خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

دلدار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/11/20
ارسال ها
22
امتیاز واکنش
728
امتیاز
198
زمان حضور
4 روز 15 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
●پارت_نهم

تاریکی محض، جنگ با نور رو شروع کرده بود و سکوت، مکان بی سر و ته رو ترسناک می‌کرد. توی اون تاریکی، صدای گریه‌ای می‌شنیدم. دور خودم، چرخیدم اما؛ دریغ از وجود حشره‌ای، چه برسه به آدم!
صدای ضعیف گریه، قوی‌تر شد و انگار لحظه به لحظه واضح‌تر می‌شد. سر چرخوندم. دختربچه‌ای رو دیدم که توی یه فضای باز، کنار تپه‌ای خاکی، نشسته بود و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان در خفای خاطره | دلدار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، MĀŘÝM، Elaheh_A و 28 نفر دیگر

دلدار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/11/20
ارسال ها
22
امتیاز واکنش
728
امتیاز
198
زمان حضور
4 روز 15 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
●پارت_دهم
همون موقع اوس محمود، با خنده وارد شد و گفت:
-دوباره چتونه موش و گربه؟! حتی صدای دکتر و پرستارها رو هم دراوردین شما دوتا.
جواد مثل پیرزن‌های عصا به دست، کمر خم کرد و با قیافه‌ای رنجور، پشت به ما کرد و گفت:
-هی ننه! دست رو دل وامونده‌ام نذار که خونه.
و با قدم‌های آروم، به سمت دستشویی رفت. بی‌صدا خندیدم که صدای اوس محمود به گوش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان در خفای خاطره | دلدار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MĀŘÝM، Elaheh_A و 27 نفر دیگر

دلدار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/11/20
ارسال ها
22
امتیاز واکنش
728
امتیاز
198
زمان حضور
4 روز 15 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
●پارت_یازدهم

به طرف اوس محمود که حالا روی صندلی کنار تـ*ـخت، نشسته بود برگشتم:
-کی مرخص می‌شم؟
سر پایین افتادش، بالا اومد و با مکث پاسخ داد:
-احتمالا فردا.
بی مقدمه سوالم رو پرسیدم:
-خیلی دیره! می‌شه باهاشون حرف بزنین همین امروز مرخص بشم؟
از این همه عجول بودنم، حیرت کرده بود. با این حال؛ از جاش بلند شد و به سمت در رفت. خیره به در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان در خفای خاطره | دلدار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MĀŘÝM، Elaheh_A و 26 نفر دیگر

دلدار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/11/20
ارسال ها
22
امتیاز واکنش
728
امتیاز
198
زمان حضور
4 روز 15 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
●پارت_دوازدهم

دهن باز کرد تا جواب بده اما؛ صدای در و اوس محمود مانع ادامه‌ی بحث شد:
-پسرم دکترت تا یک ساعت دیگه می‌رسه. باید یکم صبر کنی تا معاینه‌ات کنه ببینیم چی می‌گه.
منتظر نگام می‌کرد بدون اینکه از چارچوب در فاصله بگیره. کلافه سری تکان دادم و توی افکارم غرق شدم. درد کمرم مجبورم کرد تا دوباره دراز بکشم. صدای تیک تاک ساعت بالای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان در خفای خاطره | دلدار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، MĀŘÝM، Elaheh_A و 26 نفر دیگر

دلدار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/11/20
ارسال ها
22
امتیاز واکنش
728
امتیاز
198
زمان حضور
4 روز 15 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
●پارت_سیزدهم

خدا می‌دونه چقدر خوشحال شدم که بلاخره تونستم کاری پیدا کنم. روز بعدش، با جواد هم آشنا شدم. پسر ۲۰ ساله شوخ طبعی که عاشق دختر خاله‌اش بود اما؛ هیچ وقت پا پیش نگذاشت. موهای قهوه‌ای و چشم‌های مشکی رنگش، با مرز ابروهای مشکی باریک تو پرش، صورت سفیدش رو جلا داده و لـ*ـب‌های باریک و دماغ قلمیش، جذابیت زیادی براش دست و پا کرده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان در خفای خاطره | دلدار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MĀŘÝM، Elaheh_A و 25 نفر دیگر

