مشاعره با حرف ع

zariiiiiiiii · 3/5/24

عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود

moh@mad · 3/5/24

zariiiiiiiii گفت:
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود

عشق چون کهنه شود محو نگردد به فراق
نخل از جا نرود ریشه چو در گل برود

ابر رحمت چو ترشح کند امید کزان
رقم قتل من از نامهٔ قاتل برود

-FãTéMęH- · 6/5/24

moh@mad گفت:
عشق چون کهنه شود محو نگردد به فراق
نخل از جا نرود ریشه چو در گل برود

ابر رحمت چو ترشح کند امید کزان
رقم قتل من از نامهٔ قاتل برود

عاشقی دل می دهد؛ معشـ*ـوقه ای دل می برد
بُرد در بُرد است و من مشغول حسرت بُردنم

moh@mad · 6/5/24

-FãTéMęH- گفت:
عاشقی دل می دهد؛ معشـ*ـوقه ای دل می برد
بُرد در بُرد است و من مشغول حسرت بُردنم

عشق ها دام اند و دلها صید و گیسو ها کمند
بگذر و بگذار دل در هر چه میبینی مبند
شادمانی خود غم دنیاست پس بی اعتنا
مثل گل در محفل غم ها و شادی ها بخند

-FãTéMęH- · 6/5/24

moh@mad گفت:
عشق ها دام اند و دلها صید و گیسو ها کمند
بگذر و بگذار دل در هر چه میبینی مبند
شادمانی خود غم دنیاست پس بی اعتنا
مثل گل در محفل غم ها و شادی ها بخند

عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد
عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد

~MobinA~ · 6/5/24

-FãTéMęH- گفت:
عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد
عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد

عمریست تا من در طلب، هر روز گامی می‌زنم

دستِ شفاعت هر زمان در نیک نامی می‌زنم

-FãTéMęH- · 6/5/24

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست / من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم / دیگر اکنون با جوانان نازکن باماچرا

شهریار

moh@mad · 8/5/24

-FãTéMęH- گفت:
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست / من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم / دیگر اکنون با جوانان نازکن باماچرا

شهریار

عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق
باز نیابی به عقل سر معمای عشق

عقل تو چون قطره‌ای است مانده ز دریا جدا
چند کند قطره‌ای فهم ز دریای عشق

عطار

MaRjAn · 8/5/24

moh@mad گفت:
عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق
باز نیابی به عقل سر معمای عشق

عقل تو چون قطره‌ای است مانده ز دریا جدا
چند کند قطره‌ای فهم ز دریای عشق

عطار

عشق و درویشی و انگشت‌نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی

- سعدی

moh@mad · 9/5/24

MaRjAn گفت:
عشق و درویشی و انگشت‌نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی

- سعدی

عیش ما غیرگرفتاری دل چیزی نیست
یارب این صید ز دام و قفس آزاد مباد

پرگشودن ز اسیران محبت ستم است
ذوق آزادی ما خجلت صیاد مباد

بیدل

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه فعال

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین