود که ترکیبی است از breakfast (صبحانه، چاشت) و lunch (ناهار) یعنی «چاشتی که نزدیک نیمروز خورده شود». این ترکیب از دهه‌ی ١٩٨٠ در میان دانش‌جویان بریتانیا ساخته شد و بعدها وارد زبان اصلی شد. من برای آن «صبهار» یا «چاشتار» را ساخته‌ام.
در زبان فرانسوی نیز همین تغییر کاربرد واژگان مربوط به وعده‌های غذایی دیده می‌شود.


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
«اندیشه‌ی نیك» و نه «پندار ِ نیك»

دوستی ارجمند در یك پیام، تركیب ِ نادرست و بسیار مشهور ِ "پندار ِ نیك" را به كار برده‌ بود. من در یك یادآور‌ی كوتاه، بدو نوشتم: «خواهش ‌می‌كنم به‌جای «پندار ِنیك» (غلط ِ مشهور و رایج)، «اندیشه‌ی ِ نیك» بنویسید. پندار به معنی گمان، خیال، وَهْم (/ توهّم)، انگاشت و تصوّر ِ بی‌بُنیاد و برابر با illusion در انگلیسی‌ست؛ حال آن‌كه «هومَتَ» ی اوستایی، مفهوم ِ «اندیشه‌ی ِ نیك» دارد».

او در پاسخ نوشت: «درود بر شما ... بسیار از پندِ شما سپاس‌گزارم. من به این بیت از ناصرخسرو برخورده‌ام. آیا «پندار» در این‌جا «اندیشه» یا «ایده» نمی‌شود؟
صد چون مسیح زنده زِ انفاسش روح‌الامین تجلّیِ پندارش»

و من در یادداشتی گسترده‌تر بدو نوشتم:

«دوست ِ ارجمند، دهخدا به گفتاورد از برهان، آورده است: پندار= فکر. اندیشه:

صد چون مسیح زنده ز انفاسش / روح الامین تجلی پندارش . ناصرخسرو
امّا من بر آنم كه برداشت ِ برهان از معنی "پندار" در این بیت ِ ناصرخسرو – كه دهخدا نیز آن را تكراركرده است – دقیق و درست نیست. شاعر می گوید كه روح الامین = (جبرئیل) – كه هستی‌اش، در اندیشه‌ی آدمی، نمی‌گنجد – تنها جلوه و نمودی از پندارِ (= وَهْم و انگاشت ِ) اوست.


من برای كاوِش و پژوهش ِ بیش‌تر، متن كامل ِ آن‌چه را كه دهخدا در زیر ِ درآمد ِ پندار آورده است، در پی می‌آورم:
پندار [پ ِ] (اِمص ، اِ) تکبّر و عُجب را گویند (برهان قاطع). و به معنی ... خود را بزرگ پنداشتن نیز آمده است. (برهان قاطع). بادسری. خودبینی. باد. برمنشی. خودپسندی. خودپرستی. نخوت. پغار. منی. برتنی (مقابل فروتنی). بزرگ‌خویشتنی. (کیمیای سعادت). خویشتن‌بینی. کبر. استکبار. خودفروشی. بالش. خودنمایی. خودستایی. خودخواهی. بَطَر: نور من در جنب نور حق ظلمت بود. عظمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت. عزت من در جنب عزت حق عین پندار شد. (تذکرةالاولیاء عطار).

ای بر در بامداد پندار فارغ چو همه خران نشسته

نامت به میان مردمان در چون آتشی از خیار جسته
انوری: برو پیل پندار از کعبه‌ی دل برون ران کز این به وغائی نیابی.
خاقانی: چو خطبه‌ی لمن الملک بر جهان خواند برون برد ز دماغ جهانیان پندار.
ظهیر (از فرهنگ سروری): گرچه حجاب تو برون از حد است هیچ حجابیت چو پندار نیست.
عطار: تا کی از تزویر باشم خودنمای تا کی از پندار باشم خودپرست.
عطار: چون همه‌ی رخت تو خاکستر شود ذرّه‌ی پندار تو کم‌تر شود.
عطار: یکی را که پندار در سر بود مپندار هرگز که حق بشنود.
سعدی: نبیند مدعی جز خویشتن را که دارد پرده‌ی پندار در پیش.
سعدی (گلستان): اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن شکر ایزد که نه در پرده‌ی پندار بماند.
حافظ: رندی‌یی کان سبب کم‌زنی من باشد به ز زهدی که شود موجب پندار مرا.
اوحدی: بندگی طاعت بود پندار نی علم دانستن بود گفتار نی.
امیرحسینی سادات: فرمودند کار صاحب‌پندار در این راه به‌غایت مشکل است (بخاری ). خیال و تصور (برهان قاطع). گمان. خیاله. تخیل. ظن. وهم. حَسبان (منتهی الارب).

پندار به معنی پنداشت و به معنی کبر و عجب در فردوسی نیامده است و در دو جا که در لغت‌نامه‌ها استشهاد کرده‌اند، یکی غلط و مصحّف بیدار است و دیگری از بیت‌های الحاقی است:

به تو حاجت آنستم ای مهربان که پندار باشی و روشن‌روان.
فردوسی : ز دشمن چه آید جز این‌ها بگوی جز این است آیین و پندار اوی.


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
فردوسی (شاهنامه، چ بروخیم، ص ١٦٣٨ ، س ٢٣ در ابیات الحاقی):

پای به رفتار یقین سر شود سنگ به پندار یقین زر شود.
نظامی : به خسرو بیش از آنش بود پندار کزان نیکوترش باشد طلبکار.
نظامی : لیکن ار کس حریف پنداری عقل طعن آورد بر این پندار.
خاقانی : گفت کان شهباز در نَسْرَین ِ گردون ننگرد بر کبوتر پرگشاید؛ اینت پنداری خطا.
خاقانی : هر جا که در ره آمد لاف یقین بسی زد لکن نصیب جانان پندار یا گمان نیست.
عطار: به پندار نتوان سخن گفت زود نگفتم ترا تا یقینم نبود.
سعدی : ندیدم چنین نیک‌پندار کس که پنداشت عیب من اینست و بس.
سعدی : مشو غرّه بر حسن گفتار خویش به تحسین نادان و پندار خویش.
سعدی (گلستان): معنی پندار در اشعار ذیل معلوم نیست و شاید در بعض آن‌ها ریاء و چشم‌دیدی باشد:

چه زنار مغ در میانت چه دلق که درپوشی از بهر پندار خلق.
ای به نامـ*ـوس کرده جامه سفید بهر پندار خلق و نامه سیاه.
معنی پندار در دو نمونه‌ی اخیر از سعدی – كه در لغت‌نامه‌ی دهخدا "نامعلوم" شمرده‌شده – آشكارست. شاعر

می‌گوید فریبْ‌كاران و نیرنگْ‌بازان، برای آن‌كه خلق را نسبت به درون ِ خویش دچار ِ پندار (/ گمان / وَهْم) گردانند، بیرون ِ خود را می‌آرایند و جلوه می‌فروشند.


از مجموع ِ این گفتاورد از دهخدا و دقّت در نمونه‌های كاربُرد ِ این واژه در نوشته‌ها و سروده‌های پیشینیان، برمی‌آید كه واژه‌ی پندار هیچ‌گاه به معنی اندیشه به كار نرفته و همواره مفهوم ِ انگاشت و وَهْم و خیال داشته است. حتّا معنی‌های برتنی، تكبّر و خودستایی نیز – كه دهخدا به گفتاورد از دیگرْ فرهنگ‌ها برای پندار آورده است – در واقع، فرعی و برآمده از معنی بُنیادین ِ آن‌ست. یعنی بر اثر ِ گمان و وَهْم دچار ِ اشتباه و خودبرترانگاری شدن.