دلدار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/11/20
ارسال ها
22
امتیاز واکنش
728
امتیاز
198
زمان حضور
4 روز 15 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
●پارت_چهاردهم

افکار پیچ درپیچم نمی‌گذاشت تا لحظه‌ای آرامش رو احساس کنم. نگاهم به نورگیر روشن خورد، مثل اینکه صبح از راه رسیده بود. نفس عمیقی کشیدم و با خودم زمزمه کردم:
-خدایا! نمی‌دونم امروزم چطور می‌خواد بگذره. هرچی کرمته، شکر.
آروم بلند شدم و لیوان آبی که بالای سرم جا خوش کرده بود رو یک نفس، سر کشیدم. گونی نون خشک بهم چشمک می‌زد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان در خفای خاطره | دلدار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، MĀŘÝM، Elaheh_A و 22 نفر دیگر

دلدار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/11/20
ارسال ها
22
امتیاز واکنش
728
امتیاز
198
زمان حضور
4 روز 15 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
●پارت_پانزدهم

چایی رو سر کشیدم و در مقابل صورت بهت زده‌اش، تنها سر تکون دادم و بلند شدم. اوس محمود پشت سماور ایستاده بود و لیوان‌ها رو برق می‌انداخت. هر روز که می‌اومدم، لبخند می‌زد و کار می‌کرد؛ با اینکه به قول خودش، پول زیادی نمیشه دراورد. لیوان رو روی میز گذاشتم و گفتم:
-دستت درد نکنه اوسا! خب حالا بفرمایید چیکار کنم؟
به سمتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان در خفای خاطره | دلدار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، MĀŘÝM، Elaheh_A و 20 نفر دیگر

دلدار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/11/20
ارسال ها
22
امتیاز واکنش
728
امتیاز
198
زمان حضور
4 روز 15 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
●پارت_شانزدهم

از همون بیرون در حالی که چشم‌هام خیره به ساعت بود، با صدای بلند گفتم:
-کاری مونده اوسا؟!
اوس محمود توی چارچوب آشپزخونه، جا گرفت و خسته نفسی کشید:
-نه جوون. برو به امید خدا.
-خداحافظ فرهاد چیم.
بدون هیچ حرفی به سمت در رفتم و از اونجا، خارج شدم. دست‌هام توی جیب‌های اورکت سبز رنگم، جا خوش کرده بود و با سری پایین افتاده، در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان در خفای خاطره | دلدار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، MĀŘÝM، Elaheh_A و 18 نفر دیگر

دلدار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/11/20
ارسال ها
22
امتیاز واکنش
728
امتیاز
198
زمان حضور
4 روز 15 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
●پارت_هفدهم

دردم به کل از یادم رفت. الان چی گفت؟ یعنی این همه وقت دنبال کسی بودم که خودش دنبالم میاد؛ مسخره اس. امکان نداره جهان شیری این باشه. نگاهم سر کوچه گیر کرده بود، پسری رو می‌دیدم که خانواده‌ام رو نابود کرده و من هر بار که می‌دیدمش، به جای اینکه به قصد کشت بزنمش، می‌ذاشتم بره. پاهام که توی چنگ زمین اسیر بود بلاخره به حرکت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان در خفای خاطره | دلدار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، MĀŘÝM، Elaheh_A و 11 نفر دیگر

دلدار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/11/20
ارسال ها
22
امتیاز واکنش
728
امتیاز
198
زمان حضور
4 روز 15 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
●پارت_هجدهم

فقط سوزش بود و درد بی نهایت قلبم، که گریبان افکارم رو به سختی می‌فشرد. به کابینت پشت سرم تکیه زدم. سرما تنم رو به گرمی در آ*غو*ش گرفته بود و اجازه ورود هوا رو به ریه‌هام نمی‌داد؛ حتی عقربه‌ها هم نمی‌تونستن تعداد نفس‌های تندم رو بشمارن. سر شدن پهلو و کمرم رو حس می‌کردم، بدنم برای یه قطره آب پر پر می‌زد. قفس تنگ دست‌های...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان در خفای خاطره | دلدار کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، MĀŘÝM، Amerətāt و 9 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا