خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Sepideh:)

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/20
ارسال ها
264
امتیاز واکنش
5,965
امتیاز
213
محل سکونت
خونمون
زمان حضور
13 روز 11 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
درسته که میگن همه منابع به صورت یکسان در جهان پخش نشدن. من به صورت شهودی متوجه این موضوع شدم.
-اگه یه بار دیگه خرابکاریات رو درستشون کردم.
دستش رو گذاشت روی شونه ام گفت:
-بله که درستشون می‌کنی.
با دستم کنار زدمش. گفتم:
-من خودم تو خر کردن استادم تو دیگه نمی‌خواد من رو خر کنی.
یه خنده ای کرد و گفت:
-اوا بلا به دور! تو که خر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مشید پوشان | Sepideh:) کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: نـون.وآو، عسل شمس، 1380.fatemeh و 23 نفر دیگر

Sepideh:)

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/20
ارسال ها
264
امتیاز واکنش
5,965
امتیاز
213
محل سکونت
خونمون
زمان حضور
13 روز 11 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگار مثلا داره هسته کوانتوم رو تشریح میده که همه باید بهش گوش بدن! با هزار تا بدبختی خودم رو به دست شویی رسوندم. با دیدن فضای تمیز یه نفس راحت کشیدم. معمولا دست شویی های عمومی اگه بخوان خیلی فول اپشن باشن شما می‌تونین جامایع اون ها رو بدون تار عنکبوت های بسته شده تهش ببینید. دیگه اگه انتظار فراتر از این دارین باید پاشین برین...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مشید پوشان | Sepideh:) کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: نـون.وآو، عسل شمس، 1380.fatemeh و 20 نفر دیگر

Sepideh:)

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/20
ارسال ها
264
امتیاز واکنش
5,965
امتیاز
213
محل سکونت
خونمون
زمان حضور
13 روز 11 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
با مشت به بازوش زدم و گفتم:
-خب حالا می‌خوای یه بار امتحان کن شاید اومد!
دم در که رسیدیم سپهر رو دیدم که سرش رو روی فرمون گذاشته بود. با مبینا خداحافظی کردم و رفتم سوار ماشین شدم.
با باز شدن در ماشین سرش رو بلند کرد و با صدایی گرفته گفت:
-سلام خواهری، چطوری؟
همین جور که کمر بند رو می‌بستم جوابش رو دادم.
*
امتحانات اخر ترم شروع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مشید پوشان | Sepideh:) کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: نـون.وآو، عسل شمس، 1380.fatemeh و 20 نفر دیگر

Sepideh:)

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/20
ارسال ها
264
امتیاز واکنش
5,965
امتیاز
213
محل سکونت
خونمون
زمان حضور
13 روز 11 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدای نسبتا بلندی گفتم:
-یکم صبر کن حمومم. تا اومدی یه لیوان چای بخوری اومدم.
سریع موهام رو که حالا به پایین کمرم می‌رسید شستم. بعضی اوقات اینقدر دوست دارم که برم موهام رو کوتاه کنم. با هزار تا دردسر شستمشون و سریع حوله تنپوش رو پوشیدم و پریدم توی اتاقم تا لباسام رو بپوشم.
سخت ترین کار برای یک دختر اینه که بین لباس هایی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مشید پوشان | Sepideh:) کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: نـون.وآو، عسل شمس، 1380.fatemeh و 19 نفر دیگر

Sepideh:)

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/20
ارسال ها
264
امتیاز واکنش
5,965
امتیاز
213
محل سکونت
خونمون
زمان حضور
13 روز 11 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
به سختی لـ*ـب هام رو روی هم فشار میدادم تا خندم نگیره. اما با خنده دریا کنترل خنده از دستم در رفت. استادم دید که انگار خیلی مسخره شده قیافش رو با یه سرفه دروغی خودش رو جمع کرد.
بعدش با بچه ها سمت وسایل رفتیم. سمیرا به یه وسیله اشاره کرد و گفت:
-اون رو بریم.
یه استوانه بود که بالا می‌رفت و یه دفعه کل اون ارتفاع رو پایین میومد. یه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مشید پوشان | Sepideh:) کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: نـون.وآو، ~ریحانه رادفر~، عسل شمس و 19 نفر دیگر

Sepideh:)

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/20
ارسال ها
264
امتیاز واکنش
5,965
امتیاز
213
محل سکونت
خونمون
زمان حضور
13 روز 11 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
-وای اره منم!
-ببین نگران لباس نباشین من یه مزونه میشناسم همه لباساش مارکه!
-عه خب پس ادرسش رو بده برم یه دو سه دست بخرم خونه داشته باشم!
یا پنج تن! اینا دوسته من دارم!؟ سر یه تلفن ساده به عقد و مراسم عروسی رسیدن! خدایا یه سوال ادرس من رو اشتباهی به لک لکه ندادی؟
سرم رو پایین انداختم و از تاسف تکون دادم و گفتم:
-بچه ها کامران...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مشید پوشان | Sepideh:) کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: نـون.وآو، ~ریحانه رادفر~، عسل شمس و 16 نفر دیگر

Sepideh:)

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/20
ارسال ها
264
امتیاز واکنش
5,965
امتیاز
213
محل سکونت
خونمون
زمان حضور
13 روز 11 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
کامران رو از دور دیدم براش دستم رو تکون دادم. با لبخندش گفت که فهمید منم ادای خروس رو دیگه در نیارم. وقتی رسید به همه سلام کرد بعد یه لحظه کامران و ارش و ارسلان با هم گفتند:
-تو...؟
قیافشون خیلی خنده دار بود لـ*ـبم رو گزیدم تا خندم نگیره. گفتم:
-مگه هم دیگه رو می‌شناسین؟
ارش زودتر از شک در اومد و گفت:
-مگه کسی هم هست که شیطون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مشید پوشان | Sepideh:) کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: نـون.وآو، ~ریحانه رادفر~، عسل شمس و 16 نفر دیگر

Sepideh:)

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/20
ارسال ها
264
امتیاز واکنش
5,965
امتیاز
213
محل سکونت
خونمون
زمان حضور
13 روز 11 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
این حس مثل وقتایی که ادم با خودش لج میکنه. لج می‌کنه و خودش رو کم میبینه. گفتم:
-کامران... این درست نیست که هیچمی تو رو دوست نداره. تو یه ادم مهربون و خوش قلبی، ادمای که قلبشون خوشه همه دوستشون دارن. من نمیگم بزرگ شدی و نباید گریه کنی. یا اینکه بگم تو مردی و نباید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مشید پوشان | Sepideh:) کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: نـون.وآو، عسل شمس، *RoRo* و 14 نفر دیگر

Sepideh:)

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/20
ارسال ها
264
امتیاز واکنش
5,965
امتیاز
213
محل سکونت
خونمون
زمان حضور
13 روز 11 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
در رو اروم بستم. در حالی که داشتم میرفتم سمت دستشویی خاله رو دیدم و اروم بهش صبح به خیر گفتم. صورتم رو که شستم موهامم بافتم تا مرتب بشن.
رفتم اشپزخونه روی صندلی کنار اپن نشستم چشمام رو مالیدم و خمیازه کشیدم. خاله گفت:
-چرا اینقدر زود بلند شدی؟
-باید برم کانون. کلاس دارم.
-اها برای اینکه درس بدی میری؟
با صدایی ته گلوم گفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مشید پوشان | Sepideh:) کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: نـون.وآو، ~ریحانه رادفر~، عسل شمس و 14 نفر دیگر

Sepideh:)

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/20
ارسال ها
264
امتیاز واکنش
5,965
امتیاز
213
محل سکونت
خونمون
زمان حضور
13 روز 11 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
تلفن رو گذاشتم و بلند شدم از پشت شیشه براش دست تکون دادم. پیرزنه رو دیدم که پشت یه شیشه نشسته بود و گریه می‌کرد. رفتم تا کمکش کنم. دستم رو روی شونه اش گذاشتم. اول ترسید اما وقتی فهمید منم دستم رو فشار داد. کمکش کردم تا بلند بشه.
تا بیرون ساختمون کمکش کردم. دم ساختمون نشست و دوباره زد زیر گریه. نمی‌دونستم چی کار کنم. نشستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مشید پوشان | Sepideh:) کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: نـون.وآو، ~ریحانه رادفر~، عسل شمس و 14 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا