- عضویت
- 10/2/23
- ارسال ها
- 128
- امتیاز واکنش
- 653
- امتیاز
- 188
- سن
- 18
- محل سکونت
- مشهد
- زمان حضور
- 15 روز 6 ساعت 25 دقیقه
مال خیلی سال پیش کوچیک بودم رفته بودیم خرید لعنتی اون روز به هزار نفر همش در حال برخورد کردن بودم برای همین یکم سیستمم مغزم بهم ریخته بود تو مغازه خوردم به مانکن شروع کردم به عذرخواهی کردن همش یدفعه همه از جمله خواهرام ومردم در حال قهقهه زدنن بودن
آبروم رفت
*******&&&&&&&&
یه زمانی برای گزاردن وقتم میرفتم بسیج همینطوری الکی در حال ول چرخیدن اونجا بودم که بعد از ۱ماه دیگه نرفتم
اونجا که بودم مقام بالای فرمانده بسیجمون یه بار امده بود اونجا برای سرکشی که امدم ازش چیزی بپرسم که اشتباهی گفتم خانم خلالی قیافش اولشاینجوری شد کناریش اینجوری منم اینطورییکدفعه قاطی کردو فرماندمون امد فراریم دادآخرشم من فامیلیشو یاد نگرفتم
آبروم رفت
*******&&&&&&&&
یه زمانی برای گزاردن وقتم میرفتم بسیج همینطوری الکی در حال ول چرخیدن اونجا بودم که بعد از ۱ماه دیگه نرفتم
اونجا که بودم مقام بالای فرمانده بسیجمون یه بار امده بود اونجا برای سرکشی که امدم ازش چیزی بپرسم که اشتباهی گفتم خانم خلالی قیافش اولشاینجوری شد کناریش اینجوری منم اینطورییکدفعه قاطی کردو فرماندمون امد فراریم دادآخرشم من فامیلیشو یاد نگرفتم
•| تُپُق زنی シ︎ |•
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com