مشاعره با حرف گ

محدثه موحدی · 11/3/21

گلی گم کرده ام می‌جویم او را
به هر گل می‌رسم می بویم او را

moh@mad · 12/3/21

گوش دلی کجاست که از چاه بشنود
پژواک خستگی و طنین ملال تو؟
شاید ز رمز و راز به اعجاز می رسد
از شب کسی بپرسد اگر حسب حال تو

حسین منزوی

گفتم که دگـر چشـم به دلبـر نکنم
صـوفی شوم وگـوش به منکـر نکنم
دیدم که خلاف طبع موزون من است
توبت کـردم کـه تـوبه دیگـر نکنـم

سعدی

گر به هم آویزیم ما دو سرگشته ی تنها چون موج

به پناهی که تو می جویی خواهیم رسید

اندر آن لحظه ی جادویی اوج

فروغ

محدثه موحدی · 12/3/21

گِل و گُل سر درونی دارند
هر دو فکر خزونی دارند

Ryhwn · 13/3/21

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
حافظ
***
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش می‌دارم
حافظ
***
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
خیام

محدثه موحدی · 13/3/21

گفتم غم تو دارم
گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو
گفتا اگر بر آید

محدثه موحدی · 17/3/21

گواهی دهم کاین سخن‌ها ز اوست
تو گویی دو گوشم پر آواز اوست

Ryhwn · 17/3/21

گر مرد رهي ميان خون بايد رفت
از پاي فتاده سرنگون بايد رفت
عطار نيشابوري

گر نمي کوشي به درمانم به آزارم مکوش مرهم دل نيستي، بر سينه پيکاني چرا؟
حميد سبزواري

گر تو خواهي عزت دنيا و دين
عُزلتي از مردم دنيا گزي
سهايي

ozan♪ · 17/3/21

گل لعل لـ*ـبت بِه از نِی شکری نوشین
باغ دلم دسته دسته‌ ترنمی گلچین
تلنگری بر زد دل آرا در وصف گلها
گذر کرد زمان گشت هویدا پرچین

#اوزان_نویس

ozan♪ · 17/3/21

گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای
رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفت که تو زیرککی سرخوش خیالی و شکی
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هـ*ـوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم

گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

#مولانا

ozan♪ · 17/3/21

گاهي مسير جاده به بن بست مي رود
گاهي تمام حادثه از دست مي رود

گاهي همان کسي که دم از عقل مي زند
در راهِ هوشياري خود سرخوش مي رود

گاهي غريبه اي که به سختي به دل نشست
وقتي که قلبِ خون شده بشکست مي رود

اول اگر چه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته ست مي رود

گاهي کسي نشسته که غوغا به پا کند
وقتي غبارِ معرکه بنشست مي رود

افشین ید اللهی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه فعال

کاربر ممتاز

کاربر نیمه فعال

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

نگارشگر انجمن

نگارشگر انجمن

نگارشگر انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین