- عضویت
- 29/1/21
- ارسال ها
- 38
- امتیاز واکنش
- 824
- امتیاز
- 153
- محل سکونت
- تهران
- زمان حضور
- 1 روز 19 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست نهم
بعد از خوردن صبحانه از جا بلند شدم که برم اما با صدای بابا متوقف شدم.
-بشین سر جات، باید حرف بزنیم.
فکر کردن به اینکه چه حرفی میخواست بزنه چندانهم سخت نبود. دوباره نشستم و دستهام رو روی میز در هم گره زدم، کمی به جلو خم شدم و نگاهم رو به بابا دوختم. بالاخره صدای جدیش رو شنیدم که گفت:
-از دانشگاه چه خبر، اوضاع چطوره؟
دستم رو...
بعد از خوردن صبحانه از جا بلند شدم که برم اما با صدای بابا متوقف شدم.
-بشین سر جات، باید حرف بزنیم.
فکر کردن به اینکه چه حرفی میخواست بزنه چندانهم سخت نبود. دوباره نشستم و دستهام رو روی میز در هم گره زدم، کمی به جلو خم شدم و نگاهم رو به بابا دوختم. بالاخره صدای جدیش رو شنیدم که گفت:
-از دانشگاه چه خبر، اوضاع چطوره؟
دستم رو...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان مثل قصهها | maryamiii کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com