عبدالحسین نوشین نیز در واژه‌نامك، پنداشت ( = پندار) را در شاهنامه، به معنی ِ وَهم و گمان می شناسد و این بیت ِ دقیقی را از گشتاسپ نامه‌ی گنجانیده‌درشاهنامه، شاهد می‌آورد:

«چه‌گونه بُوَد در میان، آشتی ولیكن مرا بود پنداشتی.»
نوشین یادآوری نكرده است كه خود فردوسی در جاهایی از شاهنامه، مپندار را به معنی گمان مَبَر، دچار وَهْم مشو، به كار برده است. دو نمونه ی جداگانه ی زیر، از آن‌جمله است:
مپندار کان لشکری دیگرست

مپندار کاین نیز نابودنی‌ست


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پژوهشی در اصل و ریشه ی واژه ی «گپ»

گپ : gap – واژه ی گپ در همه ی فرهنگ های فارسی به چشم می خورد و به جز در فارسی این واژه در همه ی زبان های زنده ی هند و پاكستان و افغانستان مانند سانسكریت، اردو، هندی، مراتی، گجراتی، پشتو، سندی، بلوچی و فارسی دری افغانستان فراوان به كار می رود . نه فقط به زبان های آسیایی بلكه در زبان های اروپایی هم این واژه به صورت های گوناگون آمده است . ولی ریشه ی این واژه آریایی است .

در این جا ما نخست معنی و کاربرد آن را كه در فرهنگ های گوناگون آمده است دنبال می‌كنیم تا سپس بپردازیم به ریشه ی اصلی آن:


گپ (اسم فارسی):

۱ – سخن بی هوده . با لفظ زدن و مشتقاتش به کار می رود. ۲ – در خراسان و زبان لری به معنی سخن است . ۳ – در زبان لری به معنی بزرگ است. (فرهنگ نظام)

گپ : به فتح گ و سكون بای پارسی (فارسی) سخن لاف و گزاف و افسانه و بسیارگویی . به معنی بزرگ و گنده و ستبر نیز آمده و گپو نیز گویند و افاده ی معنی پر گفتن می كند . گپتن (به ضم) فارسی : به معنی گفتن است زیرا كه بای پارسی به « فا » تبدیل می‌ شود. ( فرهنگ آنندراج)

گپ : (به فتح گاف و بای فارسی ) كلام و سخن. به معنی گزاف نیز آمده (فرهنگ رشیدی) و در تركی به معنی صحبت و اختلاط نیز نوشته. (غیاث اللغات)

گپ : ۱- (به فتح اول و سكون دوم ) به معنی سخن باشد و سخنان دروغ و گزاف را نیز گویند. ۲– به معنی گنده و ستبر و بزرگ هم آمده است. (برهان قاطع)

گپ : (با اول مفتوح و دوم زده ) دو معنی دارد:

اول: سخنان لاف و گزاف بود كه در دیوان انوری به صورت « گب » آمده است و هم او گوید :

چند گویی خواهر من پارسا است / گب مزن گرد حدیث او مگرد

نفس من برتر از آنست كه مجروح شود / خاصه از گب زدن بیهده ی بی بصران (دیوان انوری ۱/٦۰۱ و ۷۰۰)

مولوی معنوی فرماید :

چون زن صوفی تو خاین بوده‌ای / دام مكر اندر دغا بكشوده ای

كه زهر ناشسته رویی گپ زنی / شرم داری از خدای خویش نی

حكیم سنایی غزنوی فرماید :

هر كجا زلف ایازی دید خواهی در جهان / عشق بر محمود بینی گپ زدن بر عنصری

دوم: به معنی بزرگ و گنده آمده:

گپتن (با اول مضموم) به معنی گفتن است. (فرهنگ جهانگیری)

{ باید گفته شود كه بیش تر فرهنگ نویسان همین مثال های شعری از انوری و مولوی و سنایی را آورده اند و غیر از این ها بیت دیگری در فرهنگ ها دیده نشده است } .

گپ : gap (اسم فارسی) ۱- سخن و گفتار و سخن بد*کاره و گزاف و سخن دروغ و بی هوده و قیل و قال و خبر و شهرت دروغ . ۲– گنده و كلان و بزرگ و ستبر و محكم .

گپتن : goptan ( فعل و مصدر فارسی) : گفتن و سخن كردن و حرف زدن و بیان کردن.

گپ شپ : gap sap (اسم فارسی) : سخن بی هوده و بی معنی و سخن لاطایل. فرهنگ نفیسی، (لغت نامه دهخدا)


Valuable کالبد شکافی واژه ‌‌های پارسی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا