خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

maryamiii

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/21
ارسال ها
38
امتیاز واکنش
824
امتیاز
153
محل سکونت
تهران
زمان حضور
1 روز 19 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست نوزدهم
فکر نمی‌کردم به این زودی قبول کنه. بعد از اینکه رفت نیشم رو تا بنا گوش باز کردم و روی نیمکتی نشستم. چند دقیقه بعد هم رادین اومد و کنارم نشست. چشم‌هاش رو دوخت به من و کتاب و جزوه‌هاش رو روی پاش گذاشت و گفت:
-خوب. بگو ببینم کجاهارو متوجه نشدی؟
کجاش رو نفهمیده بودم؟ سرم رو با نوک انگشت خاروندم و گفتم:
-خوب یه چیزایی دستگیرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مثل قصه‌ها | maryamiii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: hani_h_a، bitter sea، ozan♪ و 17 نفر دیگر

maryamiii

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/21
ارسال ها
38
امتیاز واکنش
824
امتیاز
153
محل سکونت
تهران
زمان حضور
1 روز 19 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست بیستم
با دستی که تو جیبم کرده بودم، با کلیدم بازی می‌کردم و به‌ صداش گوش می‌دادم. صداش من رو می‌برد به روزهایی که خیلی دور و در عین حال نزدیک بون! من رو می‌برد به روزایی که چندان قشنگ نبود. به لرزش پاهای سست و بی جونم که ناشی از ترس بودن، به صحبت در باره‌ی معامله‌های قاچاق که حتی از پشت درهای بسته‌ی اتاق بابا هم می‌شد شنید. به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مثل قصه‌ها | maryamiii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: hani_h_a، bitter sea، ozan♪ و 16 نفر دیگر

maryamiii

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/21
ارسال ها
38
امتیاز واکنش
824
امتیاز
153
محل سکونت
تهران
زمان حضور
1 روز 19 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست بیست و یکم
نه! ناراحتش کرده بودم، در صورتی که هیچ وقت نمی‌خواستم ناراحت بشه. راستم می‌گفت. تا کی مجبور بود بد عنقی‌های گاه و بی‌گاه من رو تحمل کنه؟ گاهی اوقات خودمم با زور خودم رو تحمل می‌کنم. دست‌هام رو روی شونه‌هاش گذاشتم و سعی کردم لحنم مهربون باشه و خودم آروم.
-ببین مانلی جون...خواهر من...ببخشید باشه؟ به خدا گاهی قاطی میکنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مثل قصه‌ها | maryamiii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: hani_h_a، bitter sea، ozan♪ و 15 نفر دیگر

maryamiii

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/21
ارسال ها
38
امتیاز واکنش
824
امتیاز
153
محل سکونت
تهران
زمان حضور
1 روز 19 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست بیست و دوم
دست‌هام تند تند روی صفحه‌ی گوشی حرکت کردن و نوشتم
-باشه، باشه. کجا بیام؟ تو آدرس رو بفرست.
چند دقیقه‌ی بعد آدرس رو فرستاد و خداحافظی کرد. گوشی رو خاموش کردم و روی قلبم گذاشتم و لبخند زدم. چشم‌هام رو بستم و کم کم دنیای خواب من رو با خودش برد.
***
با ویبره‌ی گوشیم از خواب بیدار شدم. ندیده‌هم می‌تونستم بفهمم که چشم‌هام پف...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مثل قصه‌ها | maryamiii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: hani_h_a، bitter sea، ozan♪ و 15 نفر دیگر

maryamiii

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/21
ارسال ها
38
امتیاز واکنش
824
امتیاز
153
محل سکونت
تهران
زمان حضور
1 روز 19 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست بیست و سوم
دستم رو روی گوشم گذاشتم که چیزی نشنوم. یه جایی اون گوشه موشه‌های قلبم رو داشتن با دریل سوراخ می‌کردن. می‌خواستم کر باشم یا بمیرم؟ هردوش.
قلبم فشرده و له شده بود. هم قلبم و هم غرورم. جیغ زدم.
-خفه شو! هیچی نگو! نمی‌خوام حرف بزنی.
نمی‌دونستم از عجز تو صدام ناراحت باشم یا از گلویی که از جیغ گرفته بود. اشک نداشتم ولی بغض،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مثل قصه‌ها | maryamiii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: hani_h_a، bitter sea، ozan♪ و 15 نفر دیگر

maryamiii

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/21
ارسال ها
38
امتیاز واکنش
824
امتیاز
153
محل سکونت
تهران
زمان حضور
1 روز 19 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست بیست و چهارم
همچنان به رفتن بابا نگاه می‌کردم. دستی جلوی صورتم حرکت کرد و پشت بندش صدای رادین تو گوشم پیچید.
-کجایی...پدرت فکر کنم به تو اشاره کرد. به نظرم بهتره معتلش نکنی.
این کی بود که دخالت می‌کرد و نخود هر آشی می‌کرد خودش رو. اخمی کردم و تلخ گفتم:
-کور که نیستم، دیدم. نظرتم برای خودت نگه دار.
این رو گفتم و به سمت پله‌ها رفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مثل قصه‌ها | maryamiii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: hani_h_a، bitter sea، ozan♪ و 14 نفر دیگر

maryamiii

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/21
ارسال ها
38
امتیاز واکنش
824
امتیاز
153
محل سکونت
تهران
زمان حضور
1 روز 19 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست بیست و پنجم
مانلی مشتی به بازوم زد و سکوت کرد. دستم رو زیر چونم گذاشتم و چشم‌هاش رو نشونه گرفتم و گفتم:
-بگو می‌شنوم.
کمی این دل و اون دل کرد. تو جاش جابه جا شد و نگاهش سقف رو نشونه گرفت.
-من از یکی خیلی خوشم می‌آد.
یکی از ابروهام بالا رفت و پیشونیم رو خاروندم. این جمله رو انقدر سریع گفته بود که به خیال خودش من چیزی نشنوم. گرچه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مثل قصه‌ها | maryamiii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: hani_h_a، bitter sea، ozan♪ و 12 نفر دیگر

maryamiii

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/21
ارسال ها
38
امتیاز واکنش
824
امتیاز
153
محل سکونت
تهران
زمان حضور
1 روز 19 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست بیست و ششم
وقتی که بهم رسید کمی کنجکاو شدم. درست روبه روم ایستاد و سرش رو پایین انداخت.
-سلام خانم تهرانی
ابروم رو بالا دادم و بی حوصله گفتم:
-علیک سلام جناب، عرضتون؟
نگاهش رو بالا داد و یکی از شونه‌هاش رو بالا داد. دستی پشت گردنش کشید و نگاهش رو به سقف دوخت. انگار که روی سقف چیز خیلی جالبی هست.
-می‌خواستم باهاتون حرف بزنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مثل قصه‌ها | maryamiii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: bitter sea، ozan♪، دونه انار و 11 نفر دیگر

maryamiii

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/21
ارسال ها
38
امتیاز واکنش
824
امتیاز
153
محل سکونت
تهران
زمان حضور
1 روز 19 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست بیست و هفتم
خوب بالاخره اونم آدم بود، عصبی می‌شد. داد زد
-دهنتو ببند
و همزمان با داد زدن سیلی یهویی به صورتم زد که حتم داشتم صورتم از این سیلی محکم قرمز شده. احساس می‌کردم نصف صورتم بی حسه...از تو لپم رو گاز گرفتم و با حرص آشکاری گفتم:
-اخراجی
با ترس به من نگاه کرد و بعد به دستش. و این آدم انگار همیشه مظلوم بود و من ظالم. گفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مثل قصه‌ها | maryamiii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: bitter sea، ozan♪، دونه انار و 7 نفر دیگر

maryamiii

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/1/21
ارسال ها
38
امتیاز واکنش
824
امتیاز
153
محل سکونت
تهران
زمان حضور
1 روز 19 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست بیست و هشتم
دوباره رسیده بودیم به نقطه‌ی اول. انگار این خانم زبون من رو بلد نبود! نکنه لحجه گرفتم؟ نگاه کلافم رو که دید، گفت:
-تا جایی که من به یاد دارم آقا تنهایی زندگی می‌کردن و بچه هم ندارن. اما اگه بخواین من یه ادرس هتل دارم.
وقتی گفت آقا تنها زندگی می‌کنه اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که از شیوا طلاق گرفته. با صورتی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مثل قصه‌ها | maryamiii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: bitter sea، ozan♪، دونه انار و 7 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا